بحران خاموش بازگشت
تحلیلی بر وضعیت زنان افغان پس از مهاجرت معکوس از ایران
نه جمعیت جابهجا شدهاند و نه اعدادی در ستونهای خشک آمار؛ هر زن بازگشتی، تاریخ کوچکی است از آموختن و ازدستدادن، از امید و هراس دههای که در ایران گذراندهاند، برایشان فقط سقف و نان نبود؛ زبان مشترک را صیقل داد، سواد نهادینه کرد و جرئت گفتوگو بخشید.


به گزارش گروه رسانهای شرق،
امیررضا اعطاسی
نه جمعیت جابهجا شدهاند و نه اعدادی در ستونهای خشک آمار؛ هر زن بازگشتی، تاریخ کوچکی است از آموختن و ازدستدادن، از امید و هراس دههای که در ایران گذراندهاند، برایشان فقط سقف و نان نبود؛ زبان مشترک را صیقل داد، سواد نهادینه کرد و جرئت گفتوگو بخشید. در میدانهای کوچک زندگی از صف مدرسه تا کلینیک، از اداره تا مترو به آنان آموخت که چگونه در جهان واقعی حق بخواهند. اکنون، با چمدانهای سبک و دلهای سنگین، به افغانستانی بازمیگردند که عرصه عمومیاش برای زنان تنگتر شده است. این بازگشت، تنها عبور از مرز نیست؛ رویارویی سرمایه فرهنگی نو با دیوارهای ستبر عرف و قدرت است. در دهههای اخیر، ایران به سبب پیوندهای زبانی و فرهنگی، خانه دوم بسیاری از مهاجران افغان بوده است. اکنون هزاران دختر و زن که در ایران درس خوانده و کار کرده و با آزادیهای اجتماعی و جنبشهای برابریخواهانه تا کنشهای روزمره آشنا شدهاند، در موجی کمسابقه به افغانستان زیر سایه طالبان بازگردانده میشوند. سیاستهای تازه کشورهای میزبان نیز این «مهاجرت معکوس» را پرشتابتر کرده است. این نوشته با تکیه بر داده و روایت، به وضعیت همین زنان میپردازد؛ بازگشتی که برای آنان نه جابهجایی جغرافیا، که گسستی در هویت و زیست اجتماعی است.
بخش اول: آمارهای تکاندهنده؛
تصویری از بازگشت اجباری
برای درک ابعاد این بحران، ابتدا باید به دادههای آماری نگاهی دقیق انداخت. اگرچه دادههای طولی دقیق برای یک دهه کامل به صورت یکپارچه در دسترس نیست، اما آمار اخیر شتاب نگرانکنندهای را در بازگشت افغانها، بهویژه از ایران نشان میدهد. بر اساس گزارشهای آژانس پناهندگان سازمان ملل (UNHCR)، از ابتدای سال تا مرداد 1404، بیش از ۲.۱ میلیون افغان از ایران و پاکستان به کشورشان بازگشتهاند. سهم ایران در این بازگشتها بسیار چشمگیر است؛ از این تعداد، حدود ۱.۸۲ میلیون نفر از ایران بازگشتهاند که بخش بزرگی از آنها (۱.۰۸ میلیون نفر تا مرداد 1404) به صورت اخراج (deportation) بوده است. این ارقام نشاندهنده یک جهش شدید نسبت به سالهای گذشته است. آمار فوق بهخوبی نشان میدهد که زنان بخش عمدهای از بازگشتکنندگان را تشکیل میدهند. حال باید دید این زنان از چه ویژگیهای سنی و تحصیلی برخوردارند. تحلیل دادهها نشان میدهد که ما با بازگشت اجباری و سریع جمعیتی روبهرو هستیم که بهطور قابل توجهی شامل زنان است. نکته حائز اهمیت این است که حدود یکسوم سرپرستان خانوار از سطحی از تحصیلات رسمی برخوردارند که احتمالا در ایران کسب شده است. این گروه، حاملان بالقوه یک نگاه متفاوت به جامعه هستند که اکنون به محیطی کاملا متضاد بازگردانده میشوند.
بخش دوم: تقابل دو فرهنگ؛ ایران دیروز، افغانستان امروز
تفاوتهای فرهنگی، اجتماعی و دینی میان ایران و افغانستان، بهویژه درباره جایگاه زنان، بسیار عمیق است. این تفاوتها، هسته اصلی بحران هویتی را برای زنان بازگشتی تشکیل میدهد. این مقایسه به معنای برتری یک فرهنگ بر دیگری نیست، بلکه هدف آن روشنکردن شکاف عمیقی است که زنان بازگشتی باید به لحاظ ذهنی و عملی از آن عبور کنند. زنان در ایران، با وجود تمام محدودیتهای قانونی و اجتماعی، در طول دهههای گذشته مسیری پرفرازونشیب از کنشگری را پیمودهاند. حضور گسترده در دانشگاهها، مشارکت در بازار کار و فعالیت در عرصههای هنری و اجتماعی، به آنها نوعی «عاملیت» (Agency) بخشیده است. فرهنگ ایرانی با ادبیات غنی و تاریخ کهن آمیخته، بستری برای شکلگیری نگاهی متفاوت به دین و جامعه فراهم کرده است. پدیدههایی مانند چندهمسری و کودکهمسری اگرچه وجود دارد، اما در سطح کلان جامعه یک ناهنجاری اجتماعی تلقی میشود.
