|

داستان علمی-تخیلی قطعی اینترنت

مدیرعامل ایرانسل گفته اگر اینترنت 70 درصد گران نشود، ممکن است روزی سه ساعت قطعی اینترنت داشته باشیم.

داستان علمی-تخیلی قطعی اینترنت

به گزارش گروه رسانه‌ای شرق،

مدیرعامل ایرانسل گفته اگر اینترنت 70 درصد گران نشود، ممکن است روزی سه ساعت قطعی اینترنت داشته باشیم.

   مرد جوان روی صندلی عقب اسنپ نشسته. از پشت شیشه به بیلبوردهایی که در شهر نصب شده نگاه می‌کند. «اینترنت هست اما کم است»، «16 نفر منتظرن دیسکانکت کنی!»، «هم‌وطن! هر دانلود تو تیری است بر قلب کودکی که می‌خواهد کارتون بچه‌کوسه، عمه‌کوسه نگاه کند». اسنپ به دلیل اختلال در جی‌پی‌اس، به‌جای میدان فاطمی، در خاک‌سفید متوقف می‌شود. مرد آژانس می‌گیرد.

در راه، همسرش‌ شاکی و عصبی زنگ می‌زند و می‌گوید زودتر خودش را به خانه برساند. نیم‌ساعت دیگر مصاحبه آنلاینش با شرکتی که قرار است جاب‌آفر بدهد شروع می‌شود. پیرمرد راننده تحلیل‌هایی درباره تأثیر قیمت نفت شیل بر افزایش قیمت تسمه و بلبرینگ بازار چراغ‌برق ارائه می‌دهد. مرد جوان، سوسکی ایرپاد در گوشش می‌کند. دیگر حوصله این حرف‌ها را ندارد. بالاخره به خانه می‌رسد. پیرمرد راننده در حالی که در کل مسیر می‌گفت مردم در این روزهای سخت باید هوای همدیگر را داشته باشند، به دلیل تابش مستقیم اشعه فرابنفش در مسیر خاک‌سفید-فاطمی صد تومان بیشتر از قیمت اولیه می‌کند در پاچه مرد. مرد کلید می‌اندازد و وارد ساختمان می‌شود. دم آسانسور آقای ترشیزی، همسایه طبقه اول، می‌گوید اینترنت را طبقاتی کرده‌اند. مرد ساده‌دل لبخندی می‌زند و می‌گوید هنوز در مرحله طرح است و نهایی نشده. ترشیزی می‌گوید اون طبقاتی نه اسکل! فشار اینترنت رو کم کردن، به طبقه‌های بالا نمی‌رسه. مرد فرو می‌ریزد. می‌گوید: «ما که طبقه پنجمیم چیکار کنیم؟». ترشیزی می‌گوید طبقه بالایی‌ها باید پول بذارن پمپ ایرانسل بخرن. مرد، ملتمسانه از ترشیزی می‌خواهد نیم‌ساعت بیاید واحد آنها تا مصاحبه‌اش انجام شود. ترشیزی جان بچه‌اش را قسم می‌خورد و می‌گوید تا آخر ماه 30 گیگ بیشتر سهمیه ندارند و این 30 گیگ هم صرف پژوهش‌های علمی و تحقیقات آکادمیک می‌شود. ناگهان از واحد ترشیزی صدای موزیک آشنایی به گوش می‌رسد: «دلو دادم بت تو جزیره دلم دیگه تنهایی نمی‌پذیره...». صدای زنی از واحد بلند می‌شود: «ترشیزی بیا، شروع شد‌».

مرد با تعجب می‌پرسد: «عشق ابدی نگاه می‌کنین؟». ترشیزی می‌شکوفد توی خودش و می‌گوید ما برای جنبه‌های انسان‌شناسانه‌اش از منظر هرمنوتیک گادامر نگاه می‌کنیم و سپس با دستپاچگی از مرد خداحافظی می‌کند. مرد با عجله‌ پله‌ها را دو‌تا‌ یکی بالا می‌رود. شاید زنش هنوز کمی اینترنت داشته باشد. به این فکر می‌کند که اگر این دفعه هم نشود باید قید مهاجرت را بزند. طبقه چهارم، آقای حسن‌نژاد با عرق‌گیر و یک دبه در دست از واحدش خارج می‌شود. مرد سعی می‌کند خودش را بزند به ندیدن اما حسن‌نژاد فریاد می‌زند: «منصوری! کجا می‌ری؟ اینترنت نیست». مرد برمی‌گردد پایین: ‌اینترنت شما هم قطعه؟‌ - آره بابا. یک ساعته قطع شده. - چرا زیر چشمات کبوده؟

- داشتم کد می‌زدم. دبه داری؟ - دبه برای چی؟ حسن‌نژاد توضیح می‌دهد که کافی‌نت سر کوچه با نرخ آزاد اینترنت می‌دهد. مرد ابتدا فکر می‌کند حسن‌نژاد شوخی‌اش گرفته‌ ولی خودش هم نفهمید که چرا بهت‌زده گفت: «من دبه ندارم‌». حسن‌نژاد می‌گوید اشکال نداره، من یه چهار‌گیگی دارم. چند دقیقه بعد، مرد به همراه حسن‌نژاد و دبه چهارگیگی در صف کافی‌نت حاضر می‌شود. مردم از گرما کلافه‌اند. کم‌کم سروصدای اعتراض بلند می‌شود. – هُل نده آقا هل نده! – یعنی چی بیشتر از 10 گیگ نمی‌دن؟ - من مکمل نمی‌خواستم، واسه چی ریختی تو اینترنتم؟ دو مرد با صاحب کافی‌نت درگیر می‌شوند و با دبه می‌زنند توی سرش. مرد که عجله دارد تا زودتر اینترنت را بگیرد و به مصاحبه‌اش برسد، آستین‌ها را می‌دهد بالا و با چهره‌ای مصمم می‌رود تا به درگیری خاتمه دهد.

دو ساعت بعد، مرد روی تخت اتاقش به هوش می‌آید. همسرش بالای سرش نشسته و با چشمانی نگران نگاهش می‌کند. مرد می‌نشیند و می‌گوید: هوووف! خدا رو شکر که همه‌اش خواب بود. زن دلسوزانه می‌گوید: عزیزم خواب نبود. دبه 100گیگابایتی 60روزه با یک ماه مکالمه رایگان خورد تو سرت بیهوش شدی. مرد گیج و مبهوت از جایش بلند شد. اینترنت آمده بود اما فرصت مهاجرت از بین رفته بود. مرد یک مسئول را می‌بیند که با لباس اسپایدرمن و به صورت هولوگرامی جلویش ایستاده و با حرکات موزون می‌خواند: شوخیه مگه بذاری بری نمونی؟ تو مال منی نشون به اون نشونی! رو می‌کند به همسرش می‌گوید: این دیگه خدایی خوابه. زن ناگهان به هیئت آن بلاگر اینستاگرامی درمی‌آید و چشمانش را می‌بندد و می‌گوید فعععک نکنم! مرد دوباره از هوش می‌رود.

 

آخرین اخبار روزنامه را از طریق این لینک پیگیری کنید.