شاهكاري از تامس هاردي
«غروب روزي از اواخر ماه مه، مرد ميانسالي پاي پياده از شاستن به دهكده مارلوت در دره مجاور بليكمور يا بلكمور به خانه ميرفت. پاهايش سست و ضعيف بود، اريبوار راه ميرفت و در راه رفتن به چپ ميل ميكرد. گاه سري ميجنباند، گويي چيزي را تاييد ميكرد، هرچند به چيز خاصي نميانديشيد. زنبيل مخصوص تخممرغ را، كه اينك خالي بود، بر بازو افکنده بود، پرز كلاهش آشفته بود، و قسمتي از لبهاش، آنجا كه معمولا هنگام برداشتنش انگشت شست او با آن تماس مييافت، فرسوده شده بود. چندي كه گذشت به كشيش سالخوردهاي برخورد كه بر ماديان قزلي سوار بود و همچنان كه ميرفت آهنگي را زير لب زمزمه ميكرد». اين شروع رمان «تس دوربرويل» تامس هاردي است كه سالها پيش با ترجمه ابراهيم يونسي به فارسي ترجمه شده بود و بهتازگي چاپ جديدي از آن توسط نشر نو منتشر شده است. تامس هاردي، شاعر و نويسنده كلاسيك انگليسي است كه در سال 1840 متولد شد و در 1928 از دنيا رفت. هاردي وقتي جوان بود به سرودن شعر ميپرداخت كه البته در آغاز با موفقيت همراه نبود. تا اينكه در سال 1865 شعري از او را با عنوان «چگونه سرايي براي خود ساختم» منتشر كرد. اما از آنجا كه نشريهها چندان
اقبالي به شعرهايش نشان ندادند بهناچار به نوشتن داستانهاي منثور روي آورد و داستاني با نام «مرد بينوا و بانو» نوشت كه رماني طنزآلود بود كه البته اين نيز با موفقيت همراه نبود. كتابهاي بعدي هاردي نيز با اقبالي روبهرو نشدند تا اينكه در سال 1873 بالاخره يكي از رمانهاي او با موفقيت همراه شد. «يك جفت چشم آبي» عنوان اين رمان بود كه بعد از آنكه در لندن بهچاپ رسيد در نيويورك هم بهچاپ رسيد و در آمريكا با استقبالي حتي بيشتر از انگلستان همراه شد. بعد از اين هاردي به طور جديتري به نوشتن رمان پرداخت و آثار زيادي منتشر كرد. با اينحال هاردي اصولا خود را شاعر ميدانست و بعد از آنكه به عنوان رماننويس جايگاه خود را يافت باز به سرودن شعر بازگشت.
«تس دوربرويل» در كنار «جود گمنام» و «به دور از مردم شوريده» از آثار مشهور هاردي بهشمار ميرود. در ترجمه فارسي «تس دوربرويل»، نقدي هم از ويرجينيا وولف آمده كه در بخشي از آن ميخوانيم: «بعضي نويسندگان ذاتا از همهچيز آگاهند، ديگران از بسياري چيزها ناآگاهند. عدهاي، همچون هنري جيمز و فلوبر، هم ميتوانند از مزايايي كه استعدادشان به ارمغان ميآورد بهترين بهره را ببرند و هم نبوغشان را در طي خلق اثر مهار كنند؛ اينان از همه امكانات هر موقعيتي آگاهند و هرگز غافلگير نميشوند. از سويي ديگر، احساس ميشود كه نويسندگان ناآگاه، مانند ديكنز و اسكات، ناگهان و بيرضايت خودشان بركشيده و به پيش رانده ميشوند. موج كه فرو مينشيند، آنان نميدانند چه رخ داده است يا چرا رخ داده است. هاردي را بايد در ميان اينان قرار داد- و اين سرچشمه قدرت و ضعف اوست. گفته خود او، لحظههاي شهود، دقيقا آن قطعههاي حاوي زيبايي و قدرت شگرف را توصيف ميكند كه در هر كتابي كه او نوشت ميتوان يافت. با فعالشدن ناگهاني قدرتي كه نه ما ميتوانيم پيشبينياش كنيم، و نه چنين مينمايد كه مهارش به دست اوست، صحنهاي از بقيه صحنهها جدا ميشود».
