سریالی که تاریخ را به جشن خانگی بدل کرد
سریال «سووشون» با وجود انتظارات بالایی که از آن میرفت، همچنان پس از انتشار پنج قسمت، در مسیر روایت خود با مشکلات جدی مواجه است. آنچه در قسمتهای اخیر بیش از هر چیز به چشم میآید، ضعف کارگردانی و تصمیمهای عجیب در تدوین و روایت است؛ تصمیمهایی که نهتنها به انسجام داستانی کمکی نکردهاند، بلکه مخاطبان را دلسرد کردهاند و بازتاب آن در شبکههای اجتماعی بهوضوح مشهود است.


به گزارش گروه رسانهای شرق،
ایلیا پیرولی
سریال «سووشون» با وجود انتظارات بالایی که از آن میرفت، همچنان پس از انتشار پنج قسمت، در مسیر روایت خود با مشکلات جدی مواجه است. آنچه در قسمتهای اخیر بیش از هر چیز به چشم میآید، ضعف کارگردانی و تصمیمهای عجیب در تدوین و روایت است؛ تصمیمهایی که نهتنها به انسجام داستانی کمکی نکردهاند، بلکه مخاطبان را دلسرد کردهاند و بازتاب آن در شبکههای اجتماعی بهوضوح مشهود است.
مسئله مهم دیگر، کندی بیش از اندازه روایت است. کندبودن ذاتا نقص محسوب نمیشود و بارها در آثار شاخص سینما و تلویزیون بهعنوان ابزاری برای تعمیق روایت به کار رفته است. اما کندی «سووشون» فاقد ضرباهنگ و مترونومی منظم است. این فقدان، نهتنها از کشش داستانی میکاهد، بلکه روایت را فرسایشی و طاقتفرسا میکند. افزون بر این، ایرادهای فنی نیز بر ضعفهای داستانی افزودهاند.
«سندروم دوربین بیقرار» که در بسیاری از نماها مشاهده میشود، عملا مخاطب را از تمرکز بازمیدارد و کیفیت بصری اثر را زیر سؤال میبرد. در کنار آن، برخی انتخابهای عجیب در شخصیتپردازی -ازجمله جوانی غیرمنتظره زری و یوسف- موجب سردرگمی و حتی شوک تماشاگر شده است. نماهای کلوزآپ نامناسب و قاببندیهای اغراقآمیز -مانند نمای تحریفشده صورت عکاس و شاعر ایرلندی در قسمت اول- نهتنها کمکی به انتقال حس و التهاب نمیکنند، بلکه مخاطب را از فضای داستان بیرون میکشند. در نتیجه، بهجای آنکه بیننده خود را در دل موقعیت حس کند، مدام احساس میکند در حال تماشای مجموعهای از قابهای پراکنده است.
علیرغم فرصت بهرهبرداری از گریمورهای حرفهای در دوران هوش مصنوعی، در قسمت پنجم، گذشته و آینده کاراکترهای ملکرستم، یوسف و زری روایت میشود. فلشبک بخش حضور در میان عشایر به پایان میرسد و هوتن شکیبا در نقش «ملکرستم» هیچ تغییری نکرده است، اما دو بازیگر دیگر نقش جوانی یوسف و زری را ایفا میکنند. در واقع، زری و یوسف در کمتر از هشت سال چنان تغییر میکنند که نیاز است بازیگران دیگری نقش جوانی آنان را بازی کنند، درحالیکه هوتن شکیبا در همان بازه با همان گریم ظاهر میشود. برای مثال، تفاوت قدی میان نسخه جوانتر یوسف (میلاد کیمرام) در سکانسهای مشترک آشکارا به چشم میآید. این اختلاف قدی، بهویژه در صحنههای پیادهشدن از اسب، تعادل بصری را برهم زده و باورپذیری شخصیتها را مخدوش میکند. همچنین تغییر در قامت شخصیت «زری» نیز پرسشبرانگیز است؛ چرا قد کوتاهتر او ناگهان با قد بلندتر بازیگر اصلی (بهنوش طباطبایی) جایگزین میشود؟
کارگردانی ضعیف و روایت بیرمق اجازه نمیدهد حتی بازیهای خوب نیز تأثیرگذاری مورد انتظار خود را داشته باشند. در نهایت، «سووشون» اثری است که با وجود پتانسیل بالا و آغاز امیدوارکننده، به دام تصمیمهای نادرست کارگردانی و روایتی کُند و بیانسجام افتاده است. پرسش اصلی این است که آیا سریال میتواند در ادامه مسیر خود را بازیابد یا در همین سراشیبی سقوط باقی خواهد ماند؟ یکی از مهمترین چالشهای سریال «سووشون» به انتخاب بازیگران بازمیگردد؛ تصمیمهایی که نهتنها با منطق شخصیتها همخوانی ندارد، بلکه گاه به انسجام کلی اثر لطمه میزند.