زنان افغان در ایران در معرض این فضا بودهاند؛ فضایی که در آن، مبارزه برای حقوق و آزادیهای اجتماعی یک امر روزمره است. در مقابل، افغانستان امروز شاهد یک آپارتاید جنسیتی تمامعیار است. زنان به طور سیستماتیک از حق تحصیل، کار و حضور در فضای عمومی محروم شدهاند. قوانین سختگیرانه درباره حجاب، الزام به داشتن همراه مرد (محرم) و ترویج فرهنگ خانهنشینی، عملا زنان را از جامعه حذف کرده است. در این فضا، چندهمسری و ازدواج کودکان به عنوان بخشی از هنجارهای سنتی و دینی پذیرفته شده است. فرهنگی که در آن زن صرفا در چارچوب خانه و خانواده تعریف میشود، در تضاد کامل با تجربه زیسته زنانی است که در ایران طعم استقلال و حضور اجتماعی را چشیدهاند.
بخش سوم: تحلیل پیامدها؛
بحران هویتی و بذر تحول
بازگشت این جمعیت، دو پیامد متضاد اما همزمان را در پی دارد:
1- جنبه منفی: بحران روانی و اجتماعی این زنان با یک «شوک فرهنگی معکوس» شدید مواجه میشود. آنها که به سبک خاصی از زندگی و آزادیهای فردی عادت کردهاند، اکنون باید خود را با قوانینی تطبیق دهند که هویت و کرامتشان را نادیده میگیرد. این بازگشت اجباری، زنجیرهای از آسیبها را به همراه دارد:
آسیب روانی اولیه: خود عمل اخراج و جدایی از محیط زندگی، یک ترومای اولیه و عمیق است.
بحران هویت: این زنان دیگر نه کاملا با فرهنگ سنتی افغانستان همخوانی دارند و نه در جامعه ایران پذیرفته شدهاند. این سرگردانی هویتی، منشأ اضطراب و افسردگی است.
مواجهه با خشونت ساختاری: بازگشت به فرهنگی که چندهمسری و کودکهمسری را عادی میپندارد و فشارهای حکومت طالبان، آنها را در معرض آسیبهای شدید قرار میدهد. دادههای UNHCR نشان میدهد که نیازهای اولیه بازگشتگان غذا (88 درصد)، مسکن (81 درصد) و حمایت مالی (79 درصد) است که نشاندهنده قرارگیری در وضعیت بقا و تشدید آسیبپذیری روانی است.
2- جنبه مثبت بالقوه: بذر تحول از نگاهی دیگر، این زنان میتوانند حاملان تغییر در نسلهای آینده باشند. مادری که خود طعم تحصیل و فعالیت اجتماعی را چشیده، احتمالا فرزندانی با نگاه متفاوت تربیت خواهد کرد. اما این پتانسیل با چالشهای جدی روبهروست:
تعداد و قدرت: آیا تعداد این زنان برای ایجاد توده بحرانی کافی است؟ آیا پایگاه اجتماعی و اقتصادی لازم برای تأثیرگذاری را دارند؟ دادهها نشان میدهد 54 درصد از سرپرستان خانوار بازگشتی فاقد مهارت شغلی هستند که قدرت اقتصادی آنها را محدود میکند.
خطر سرکوب: هرگونه تلاش برای ترویج افکار متفاوت ممکن است با سرکوب شدید مواجه شود.
بخش چهارم: جمعبندی؛ پژواک خاموش یک بحران انسانی
آنچه در مرزهای شرقی ایران در حال وقوع است، فراتر از یک سیاست مهاجرتی ساده است؛ این یک بحران انسانی با ابعاد عمیقا جنسیتی است. ما شاهد بازگشت اجباری نسلی از زنان هستیم که در میانه دو جهان معلق ماندهاند. آنها در ایران با تمام مشکلات، پنجرهای به روی دنیایی دیگر گشودند، با مفهوم «کنشگری» آشنا شدند و آموختند برای هویت خود بجنگند. اکنون، تقدیر آنها را به سرزمینی بازگردانده که آن پنجره را با دیواری از تعصب و تحجر پوشانده است. این زنان، سرمایههای انسانی هستند که میتوانستند آینده متفاوتی برای افغانستان رقم بزنند، اما اکنون خود در معرض بزرگترین آسیبهای روحی و اجتماعی قرار دارند. این مقاله قصد ارائه راهحل ندارد، زیرا راهحل در دستان سیاستگذارانی است که اغلب صدای این زنان را نمیشنوند. هدف، تنها پژواکبخشیدن به فریاد خاموش این بحران است؛ بحرانی که در آن، زنانی که طعم آزادی را چشیدهاند، به قفسی بازگردانده میشوند که شاید دیگر هرگز کلید آن را نیابند. این تراژدی، زخمی عمیق بر پیکر جامعه افغان و لکه ننگی بر وجدان جامعه جهانی است که نظارهگر این حذف سیستماتیک است. در جمعبندی نهایی، بازگشت اجباری زنان افغان از ایران یک بحران اجتماعی-اقتصادی قابل توجه و کمتر بررسیشده را نشان میدهد که نسلی از افراد آواره را ایجاد میکند که بین دو جهان گرفتار شدهاند و پیامدهای عمیقی برای سلامت روانی و بافت اجتماعی آینده افغانستان دارد.
آخرین اخبار روزنامه را از طریق این لینک پیگیری کنید.