«تس دوربرويل» رماني تكاندهنده است كه با ستايش زيادي همراه شده تا جايي كه سيمون دوبووار آن را اثري مافوق فلسفه دانسته است. فقر خانواده، تس دوربيفيلد را به خدمت كساني ميكشد كه بهنظر ميرسد كه از بستگانش هستند. بعد از اين تس ازدواج ميكند و بعد از ازدواج پيش همسرش به خطاهايي كه كرده اعتراف ميكند و اگرچه همسرش خود فرد معصومي نيست اما گناهان تس را نميبخشد و اينچنين زندگي تس درگير ماجراهاي ديگري ميشود. در بخشي ديگر از رمان ميخوانيم: «انجل كلر پس از پيمودن بيستوچند ميل راه پرفرازوفرود، كه در نيمروزي گرم و درخشان انجام شد، سرانجام به پشته واقع در يكي دو ميل غرب تالبوتهيز رسيد، و از آنجا كمكم از بلندي به زمينهاي رسوبي دره فرود آمد؛ هوا سنگينتر شد، رايحه رخوتآور ميوههاي تابستاني و مه و يونجه و گل چنان تركيبي به وجود آورده بود كه در اين ساعت از روز مينمود كه حتي جانوران و زنبوران و پروانهها را نيز خوابآلود كرده است. كلر اكنون چنان با اينجا آشنا بود كه از مسافتي دور گاوهايي را كه بر مرغزار پراكنده بودند به نام باز ميشناخت. از اين كه ميديد ميتواند ژرفاي زندگي را در اينجا ببيند و اين زندگي را به
شيوهاي از نظر بگذراند كه در ايام تحصيل بر او ناشناخته بود احساس شعف ميكرد...».
«غروب روزي از اواخر ماه مه، مرد ميانسالي پاي پياده از شاستن به دهكده مارلوت در دره مجاور بليكمور يا بلكمور به خانه ميرفت. پاهايش سست و ضعيف بود، اريبوار راه ميرفت و در راه رفتن به چپ ميل ميكرد. گاه سري ميجنباند، گويي چيزي را تاييد ميكرد، هرچند به چيز خاصي نميانديشيد. زنبيل مخصوص تخممرغ را، كه اينك خالي بود، بر بازو افکنده بود، پرز كلاهش آشفته بود، و قسمتي از لبهاش، آنجا كه معمولا هنگام برداشتنش انگشت شست او با آن تماس مييافت، فرسوده شده بود. چندي كه گذشت به كشيش سالخوردهاي برخورد كه بر ماديان قزلي سوار بود و همچنان كه ميرفت آهنگي را زير لب زمزمه ميكرد». اين شروع رمان «تس دوربرويل» تامس هاردي است كه سالها پيش با ترجمه ابراهيم يونسي به فارسي ترجمه شده بود و بهتازگي چاپ جديدي از آن توسط نشر نو منتشر شده است. تامس هاردي، شاعر و نويسنده كلاسيك انگليسي است كه در سال 1840 متولد شد و در 1928 از دنيا رفت. هاردي وقتي جوان بود به سرودن شعر ميپرداخت كه البته در آغاز با موفقيت همراه نبود. تا اينكه در سال 1865 شعري از او را با عنوان «چگونه سرايي براي خود ساختم» منتشر كرد. اما از آنجا كه نشريهها چندان
اقبالي به شعرهايش نشان ندادند بهناچار به نوشتن داستانهاي منثور روي آورد و داستاني با نام «مرد بينوا و بانو» نوشت كه رماني طنزآلود بود كه البته اين نيز با موفقيت همراه نبود. كتابهاي بعدي هاردي نيز با اقبالي روبهرو نشدند تا اينكه در سال 1873 بالاخره يكي از رمانهاي او با موفقيت همراه شد. «يك جفت چشم آبي» عنوان اين رمان بود كه بعد از آنكه در لندن بهچاپ رسيد در نيويورك هم بهچاپ رسيد و در آمريكا با استقبالي حتي بيشتر از انگلستان همراه شد. بعد از اين هاردي به طور جديتري به نوشتن رمان پرداخت و آثار زيادي منتشر كرد. با اينحال هاردي اصولا خود را شاعر ميدانست و بعد از آنكه به عنوان رماننويس جايگاه خود را يافت باز به سرودن شعر بازگشت.
