|

خودتأویلی و وسوسه تصویر فردی

پیشخوان: آنچه در یادداشت‌های پیشین تحت عنوان «ذهن تأویلی» واکاوی شد -از دشواری‌های شفاف‌سازی معنا تا فروپاشی زبان مشترک- اکنون به نقطه دیگری رسیده: مواجهه سوژه با خود. ذهن تأویلی فقط به جهان بیرون نظر ندارد، بلکه در بسیاری از مواقع، آن را از دریچه خود بازتاب می‌دهد.

 خودتأویلی  و   وسوسه تصویر فردی

به گزارش گروه رسانه‌ای شرق،

امین شاهد  -  منتقد و پژوهشگر

 

 

پیشخوان: آنچه در یادداشت‌های پیشین تحت عنوان «ذهن تأویلی» واکاوی شد -از دشواری‌های شفاف‌سازی معنا تا فروپاشی زبان مشترک- اکنون به نقطه دیگری رسیده: مواجهه سوژه با خود. ذهن تأویلی فقط به جهان بیرون نظر ندارد، بلکه در بسیاری از مواقع، آن را از دریچه خود بازتاب می‌دهد. اینجا دیگر با «تأویل جهان» طرف نیستیم، بلکه با «تأویل خود». شکل خاصی از بازنمایی که در جامعه ما، به‌ویژه در فضای هنرهای تجسمی، به شکل فزاینده‌ای دیده می‌شود.

در بسیاری از نمایشگاه‌ها، بیانیه‌ها و حتی خود آثار، هنرمند در حال روایت «خود» است: رنج‌هایش، مهاجرتش، زن‌بودنش، مردبودنش، فرودستی‌اش، یا حتی سکوتش. اما مسئله فقط محتوای این خودبیانگری نیست، بلکه شکل آن است: این روایت‌ها نه با وضوح، بلکه با زبان تأویلی، مبهم و گاه متکلف بیان می‌شوند. گویی هنرمند نمی‌خواهد دیده شود، بلکه می‌خواهد «تأویل» شود و هر بیننده، معنای جداگانه‌ای از او استخراج کند. این گرایش به «خودتأویلی»، نوعی وسوسه تصویر فردی را رقم می‌زند: تصویری از خود که نه واقعی‌ است و نه بازنمایانه، بلکه فقط مبتنی بر افق‌هایی چندپهلو از معناست. در این حالت، «خود» دیگر نه برای ارتباط با دیگری، بلکه برای بازتاب در آینه نگاه دیگری تعریف می‌شود. گویی هر هنرمند یک راز است و بیانیه یا اثرش، فقط دعوتی به کشف آن راز.

شاید بتوان گفت ذهن تأویلی، در لحظه‌ای که به درون فرد بازمی‌گردد، دچار یک گردش بی‌پایان می‌شود: فرد نه برای عمل، بلکه برای تفسیر عمل می‌کند؛ نه برای بیان، بلکه برای تأویل بیان. و اینجاست که «خود» به صحنه اجرای معنای بی‌پایان بدل می‌شود، بی‌آنکه امکان همدلی یا دیالوگ فراهم شود. ما با هنرمندی روبه‌رو می‌شویم که دیگر قرار نیست چیزی بگوید، بلکه قرار است «دیده شود»؛ نه در معنا، بلکه در سایه معنا. در چنین فضایی، نقد نیز ناتوان می‌شود. چون اگر معنای اثر را پرسش کنی، پاسخ این است که «برداشت تو محترم است». اگر روش را نقد کنی، می‌شنوی: «این تجربه زیسته من است». بدین‌سان، همه‌چیز به ساحت تأویل سپرده می‌شود و هیچ معیار مشترکی برای گفت‌وگو باقی نمی‌ماند. این همان چیزی‌ است که در یادداشت دهم، از آن با عنوان «فروپاشی زبان مشترک» یاد کردیم.

اما چرا این‌گونه است؟ شاید بخشی از پاسخ در زیست‌جهان ماست. در جامعه‌ای که گفت‌وگو سرکوب شده، تفاهم دشوار شده و هویت به‌ طور پیوسته در معرض تهدید است، بازگشت به درون و ساختن یک روایت تأویلی از خود، به پناهگاهی روانی بدل می‌شود. نوعی خلوت‌گزینیِ استعاری که در قالب بیانیه، اثر هنری یا ژست روشنفکرانه خود را نشان می‌دهد.

در هنرهای تجسمی، این گرایش با شکلی از «نخبه‌گرایی زبانی» هم‌زیستی دارد. بسیاری از متون نمایشگاهی و استیتمنت‌ها، با زبانی متکلف و چندپهلو نوشته می‌شوند، تا نه‌تنها روایتگر «خودِ هنرمند» باشند، بلکه مانع ورود تماشاگر نیز بشوند. این نوعی حفاظت است: اگر کسی نفهمد، پس نمی‌تواند نقد کند و اگر همه‌چیز تأویل‌پذیر باشد، پس هیچ‌چیز الزاما درست  یا نادرست نیست.

شاید وقت آن رسیده که از خود بپرسیم: آیا این تأویل‌گرایی فردی، دریچه‌ای‌ است برای آزادی بیان؟ یا صرفا شکلی‌ است از تنهایی فرهنگی؟ آیا ما با زبان تأویلی، چیزی می‌سازیم یا فقط خودمان را پنهان می‌کنیم؟

پاسخ این پرسش‌ها را باید در لایه‌های بعدی ذهن تأویلی جست‌وجو کرد.

 

آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.