|

درباره آدورنو و مسائل فلسفه اخلاق

«مسائل فلسفه اخلاق» سومین سلسله‌درس‌ها از پانزده مجموعه درسگفتارهایی است که روی نوار ضبط شده و متن‌هایشان به‌طورکامل در دسترس است. خود نوارهای ضبط‌شده دیگر موجود نیست مگر نوارهای مربوط به جلسات «مقدمه بر جامعه‌شناسی». ویراستار مجموعه درسگفتارهای آدورنو اشاره می‌کند که این قضیه دشواری‌هایی برای ویرایش متن درس‌های آدورنو به وجود می‌آورد، هرچند چنین دشواری‌هایی با سلسله‌درس‌هایی درباره فلسفه اخلاق بی‌تناسب نیست. مسائل اخلاقی به حکم ماهیت‌شان مسائل مربوط به کلام شفاهی‌اند. یعنی با مخاطرات ذاتی ادعاهای صادق‌بودن ارتباط دارند. از طرف دیگر، این ادعاهای اخلاقی متضمن تفکری موقت، غیرقطعی و فاقد نتیجه نهایی‌اند. آدورنو زمانی که برای اولین‌بار در ترم زمستانی 7-1956 به سراغ این موضوع رفت سقراط را مظهر کامل این قضیه معرفی کرد:
«در سرتاسر سنت فلسفه غرب، سقراط را بنیانگذار حقیقی فلسفه اخلاق یا علم اخلاق دانسته‌اند. اما سقراط یگانه شخصیت تاریخ فلسفه غرب است که هیچ‌چیز ننوشته است. این مسأ‌له بدون‌شک با موضعی ارتباط دارد که او درباره ارزش‌های اخلاقی اتخاذ می‌کند، یا به بیان دیگر با کشف فلسفه اخلاق. فلسفه سقراط عمدتا سمت‌و‌سویی عملی دارد و ناظر به رفتار آدمیان است... فلسفه او بر پایه این فکر استوار شده که کلام زنده شفاهی همیشه به کسی جواب می‌دهد، مسئولیت آنچه را به زبان می‌آرد می‌پذیرد و به شخص مشخصی که روی سخنش با اوست پاسخ می‌دهد، و حال آنکه کلام مکتوب به همه آدم‌ها به چشم مساوی نگاه می‌کند، قادر نیست بین مخاطبانش تمایز بگذارد، نمی‌تواند به هیچ سوالی جواب بدهد و برکنار از تغییر می‌ماند» (درسگفتار دسامبر 1956)
آدورنو خود را سخنگوی نوعی فلسفه «آخر» یا «اُخری»، در تقابل با «فلسفه اولی»، می‌دانست و به همین جهت بر پایان فلسفه اخلاق، یعنی بر حد و حدود آن، تاکید می‌گذاشت. کتابی که تا دم مرگ در نظر داشت درباره فلسفه اخلاق بنویسد به دلایلی هم عینی و هم شخصی نمی‌توانست نوشته شود. این باور که اخلاق به معنای آموزه‌ای دارای اقتدار و آمریّت دیگر ممکن نیست نمی‌تواند از طریق به‌کارگیری فرم کلمات قصار جبران شود - فکری که آدورنو بدان دلخوش بود زمانی که می‌خواست دنباله‌ای برای «مینیما مورالیا» با عنوان «گرئیکولوس» (به معنای «یونانی») بنویسد. به همین علت بود که در درسگفتارهای 1963 کل مسئله اخلاق مسأله‌دار تلقی می‌شود و مفهوم علم اخلاق بالکل کنار گذاشته می‌شود. در سلسله‌درس‌های قدیمی‌تر 7-1956 - که صورت تندنویس‌شده بالنسبه کامل آن به دست ما رسیده - آدورنو در وهله اول کوشیده بود سیر تاریخی تحول ایده‌های اخلاقی را ردگیری کند، از سقراط و افلاطون و ارسطو تا کانت و نیچه. سلسله‌درس‌های 1963 عمدتا بر مدار فلسفه کانت می‌گردید و بیشتر بر حل‌نشدنی‌بودن ماهویِ مسائل اخلاقی انگشت می‌گذاشت.
