چرا ترامپ از مدار جنگ خارج نمیشود؟
آنچه در خاورمیانه در حال وقوع است و در دو سال اخیر با شدتی چشمگیر تمام معادلات سیاسی و امنیتی و نظم سنتی را هدف قرار داده، بدون اتصال با آینده نظم در سطح نظام بینالمللی قابل فهم نیست یا حداقل تصویر ناقصی از واقعیت را به ذهن متبادر میکند.
به گزارش گروه رسانهای شرق،
آنچه در خاورمیانه در حال وقوع است و در دو سال اخیر با شدتی چشمگیر تمام معادلات سیاسی و امنیتی و نظم سنتی را هدف قرار داده، بدون اتصال با آینده نظم در سطح نظام بینالمللی قابل فهم نیست یا حداقل تصویر ناقصی از واقعیت را به ذهن متبادر میکند. به باور نگارنده، یکی از پیشرانهای اصلی در وقوع پرشتاب تحولات در منطقه راهبردی خاورمیانه، تشدید فرایندها برای ساخت نظمی نوین در عرصه نظام بینالمللی است. جنگ اقتصادی میان چین و آمریکا که در دولت دونالد ترامپ شکلی عینیتر و پرتنشتر به خود گرفته است، نشان از تغییرات بنیادین در پیشرانهای نظمساز در عرصه بینالمللی دارد؛ بهطوری که رئیسجمهور چین نیز از ضرورت بازتعریف مؤلفههای هنجاری و نیز بازطراحی ساختاری نظم بینالمللی براساس خوانش چینی سخن به میان آورده و این سیاست بهعنوان یک راهبرد کلان برای چین در دوره رهبری نسل پنجم آن مطرح شده و یک دستور کار جدی برای دولت محسوب میشود. از همین رو، هرگونه ورود آمریکا به منازعه با چین با هدف امتناع از قدرتیابی آن در سطح سیستمی، نیازمند مصونیتبخشی به اقتصاد آمریکا از نوسانات پردامنه و امواج قدرتمند برآمده از پیامدهای اقتصادی این منازعه خواهد بود. از اینرو، ایالات متحده منطقا باید درخصوص موضوعات حائز اهمیت ازجمله مسئله انرژی که عاملی محوری برای اقتصاد و صنعت آمریکا محسوب میشود، چارهاندیشی کند. جنگ در خاورمیانه از طریق نیروی نیابتی آمریکا در منطقه، یعنی رژیم صهیونیستی و پیشتر از آن اقدامات فریبندهای همچون ابتکار صلح ابراهیم یا بیشتر از آن، معامله قرن، همگی در چارچوب منطق اقتصادی برای مواجهه با چین قابل تفسیر و فهم است. آمریکا برای آسودگی خیال از تأمین پایدار جریان انرژی برای صنایع خود و نیز یک بازار مصرفکننده برخوردار، نیاز به تسلط سیادت خود بر منطقه خاورمیانه دارد و این برتری جز از طریق تضعیف دولتهای محلی و تقویت یک نیروی نیابتی امکانپذیر نخواهد بود؛ بنابراین آغاز و پایان جنگ در خاورمیانه اساسا یک پروژه آمریکایی برای آمادهسازی اقتصاد آمریکا بهمنظور مواجهه با تنشهای اقتصادی ناشی از جنگ تجاری با چین قابل فهم است. حتی آنچه امروز در ونزوئلا در حال وقوع است و هر لحظه امکان فوران بحران و آغاز جنگ در این منطقه وجود دارد، نه اقدامی برای مبارزه با کارتلهای مواد مخدر، بلکه اقدامی برای تضمین امنیت پایدار انرژی برای آمریکاست. درواقع تا زمانی که تسلط آمریکا بر منابع انرژی در خاورمیانه یا در نزدیکترین نقطه جغرافیایی به خود، ونزوئلا، آسوده نشود، هرگونه ورود به جنگ تجاری با چین میتواند پیامدهای ناگواری برای هژمونی اقتصادی آمریکا به همراه داشته باشد.
سیاستمداران آمریکایی بهخوبی این موضوع را درک کردهاند که اگر در مسیر فزاینده قدرتیابی چین مانعی ایجاد نکنند، دیری نخواهد پایید که سیادت آمریکایی بر نظم بینالمللی از میان برداشته خواهد شد و آمریکا لاجرم از تقسیم کار جهانی با چین خواهد بود. در نتیجه، میتوان اینگونه استنتاج کرد که ایالات متحده و چین در حال رقابت برای تعریف نظم جهانی آینده هستند. آمریکا میخواهد نظم مبتنی بر قواعد تحت رهبری خود را حفظ کند، درحالیکه چین در حال ساختن یک نظم جایگزین و چندقطبی است. در این رقابت، مناطق دارای منابع استراتژیک (مانند نفت) یا موقعیت ژئوپلیتیک خاص، به میدان نبرد این رقابت تبدیل میشوند. در ادامه تلاش میشود ریشه اقدامات جنگطلبانه آمریکا در منطقه خاورمیانه و آمریکای لاتین و نیز نقش مناطق یادشده در این منازعه برای نیل به جایگاه قدرت هژمون تفصیل بیشتری داده شود.
