|

وارثان خاموش زمانه

در این روزگار پرهیاهوی قرن دیجیتال، گویی جهان بر لبه‌ نوری از خاطره و فراموشی راه می‌رود؛ گامی به سوی آینده و گامی به سوی ژرفای گذشته.‌ بی‌تردید میراث فرهنگی ما همین رشته‌های نازک اما استوار که هویت‌مان را دور شانه‌های زمان می‌پیچند هستند؛ نه‌تنها «اشیا» خاموش، بلکه صداهایی زنده‌اند؛ زمزمه‌هایی که اگر به گوش جان سپرده شوند، راه فردا را نیز روشن می‌کنند.

به گزارش گروه رسانه‌ای شرق،

رضا کیانی

 

در این روزگار پرهیاهوی قرن دیجیتال، گویی جهان بر لبه‌ نوری از خاطره و فراموشی راه می‌رود؛ گامی به سوی آینده و گامی به سوی ژرفای گذشته.‌ بی‌تردید میراث فرهنگی ما همین رشته‌های نازک اما استوار که هویت‌مان را دور شانه‌های زمان می‌پیچند هستند؛ نه‌تنها «اشیا» خاموش، بلکه صداهایی زنده‌اند؛ زمزمه‌هایی که اگر به گوش جان سپرده شوند، راه فردا را نیز روشن می‌کنند. سخن از حفاظت صرف نیست؛ سخن از زیستن با میراث است، نه نگاه‌کردن به آن از پشت ویترین یک موزه‌ آرام و سرد.

امروز، جهان بیش از هر زمان دیگری از جنس شدن است؛ و اگر میراث فرهنگی در این جریان پرشتاب همچنان بدرخشد، باید دست در دست خلاقیت بگذارد، نه اینکه در گوشه‌ای آرام و خاک‌خورده بنشیند. نگاه روزآمد یعنی پذیرفتن اینکه میراث فرهنگی تنها یادگار دیروز نیست، بلکه باید آن را جوهر زنده‌ای‌ دانست که در متن زندگی امروز باید جاری شود؛ در روایت‌ها، تجربه‌های زیسته، خلق آثار هنری، برندسازی سرزمین‌ و در آن گونه گردشگری‌ که انسان را نه‌فقط به جغرافیا، بلکه به روح یک سرزمین می‌برد. این جریان زمانی حقیقتا جان می‌گیرد که بتوانیم آن را با درکی جامعه‌شناختی و روان‌شناختی پیوند بزنیم؛ چرا‌که گردشگری، در اصل، حرکت انسان به سوی دیگری است؛ سفری به شناخت دیگری و نیز به شناخت خویش.

از همین‌جا‌ست که نقش فهم رفتار جمعی پررنگ می‌شود. اگر روان جامعه، انگیزه‌های سفر، عطش گریز از شتاب زندگی شهری و میل بازگشت به طبیعت و آرامش درک نشود، گردشگری تنها جابه‌جایی خواهد بود، نه تجربه‌ای دگرگون‌کننده. و یکی از پربارترین میدان‌های این تجربه، «روستاها» هستند؛ روستاهایی که در خانه‌های گلی فروتن، در بوی نان تنور، در نور چراغی کوچک و صدای گاوی که در غروب بازمی‌گردد، جهانی از اصالت و تاریخ را در خود نگه می‌دارند. گردشگری روستایی می‌تواند تپش دوباره‌ زندگی باشد؛ علاج مهاجرت، امید به ماندن‌ و بازگرداندن عزت ریشه و سرزمین.

در دل همین روستاها و میان همین مردم، میراثی نهفته است که به آسانی قابل لمس نیست: «میراث شفاهی». اینجا‌ست که درد‌دل بسیاری آغاز می‌شود؛ جایی که می‌فهمیم چقدر از دست داده‌ایم، تنها به این دلیل که ننوشتیم، ضبط نکردیم و نپرسیدیم. قصه‌هایی که پیران می‌گفتند، آوازهای کار، لالایی‌هایی که مادران زیر نور لرزان چراغ‌نفتی می‌خواندند، آیین‌هایی که در چله‌ زمستان یا نخستین برف سال برگزار می‌شد، اینها تنها روایت گذشته نبودند؛ نقشه‌های راه آینده بودند. باید مستندسازی‌شان کرد‌ و هنوز هم باید، همین حالا که آخرین حافظان این روایت‌ها آهسته از جهان می‌روند.

