|

چه خوب شد که دریاچه ارومیه خشک شد!

دریاچه ارومیه، که زمانی نمادی از تنوع زیستی و اکوسیستم منحصربه‌فرد در فلات ایران و دومین دریاچه شور بزرگ جهان بود، امروز به یک صحرای نمک تبدیل شده است. این تحول، نه یک فاجعه طبیعی ناگهانی، بلکه نتیجه‌ای منطقی و پیش‌بینی‌پذیر از دهه‌ها سیاست‌گذاری نادرست، تخریب سیستم‌های محلی مدیریت آب و اولویت‌دهی به منافع بخشی به جای منافع عمومی است.

چه خوب شد که دریاچه ارومیه خشک شد!

به گزارش گروه رسانه‌ای شرق،

جعفر احمدی

 

دریاچه ارومیه، که زمانی نمادی از تنوع زیستی و اکوسیستم منحصربه‌فرد در فلات ایران و دومین دریاچه شور بزرگ جهان بود، امروز به یک صحرای نمک تبدیل شده است. این تحول، نه یک فاجعه طبیعی ناگهانی، بلکه نتیجه‌ای منطقی و پیش‌بینی‌پذیر از دهه‌ها سیاست‌گذاری نادرست، تخریب سیستم‌های محلی مدیریت آب و اولویت‌دهی به منافع بخشی به جای منافع عمومی است.

در این شرایط، باید گفت: «چه خوب شد که دریاچه ارومیه خشک شد». اظهار چنین عبارتی، نه به معنای استقبال از نابودی طبیعت، بلکه به‌عنوان یک تشخیص سیاسی تلخ بیان می‌شود. چه خوب که این فاجعه دیگر انکارشدنی نیست. چه خوب که دیگر نمی‌توان آن را با آمارهای تحریف‌شده، طرح‌های نیمه‌کاره یا جشن‌های تبلیغاتی پوشاند. خشک‌شدن کامل دریاچه، یک واقعیت عینی است که هرگونه بهانه‌گیری را بی‌معنی می‌کند، چراکه تا زمانی که یک بحران به حدی بزرگ ‌شود که دیگر قابل پنهان‌کاری نیست، سیستم‌های قدرت تمایلی به تغییر ندارند. دریاچه ارومیه، اکنون یک نماد است؛ نمادی از شکست مدیریت زیست‌محیطی، فساد نهادی و تبدیل طبیعت به یک کالای سیاسی. اگر این تراژدی به‌عنوان یک درس سیستمیک در نظر گرفته نشود، قربانی بعدی می‌تواند زاینده‌رود، هامون یا دشت‌های مرکزی باشد. مرگ دریاچه، تنها زمانی معنا می‌یابد که به تغییر ساختاری در حکمرانی محیط‌زیستی منجر شود. در غیراین‌صورت، این فقط یک قبر نمکی خواهد بود از دریاچه‌ای که زمانی بوده، و از مدیریتی که نتوانست آن را نجات دهد.

بنابراین دیگر نمی‌توان از کمبود بارش به‌عنوان بهانه اصلی یاد کرد. دیگر نمی‌توان طرح‌های «نیمه‌فعال» را به‌عنوان راه‌حل ارائه داد. خشک‌شدن دریاچه ارومیه، نشانه‌ای از سیستم فعلی است که نه‌تنها ناتوان، بلکه ضد کارآمد است. سیستمی که به جای تقویت نهادهای محلی، آنها را ضعیف کرده؛ به جای شفافیت، از ابهام تغذیه کرده و به جای مشارکت شهروندی، از انفعال مردم سود برده است. پس از این نقطه نظر، این نه یک فاجعه طبیعی، بلکه شکستی بنیادین در مدیریت زیست‌محیطی است.

درست از زمان تشکیل ستاد احیای دریاچه ارومیه در دولت احمدی‌نژاد و اختصاص بودجه‌های هنگفت، نه یک برنامه عملیاتی جامع، بلکه یک نمایش سیاسی آغاز شد. این ستاد، به جای تبدیل‌شدن به مرکزی برای هماهنگی علمی، فنی و نهادی، به ابزاری برای تولید سرمایه سیاسی تبدیل شد. بودجه‌های میلیاردی، نه به پروژه‌های اصلاح حوضه آبریز، مدیریت مصرف آب کشاورزی یا بازسازی اکوسیستم، بلکه به تبلیغات دولتی، جشنواره‌های مصنوعی و سفرهای نمایشی مسئولان اختصاص یافت. هر استاندار، نماینده یا وزیری که به ارومیه سفر کرد، نه برای ارزیابی وضعیت، بلکه برای عکس‌ یادگاری کنار تپه‌های نمک و دادن وعده‌های بی‌پایان آمد. این نه یک تلاش برای نجات یک زیست‌بوم، بلکه بازسازی تصویر نهادهای مسئول بود.