۱. نقش خاورمیانه؛ انرژی، امنیت و دلار
خاورمیانه هنوز هم یک مرکز ثقل در بازار جهانی نفت است. هر کشوری که نفوذ بیشتری در این منطقه داشته باشد، میتواند بر قیمت و امنیت انرژی جهان تأثیر بگذارد. این اهمیت برای آمریکا با هدف اطمینان از جریان نفت به صنایع خود و جلوگیری از تحت تأثیر قرارگرفتن اقتصاد جهانی توسط رقبا، به صورت یک اولویت مطرح است.
همچنین، سلطه بر خاورمیانه به حفظ برتری دلار بهعنوان ارز اصلی معاملات نفت کمک میکند.
در نقطه مقابل، برای چین این اهمیت ماهیتی دیگری دارد؛ چین به بزرگترین واردکننده نفت جهان تبدیل شده و وابستگی شدیدی به انرژی خلیج فارس دارد. اگر آمریکا بر این منطقه مسلط باشد، درواقع یک «شریان حیاتی» اقتصاد چین را در کنترل دارد. بنابراین، چین به دنبال تنوعبخشیدن به منابع انرژی و ایجاد روابط استراتژیک با بازیگران منطقه (مانند عربستان سعودی، ایران و امارات) است تا وابستگی خود به دروازهبانی آمریکا را کاهش دهد.
۲. نقش ونزوئلا؛ منابع، حیاطخلوت و مقابله با مدل واشنگتن
ونزوئلا بهعنوان دارنده بزرگترین ذخایر اثباتشده نفت در جهان، جایگاه مهمی در حوزه انرژی دارد و از این منظر، کنترل یا انکار دسترسی رقیب به این منابع، یک اهرم استراتژیک قدرتمند است. هدف سیاست «فشار حداکثری» دولت ایالات متحده علیه دولت مادورو، نهتنها تغییر رژیم، بلکه جلوگیری از دسترسی چین و روسیه به این منابع نفت ارزانقیمت و ایجاد یک پایگاه نفوذ در حیاطخلوت آمریکاست و در مقابل، چین برای دههها میلیاردها دلار در ونزوئلا سرمایهگذاری کرده و آن را به یک متحد کلیدی در آمریکای لاتین تبدیل کرده است. حمایت چین از مادورو، یک ضدحمله به دکترین مونروی آمریکا (سلطه بر نیمکره غربی) و نمایشی از ارائه یک «مدل جایگزین» برای حکومتداری در مقابل «مدل واشنگتن» است.
نسبت کلی از وضعیت منازعه
درگیریها در خاورمیانه و ونزوئلا را میتوان بهنوعی جنگ با نمایندگی اقتصادی-ژئوپلیتیکی بین آمریکا و چین دانست. چنانچه در این دیدگاه چند مسئله حائز اهمیت است: نخست، تقسیم توجه و منابع: آمریکا مجبور است توجه، سرمایه و توان دیپلماتیک و نظامی خود را بین چندین جبهه (مقابله با چین در آسیا-اقیانوسیه، مدیریت خاورمیانه و مقابله با روسیه در اروپا) تقسیم کند. هر درگیری در خاورمیانه یا ونزوئلا، منابع آمریکا را از تمرکز کامل بر روی چین منحرف میکند که این به نفع پکن است، مگر آنکه آمریکا از فرجام درگیری اطمینان خاطر داشته باشد که بتواند منابع صرفشده در جنگ را از طریق بهرهبرداری از فرصتهای پس از جنگ جبران کند. دوم، آزمایش ابزارهای قدرت: این بحرانها زمینهای برای آزمایش ابزارهای قدرت هستند. آمریکا از تحریمهای مالی استفاده میکند و چین در حال توسعه سیستمهای مالی جایگزین برای خنثیکردن این تحریمهاست. سوم، رقابت بر سر نهادها و اتحادها: آمریکا از طریق ناتو و متحدان سنتی خود عمل میکند. چین از طریق ابتکار «کمربند و جاده» و سازمانهایی مانند گروه بریکس در حال ایجاد شبکههای نفوذ جایگزین است. نفوذ در مناطق دوردست مانند خاورمیانه و آمریکای لاتین، بخشی از این استراتژی گستردهتر است. بهطور خلاصه، جنگ و بحران در خاورمیانه و ونزوئلا نسبتی مستقیم و استراتژیک با مواجهه اقتصادی آمریکا و چین دارند. درواقع، این درگیریهای منطقهای، جلوهای از همان رقابت بزرگتر بر سر تعیین این هستند که چه کسی قرن بیستویکم را شکل خواهد داد.
در این منازعه، وجود نیروی سوم میتواند زمینه را برای کنشگری مستقل بازیگرانی خارج از دو قطب آمریکایی-چینی فراهم آورده و مانع از درافتادن آنها به بحرانهای ناشی از تنش برای نظم آتی بینالمللی شود.
آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.