این «میراث شفاهی» در کنار تنوع حیرت‌آور قومیت‌ها و زبان‌های ایران، گنجینه‌ای نایاب می‌سازد. این تکثر نه تهدید بلکه فرصتی پربار برای ساختن تصویری فرهنگی و هویتی است که از دل تفاوت‌ها جان می‌گیرد. اگر این تفاوت‌ها در قالب یک استراتژی‌ پایدار، منسجم و فرابخشی دیده شوند، استراتژی که با تغییر دولت‌ها عوض نشود، می‌تواند نیروی محرکه‌ توسعه گردشگری، برندسازی فرهنگی و تقویت قدرت نرم ایران باشد. در جهان امروز که مرز میان محلی و جهانی در حال محو‌شدن است، چنین رویکردی ضرورتی انکارناپذیر است. در همین مسیر، باید از دوگانه‌سازی خسته‌کننده‌ سنت و مدرنیته فاصله گرفت. فضای مجازی رقیب میراث نیست؛ تنها صحنه‌ای تازه برای روایت آن است. وقتی لالایی یک مادر، رقص آیینی یک قوم‌ یا شیوه‌ ساخت یک ظرف سفالی بر بستر رسانه‌های دیجیتال بازنمایی می‌شود، نه‌تنها فراموش نمی‌شوند بلکه جان تازه‌ای می‌گیرند و مخاطبانی می‌یابند که در گذشته هرگز به آنها دسترسی نداشتند. استفاده‌ هوشمندانه از فضای مجازی یعنی آشتی‌دادن نسل‌ها، یعنی گشودن راهی برای پیوند گذشته و حال.

در این میان، هنرمندان پیام‌آورانی ویژه‌ هستند؛ آنان که از جوهر خیال رنگی تازه بر تاریخ می‌پاشند. هنر می‌تواند میراث را از دل سکوهای سنگی بیرون بکشد و دوباره در قلب مردم جاری کند؛ در فیلم، در تئاتر، در موسیقی، در صنایع دستی، در طراحی لباس، در ادبیات و حتی در معماری شهرهایی که رو به آینده دارند. آنان می‌توانند پلی باشند میان سنت و زندگی امروز، میان آیین‌های خاموش و انسان مدرن... .

در پایان، کافی‌ است اندکی گوش جان بسپاریم تا هنوز صدای لالایی مادران را بشنویم؛ همان زمزمه‌ نرم و بی‌ادعایی که گاهی بیش از هزار کتاب درباره‌ فرهنگ یک ملت سخن می‌گوید.

در آن لالایی‌ها، تاریخ را می‌توان مشاهده کرد‌؛ تجلی مهر و در عین حال یادآور ترس‌ها، انتظارها، عشق‌ها و امیدها و هزاران عبرت و اندرز که در حافظه جمعی و تاریخی ما جایگاهی قابل اعتنا دارند‌. از این‌رو، باید اذعان کرد تاریخ ما نه‌فقط در سنگ‌نوشته‌ها‌ بلکه در آواهایی‌ برآمده از دل مردم جریان دارد. میراث فرهنگی‌ اگرچه از گذشته می‌آید، اما مقصدش آینده خواهد بود‌. حفاظت از گنجینه‌‌های میراث یعنی دمیدن روحی تازه در آنها؛ چونان چراغی که نه‌فقط روشن بماند، بلکه راه را نشان دهد. پس در این جهان «در حال شدن» نگه‌داشت میراث یعنی ادامه‌ زندگی؛ یعنی تداوم عالمانه خود ما.

 

آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.