این سلسله‌درس‌ها در اساس مقدمه‌ای است برای فصل مربوط به آزادی در کتاب «دیالکتیک منفی» و ادامه مقاله‌ای است که هورکهایمر در 1933 با عنوان «ماتریالیسم و اخلاقیات» نوشته بود، جستاری مهم و محوری برای نظریه انتقادی، و همچنین ادامه ضمیمه دومی که هورکهایمر با عنوان «ژولیت» برای «دیالکتیک روشنگری» نوشته بود. درس‌های فلسفه اخلاق را درعین‌حال می‌توان دنباله «مینیما مورالیا» تصور کرد و تصادفی نیست که آدورنو آن کتاب را به هورکهایمر تقدیم کرده بود. ماهیت بعضا بداهه‌گویانه درسگفتارها ایجاب می‌کند که هر ایده‌ای تا نتیجه منطقی‌اش دنبال نشود و «تفسیر صحیحی» از همه‌چیز ارائه نشود، یعنی تمام مطالب درس‌ها را نمی‌توان در قالب مجموعه‌ای معتبر گنجانید. ولی همین ویژگی ما را از سیر تحول و تکامل تفکر آدورنو و شیوه کارکردن او آگاه‌تر می‌کند - به‌خصوص، این ادعای او که اجازه می‌دهد به متن‌ها تا خود از زبان خود سخن بگویند و اینکه متن‌ها را با استلزام‌های دیالکتیک اجتماعی‌شان سرشاخ می‌کند. براین‌اساس، آدورنو در سلسله‌درس‌های «مسائل فلسفه اخلاق» این نظر را بسیار جدی گرفت که فلسفه باید تاثیر عملی داشته باشد، ایده‌ای که از آغاز دهه 60 در کار او ریشه دوانده بود. البته آدورنو برای آنکه تسلیم شورش‌گریِ آن زمان مدشده اگزیستانسیالیسم نشود ترجیح داد به قول خودش «به جای نان» بین شاگردانش «سنگ» قسمت کند. موضع آدورنو در این درس‌ها همان بود که بعدا در قبال جنبش دانشجویان در اواخر دهه 60 گرفت و در نوشته‌هایی همچون «حواشی بر نظریه و عمل» و «کناره‌گیری» منعکس شد. به همین قیاس، دیالکتیک مقاومت ضروری عملی در مقابل زندگی دروغ و غلط و معرفت صرفا نظری به زندگی راستین و درست نیز دیالکتیکی منفی می‌ماند.
آدورنو در تقدیمیه کتاب «مینیما مورالیا» به ماکس هورکهایمر می‌نویسد، «علم ماخولیایی که من این وجیزه را از دل آن به دوستم تقدیم می‌کنم حوزه‌ای است که سالیان‌سال میدان حقیقی فعالیت فلسفه قلمداد می‌شد اما از وقتی فلسفه تبدیل به روش شد در ورطه غفلت فکری، تفنن موعظه‌گرانه و در نهایت بوته نسیان افتاده است: حوزه آموزش حیات نیک. آنچه فیلسوفان روزگاری زندگی می‌خواندند بدل شده است به حوزه حیات خصوصی و اینک قلمرو مصرف محض، که همچون زائده فرایند تولید مادی به این‌سو و آن‌سو کشیده می‌شود، بی‌آنکه خودآیینی یا جوهری از آن خود داشته باشد». آدورنو در کتاب «مینیما مورالیا» نوشته بود، «زندگی غلط را نمی‌توان درست زندگی کرد». آدورنو در این سلسله‌درس‌ها می‌کوشد مسئله امکان حیات اخلاقی را در دنیای سرمایه‌داری متاخر بررسی کند. می‌خواهد ببیند ادعایی که در دهه 40 و در کوران جنگ دوم و فاجعه هولوکاست مطرح کرده بود چه نسبتی با اوضاع‌واحوال جهان بیست سال بعد از آن دارد. آدورنو معتقد بود «زندگی خوب در بطن زندگی بد ممکن نیست». به‌هیچ‌وجه قصد نداشت راهنمایی عملی برای زندگی خوب ارائه کند ولی می‌خواست آنتی‌نومی‌های اخلاقی زندگی را در جهانِ سراپا مدیریت‌شده معاصر بکاود و به وجهی سلبی به امکان واقعی حیات درست اشاره کند.