«تس دوربرويل» در كنار «جود گمنام» و «به دور از مردم شوريده» از آثار مشهور هاردي بهشمار ميرود. در ترجمه فارسي «تس دوربرويل»، نقدي هم از ويرجينيا وولف آمده كه در بخشي از آن ميخوانيم: «بعضي نويسندگان ذاتا از همهچيز آگاهند، ديگران از بسياري چيزها ناآگاهند. عدهاي، همچون هنري جيمز و فلوبر، هم ميتوانند از مزايايي كه استعدادشان به ارمغان ميآورد بهترين بهره را ببرند و هم نبوغشان را در طي خلق اثر مهار كنند؛ اينان از همه امكانات هر موقعيتي آگاهند و هرگز غافلگير نميشوند. از سويي ديگر، احساس ميشود كه نويسندگان ناآگاه، مانند ديكنز و اسكات، ناگهان و بيرضايت خودشان بركشيده و به پيش رانده ميشوند. موج كه فرو مينشيند، آنان نميدانند چه رخ داده است يا چرا رخ داده است. هاردي را بايد در ميان اينان قرار داد- و اين سرچشمه قدرت و ضعف اوست. گفته خود او، لحظههاي شهود، دقيقا آن قطعههاي حاوي زيبايي و قدرت شگرف را توصيف ميكند كه در هر كتابي كه او نوشت ميتوان يافت. با فعالشدن ناگهاني قدرتي كه نه ما ميتوانيم پيشبينياش كنيم، و نه چنين مينمايد كه مهارش به دست اوست، صحنهاي از بقيه صحنهها جدا ميشود».
«تس دوربرويل» رماني تكاندهنده است كه با ستايش زيادي همراه شده تا جايي كه سيمون دوبووار آن را اثري مافوق فلسفه دانسته است. فقر خانواده، تس دوربيفيلد را به خدمت كساني ميكشد كه بهنظر ميرسد كه از بستگانش هستند. بعد از اين تس ازدواج ميكند و بعد از ازدواج پيش همسرش به خطاهايي كه كرده اعتراف ميكند و اگرچه همسرش خود فرد معصومي نيست اما گناهان تس را نميبخشد و اينچنين زندگي تس درگير ماجراهاي ديگري ميشود. در بخشي ديگر از رمان ميخوانيم: «انجل كلر پس از پيمودن بيستوچند ميل راه پرفرازوفرود، كه در نيمروزي گرم و درخشان انجام شد، سرانجام به پشته واقع در يكي دو ميل غرب تالبوتهيز رسيد، و از آنجا كمكم از بلندي به زمينهاي رسوبي دره فرود آمد؛ هوا سنگينتر شد، رايحه رخوتآور ميوههاي تابستاني و مه و يونجه و گل چنان تركيبي به وجود آورده بود كه در اين ساعت از روز مينمود كه حتي جانوران و زنبوران و پروانهها را نيز خوابآلود كرده است. كلر اكنون چنان با اينجا آشنا بود كه از مسافتي دور گاوهايي را كه بر مرغزار پراكنده بودند به نام باز ميشناخت. از اين كه ميديد ميتواند ژرفاي زندگي را در اينجا ببيند و اين زندگي را به
شيوهاي از نظر بگذراند كه در ايام تحصيل بر او ناشناخته بود احساس شعف ميكرد...».