سال‌هاست که فعالان محیط‌ زیست، دانشمندان و جوامع محلی هشدار می‌دهند. گزارش‌ها نوشته شده، کنفرانس‌ها برگزار شده، پروژه‌های ملی تعریف شده، اما هیچ‌کدام از این اقدامات نتوانسته‌اند در برابر ساختارهای تصمیم‌گیری متمرکز، غیرشفاف و مبتنی بر منافع حوزه‌های قدرت مقاومت کنند. سدسازی‌های غیراصولی، دخالت در حوضه‌های آبریز، تغییر کاربری اراضی کشاورزی و تخصیص ناعادلانه منابع آب، همگی تحت نظارت نهادهای دولتی انجام شده‌اند، بدون حسابرسی واقعی و بدون پاسخ‌گویی به مردم. اما مقصران این فاجعه تنها مدیران فاسد و نهادهای دولتی نیستند.

سیاست‌زدگی بحران نیز نقشی تعیین‌کننده داشته است. دریاچه ارومیه در یک دهه اخیر، به یک موضوع انتخاباتی تبدیل شده است؛ یک جناح آن را بهانه‌ای برای انتقاد از دولت فعلی می‌کند، جناح دیگر آن را به‌عنوان دستاورد خود ارائه می‌دهد، اما هیچ‌کدام به دنبال ارائه یک سند سیاست‌گذاری مشترک، شفاف و بلندمدت نبوده‌اند. این رقابت‌های سیاسی، نه‌تنها راه‌حلی ارائه نکرده، بلکه با تبدیل یک فاجعه زیست‌محیطی به ابزاری برای حفظ قدرت، مسئولیت‌پذیری جمعی را از بین برده است.

در بسیاری از شهرهای ایران، مرگ دریاچه ارومیه به‌عنوان یک مسئله «منطقه‌ای» یا «ثانویه» در نظر گرفته شده است، درحالی‌که خشک‌شدن آن، یک زنگ خطر برای همه حوضه‌های آبی کشور است. این بی‌تفاوتی عمومی، فضایی را فراهم کرده که در آن نهادهای قدرت می‌توانند بدون پاسخ‌گویی، از بحران‌های زیست‌محیطی سوءاستفاده کنند. ریشه این فاجعه، فراتر از کمبود بارش یا تغییرات آب‌وهوایی است، بلکه ریشه آن را باید در فساد گسترده جست. بودجه‌های اختصاص‌یافته به احیای دریاچه، در قالب قراردادهای غیرشفاف، پیمانکاری‌های ناکارآمد و مدیریت‌های ناپایدار هدر رفته‌اند.

نهادهای نظارتی، به جای حسابرسی، خود درگیر شبکه‌های منفعت‌طلبانه شده‌اند. این فساد، نه‌تنها منابع مالی را تلف کرده، بلکه اعتماد عمومی به هرگونه تلاش برای احیا را نیز از بین برده است. راه نجات، در بازتعریف کامل مدیریت منابع طبیعی است. احیای دریاچه ارومیه (در صورت امکان) یا جلوگیری از تکرار چنین فاجعه‌ای در دیگر مناطق، مستلزم حذف سیاست‌زدگی، شفاف‌سازی مالی، حذف مدیران ناکارآمد و تقویت نقش جامعه مدنی است. مدیریت احیا باید به دست گروهی از کارشناسان مستقل، با حضور ناظران بین‌المللی و تحت نظارت رسانه‌ها و شهروندان قرار گیرد. بودجه‌ها باید عمومی شوند و پروژه‌ها بر‌اساس معیارهای علمی و اکولوژیک اولویت‌بندی شوند. در این شرایط، آرزوی «مرگ دریاچه» نه یک تحقیر در برابر طبیعت، بلکه فریاد نهایی دلسوزان است. این آرزو، از کسانی سر می‌زند که دهه‌ها هشدار داده‌اند، پیشنهاد داده‌اند و اعتراض کرده‌اند، اما در برابر دیواری از بی‌اعتنایی، فساد و سیاست‌زدگی شکست خورده‌اند. این آرزو، یک نقد سیاسی تلخ است. پس، چه خوب شد که دریاچه ارومیه خشک شد. حالا دیگر هیچ‌کس نمی‌تواند آن را انکار کند.

 

آخرین اخبار روزنامه را از طریق این لینک پیگیری کنید.