فراتر از این، انتخاب بهنوش طباطبایی در نقشی که نیازمند صدایی نازکتر و لحنی متفاوتتر بود، محل تردید است. طباطبایی با صدای بم و گویشی که بههیچوجه پرداخت درستی ندارد، از قوام شخصیت کاسته است. حتی جزئیاتی همچون رنگ چشمها نیز نادیده گرفته شده و در تضاد با تصویر ذهنی و واقعگرایانهای قرار دارد که مخاطب انتظار داشت.
این انتخابهای ناهماهنگ، بهزعم بسیاری از تماشاگران (مستند به اظهارنظرها در فضای مجازی)، یکی از ضربههای اصلی به روایت محسوب میشود؛ جایی که بهجای غرقشدن در سیر داستان، تماشاگر پیوسته درگیر پرسش از چرایی این انتخابها میشود. در این میان، گمانهزنیهایی نیز بین مخاطبان فضای مجازی شکل گرفته است. بسیاری اذعان دارند که تصمیمهای کارگردانی در زمینه بازیگری، بیش از آنکه به تقویت داستان کمک کند، زمینهساز حاشیه و تردید شده است. بهطور کلی، به نظر میرسد بخشی از مشکل اصلی «سووشون» نهفقط در روایت کند و کارگردانی بیثبات، بلکه در گزینشهای نامتناسب بازیگران است؛ انتخابهایی که اگر با دقت و منطق بیشتری انجام میشد، میتوانست به انسجام و تأثیرگذاری اثر بیفزاید.
سریال «سووشون» نهتنها به واسطه نام نویسنده و کارگردان خود، بلکه به خاطر بودجه سنگینی که برای آن صرف شده، از ابتدا در کانون توجه قرار گرفت. براساس اظهارات مدیران پروژه، هزینه تولید هر قسمت دستکم هشت میلیارد تومان بوده است؛ رقمی که حتی اگر امروز بسیار بالاتر از آن هم باشد، باز هم استانداردی ویژه را به ذهن متبادر میکند. اما پرسش جدی این است: نتیجه چنین سرمایهگذاری هنگفتی در نهایت چه بوده است؟
یکی از نشانههای هدررفت در این سریال، حضور تعداد زیادی از بازیگران فرعی و ناشناخته در صحنههایی است که ضرورتی برای این گستردگی وجود ندارد. نمونه آشکار آن، تکرار مداوم سکانسهای مربوط به زندان و تیمارستان است؛ صحنههایی که در رمان به چنین حجم و تمرکزی دیده نمیشود. این شلوغی بیدلیل نهتنها ریتم داستان را کندتر کرده، بلکه بخشهایی از اثر را به حاشیه برده است. از منظر اقتباس نیز مشکلات جدی به چشم میخورد.
گرچه در برخی بخشها وفاداری به رمان رعایت شده است، اما در ادامه مسیر، قسمتهایی بدون توجیه به روایت افزوده شدهاند؛ مانند خط داستانی عاشقانه ملکسهراب با دختری از عشایر که به نظر میرسد بیشتر برای پررنگکردن نقش هوتن شکیبا طراحی شده تا خدمت به متن اصلی. بازنمایی فضای تاریخی آن دوره نیز با ضعف همراه است. تنها نقطه قوت سریال «خاتون»، تصویرسازی دقیق از فضای اشغال و جنگ با جزئیات ملموس برای مخاطب بود؛ از حضور سربازان روس و انگلیسی در کوچه و کافهها تا دشواریهای معیشتی مردم. اما در «سووشون» همهچیز بیشازحد آرام و بیتنش است؛ گویی شخصیتها در دنیایی جدا از واقعیت تاریخی زندگی میکنند.
شبها جشن و میهمانی برپاست و اثری از گرسنگی، کمبود نان و فشار اجتماعی دیده نمیشود. افزون بر این، بخشهای سیاسی سریال نیز دچار ضعف جدی است. شخصیتها پیدرپی در گفتوگوهای سیاسی ظاهر میشوند، اما این گفتوگوها بهقدری مبهم و ناملموساند که تماشاگر نمیتواند بفهمد اعتراض آنان دقیقا متوجه چه چیزی است؛ حاکمیت؟ اشغال؟ جنگ؟ یا بیطرفی؟ این ابهام باعث شده است درام سیاسی بهجای آنکه به لایههای عمیقتر اجتماعی و تاریخی راه پیدا کند، به مونولوگهای سطحی تقلیل یابد. «سووشون» با هزینهای چشمگیر و در شرایطی تولید شده که انتظار میرفت به یکی از آثار ماندگار اقتباسی تلویزیون بدل شود، اما آنچه تا امروز دیدهایم، اثری است گرفتار کندی ریتم، بیتوجه به واقعیت تاریخی و افزودن داستانکهایی بیفایده که فقط روایت اصلی را سنگینتر کردهاند.
آخرین اخبار روزنامه را از طریق این لینک پیگیری کنید.