منبع: موخره مترجم انگلیسی بر کتاب «فلسفه اخلاق»

«مسائل فلسفه اخلاق» سومین سلسله‌درس‌ها از پانزده مجموعه درسگفتارهایی است که روی نوار ضبط شده و متن‌هایشان به‌طورکامل در دسترس است. خود نوارهای ضبط‌شده دیگر موجود نیست مگر نوارهای مربوط به جلسات «مقدمه بر جامعه‌شناسی». ویراستار مجموعه درسگفتارهای آدورنو اشاره می‌کند که این قضیه دشواری‌هایی برای ویرایش متن درس‌های آدورنو به وجود می‌آورد، هرچند چنین دشواری‌هایی با سلسله‌درس‌هایی درباره فلسفه اخلاق بی‌تناسب نیست. مسائل اخلاقی به حکم ماهیت‌شان مسائل مربوط به کلام شفاهی‌اند. یعنی با مخاطرات ذاتی ادعاهای صادق‌بودن ارتباط دارند. از طرف دیگر، این ادعاهای اخلاقی متضمن تفکری موقت، غیرقطعی و فاقد نتیجه نهایی‌اند. آدورنو زمانی که برای اولین‌بار در ترم زمستانی 7-1956 به سراغ این موضوع رفت سقراط را مظهر کامل این قضیه معرفی کرد:
«در سرتاسر سنت فلسفه غرب، سقراط را بنیانگذار حقیقی فلسفه اخلاق یا علم اخلاق دانسته‌اند. اما سقراط یگانه شخصیت تاریخ فلسفه غرب است که هیچ‌چیز ننوشته است. این مسأ‌له بدون‌شک با موضعی ارتباط دارد که او درباره ارزش‌های اخلاقی اتخاذ می‌کند، یا به بیان دیگر با کشف فلسفه اخلاق. فلسفه سقراط عمدتا سمت‌و‌سویی عملی دارد و ناظر به رفتار آدمیان است... فلسفه او بر پایه این فکر استوار شده که کلام زنده شفاهی همیشه به کسی جواب می‌دهد، مسئولیت آنچه را به زبان می‌آرد می‌پذیرد و به شخص مشخصی که روی سخنش با اوست پاسخ می‌دهد، و حال آنکه کلام مکتوب به همه آدم‌ها به چشم مساوی نگاه می‌کند، قادر نیست بین مخاطبانش تمایز بگذارد، نمی‌تواند به هیچ سوالی جواب بدهد و برکنار از تغییر می‌ماند» (درسگفتار دسامبر 1956)
آدورنو خود را سخنگوی نوعی فلسفه «آخر» یا «اُخری»، در تقابل با «فلسفه اولی»، می‌دانست و به همین جهت بر پایان فلسفه اخلاق، یعنی بر حد و حدود آن، تاکید می‌گذاشت. کتابی که تا دم مرگ در نظر داشت درباره فلسفه اخلاق بنویسد به دلایلی هم عینی و هم شخصی نمی‌توانست نوشته شود. این باور که اخلاق به معنای آموزه‌ای دارای اقتدار و آمریّت دیگر ممکن نیست نمی‌تواند از طریق به‌کارگیری فرم کلمات قصار جبران شود - فکری که آدورنو بدان دلخوش بود زمانی که می‌خواست دنباله‌ای برای «مینیما مورالیا» با عنوان «گرئیکولوس» (به معنای «یونانی») بنویسد. به همین علت بود که در درسگفتارهای 1963 کل مسئله اخلاق مسأله‌دار تلقی می‌شود و مفهوم علم اخلاق بالکل کنار گذاشته می‌شود. در سلسله‌درس‌های قدیمی‌تر 7-1956 - که صورت تندنویس‌شده بالنسبه کامل آن به دست ما رسیده - آدورنو در وهله اول کوشیده بود سیر تاریخی تحول ایده‌های اخلاقی را ردگیری کند، از سقراط و افلاطون و ارسطو تا کانت و نیچه. سلسله‌درس‌های 1963 عمدتا بر مدار فلسفه کانت می‌گردید و بیشتر بر حل‌نشدنی‌بودن ماهویِ مسائل اخلاقی انگشت می‌گذاشت.
این سلسله‌درس‌ها در اساس مقدمه‌ای است برای فصل مربوط به آزادی در کتاب «دیالکتیک منفی» و ادامه مقاله‌ای است که هورکهایمر در 1933 با عنوان «ماتریالیسم و اخلاقیات» نوشته بود، جستاری مهم و محوری برای نظریه انتقادی، و همچنین ادامه ضمیمه دومی که هورکهایمر با عنوان «ژولیت» برای «دیالکتیک روشنگری» نوشته بود. درس‌های فلسفه اخلاق را درعین‌حال می‌توان دنباله «مینیما مورالیا» تصور کرد و تصادفی نیست که آدورنو آن کتاب را به هورکهایمر تقدیم کرده بود. ماهیت بعضا بداهه‌گویانه درسگفتارها ایجاب می‌کند که هر ایده‌ای تا نتیجه منطقی‌اش دنبال نشود و «تفسیر صحیحی» از همه‌چیز ارائه نشود، یعنی تمام مطالب درس‌ها را نمی‌توان در قالب مجموعه‌ای معتبر گنجانید. ولی همین ویژگی ما را از سیر تحول و تکامل تفکر آدورنو و شیوه کارکردن او آگاه‌تر می‌کند - به‌خصوص، این ادعای او که اجازه می‌دهد به متن‌ها تا خود از زبان خود سخن بگویند و اینکه متن‌ها را با استلزام‌های دیالکتیک اجتماعی‌شان سرشاخ می‌کند. براین‌اساس، آدورنو در سلسله‌درس‌های «مسائل فلسفه اخلاق» این نظر را بسیار جدی گرفت که فلسفه باید تاثیر عملی داشته باشد، ایده‌ای که از آغاز دهه 60 در کار او ریشه دوانده بود. البته آدورنو برای آنکه تسلیم شورش‌گریِ آن زمان مدشده اگزیستانسیالیسم نشود ترجیح داد به قول خودش «به جای نان» بین شاگردانش «سنگ» قسمت کند. موضع آدورنو در این درس‌ها همان بود که بعدا در قبال جنبش دانشجویان در اواخر دهه 60 گرفت و در نوشته‌هایی همچون «حواشی بر نظریه و عمل» و «کناره‌گیری» منعکس شد. به همین قیاس، دیالکتیک مقاومت ضروری عملی در مقابل زندگی دروغ و غلط و معرفت صرفا نظری به زندگی راستین و درست نیز دیالکتیکی منفی می‌ماند.
آدورنو در تقدیمیه کتاب «مینیما مورالیا» به ماکس هورکهایمر می‌نویسد، «علم ماخولیایی که من این وجیزه را از دل آن به دوستم تقدیم می‌کنم حوزه‌ای است که سالیان‌سال میدان حقیقی فعالیت فلسفه قلمداد می‌شد اما از وقتی فلسفه تبدیل به روش شد در ورطه غفلت فکری، تفنن موعظه‌گرانه و در نهایت بوته نسیان افتاده است: حوزه آموزش حیات نیک. آنچه فیلسوفان روزگاری زندگی می‌خواندند بدل شده است به حوزه حیات خصوصی و اینک قلمرو مصرف محض، که همچون زائده فرایند تولید مادی به این‌سو و آن‌سو کشیده می‌شود، بی‌آنکه خودآیینی یا جوهری از آن خود داشته باشد». آدورنو در کتاب «مینیما مورالیا» نوشته بود، «زندگی غلط را نمی‌توان درست زندگی کرد». آدورنو در این سلسله‌درس‌ها می‌کوشد مسئله امکان حیات اخلاقی را در دنیای سرمایه‌داری متاخر بررسی کند. می‌خواهد ببیند ادعایی که در دهه 40 و در کوران جنگ دوم و فاجعه هولوکاست مطرح کرده بود چه نسبتی با اوضاع‌واحوال جهان بیست سال بعد از آن دارد. آدورنو معتقد بود «زندگی خوب در بطن زندگی بد ممکن نیست». به‌هیچ‌وجه قصد نداشت راهنمایی عملی برای زندگی خوب ارائه کند ولی می‌خواست آنتی‌نومی‌های اخلاقی زندگی را در جهانِ سراپا مدیریت‌شده معاصر بکاود و به وجهی سلبی به امکان واقعی حیات درست اشاره کند.
منبع: موخره مترجم انگلیسی بر کتاب «فلسفه اخلاق»

آخرین اخبار روزنامه را از طریق این لینک پیگیری کنید.