|

زندگی در تعلیق

هویتی که به بازی گرفته می‌شود

از سال ۱۴۰۱، وقتی در میان خانواده‌های مهاجر افغانستانی به‌عنوان مددکار اجتماعی فعالیت می‌کنم، بارها شاهد تکرار وضعیت‌های تلخ و دردناکی بوده‌ام؛ نمونه‌ای از آن، مادری است که کودک ۱۰ساله‌اش سال‌هاست از مدرسه جا مانده، چون «کد یکتا» ندارد؛ کدی که نبودش آینده‌اش را مسدود کرده و باعث شده او را سال‌ها به سر چهارراه‌ها بفرستند تا حالا که از درس محروم مانده، حداقل «به کاری بیاید!» کودکی که صدایش از پشت پیچ‌وخم‌های اداری می‌آید و هیچ‌کس آن را نمی‌شنود.

زندگی در تعلیق

به گزارش گروه رسانه‌ای شرق،

مبینا زندیه-مددکار اجتماعی: از سال ۱۴۰۱، وقتی در میان خانواده‌های مهاجر افغانستانی به‌عنوان مددکار اجتماعی فعالیت می‌کنم، بارها شاهد تکرار وضعیت‌های تلخ و دردناکی بوده‌ام؛ نمونه‌ای از آن، مادری است که کودک ۱۰ساله‌اش سال‌هاست از مدرسه جا مانده، چون «کد یکتا» ندارد؛ کدی که نبودش آینده‌اش را مسدود کرده و باعث شده او را سال‌ها به سر چهارراه‌ها بفرستند تا حالا که از درس محروم مانده، حداقل «به کاری بیاید!» کودکی که صدایش از پشت پیچ‌وخم‌های اداری می‌آید و هیچ‌کس آن را نمی‌شنود.

اینجا، کار ما دیگر فقط مددکاری نیست؛ اینجا تلاش می‌کنیم امید را در چرخه بی‌پایان کاغذها زنده نگه داریم. مهاجری را می‌بینی که پس از ماه‌ها دوندگی، بالاخره برگه‌ای می‌گیرد؛ برگه‌ای که برایش هویت قانونی، چند سال حضور پشت میز مدرسه و جریان‌یافتن احساس تعلق را به‌همراه دارد. اما همان برگه، یک‌شبه نه‌تنها اعتبارش را از دست می‌دهد، بلکه مهر خروج هم بر آن زده می‌شود. حتی مهاجران قانونی هم، درست پس از پایان دوندگی و هزینه‌های تمدید مدارکشان، باید دوباره راه بیفتند؛ این‌بار برای گرفتن کد اختصاصی ثبت‌نام مدرسه.واقعیت این است که حتی مهاجرانی که همه مدارک رسمی را دارند - از اقامت قانونی تا سابقه ثبت‌نام در سامانه‌ها و مدارس- باز هم با پاسخ‌های مبهم روبه‌رو شده‌اند: «فعلا صبر کنید»، «ثبت‌نام معلقه»، «هنوز مشخص نیست»، «باید اول برید فلان‌جا و یک نامه جدید بگیرید». و من؟ باز همان جملات همیشگی را برایشان تکرار می‌کنم: «برو فلان اداره در اسلام‌شهر و بگو این را می‌خواهی. اولش برو کافی‌نت، ثبت‌نام سامانه را انجام بده. اگر نشد، بیا اینجا تا خودم برات انجام بدم. مدارک یادت نره: مدارک شناسایی همه اعضای خانواده، مدرک قبلی، کد نوبت، نامه و...».

انگار هیچ‌چیز تغییر نمی‌کند؛ فقط تابلوی اداره‌ها عوض می‌شود، نام سامانه‌ها تغییر می‌کند، رنگ و شکل برگه‌ها فرق می‌کند. اما اضطراب، بی‌ثباتی و سرگردانی همان است که بود. همه این سازوکارهایی که به اسم «شناسایی» یا «مدیریت» ساخته شده‌اند، بیش از آنکه مسیر زندگی را هموار کنند، راهی به‌سوی سرگردانی‌اند: برگه سرشماری، کارت حمایت تحصیلی، پاسپورت خانوار، اقامت، آمایش، برگه سبز، برگه آبی... فهرستی بی‌پایان از مدارکی که هر سال با نام و رنگ تازه‌ای می‌آیند و مهاجر را دوباره در مسیر دوندگی و بلاتکلیفی قرار می‌دهند. آنچه خسته‌کننده‌تر از خود دوندگی‌هاست، بی‌ثباتی سیاست‌هاست. قانونی که امروز هست، فردا نیست. سامانه‌ای که باز شده، ناگهان بسته می‌شود. بخش‌نامه‌ای صادر می‌شود و دو روز بعد بخش‌نامه‌ای متناقض جای آن را می‌گیرد. مدیر مدرسه‌ای که طبق سلیقه شخصی خود جهت ثبت‌نام مهاجران اقدام می‌کند! و این فقط مهاجر نیست که قربانی می‌شود؛ خود زیرساخت‌های ایران هم در حال فرسایش‌اند: سیستم آموزشی، کارکنان مدارس، سامانه‌های ثبت‌نام و هویتی، دفاتر خدمات و حتی اعتماد عمومی. ما با نسلی روبه‌رو هستیم که هر سال مدرسه برایشان شبیه قرعه‌کشی شده است. یادم هست یکی از بچه‌هایی که پارسال در پایه یازدهم بود و سال‌ها منتظر گرفتن دیپلمش بود، الان در بلاتکلیفی کامل است و نمی‌داند که اصلا می‌تواند سال آخر را شروع کند؟ خانواده‌ای که سال گذشته تمام پس‌اندازشان را برای تهیه لباس، کتاب و شهریه مدرسه فرزندان گذاشته بودند، امسال هم در صفی تکراری ایستاده‌اند، بدون هیچ اطمینانی از نتیجه. بعضی از مددجویان من زنانی هستند که سرپرست خانواده خود هستند؛ صبح زود از خانه بیرون می‌زنند و در خانه‌های مردم یا مشاغل خرد و خدماتی کار می‌کنند. کارفرمایانشان سخت‌گیرند و مرخصی نمی‌دهند، اما این زنان تنها برای اینکه بتوانند فرزندشان را در مدرسه ثبت‌نام کنند، مجبورند چند روز از کار دست بکشند.

این چند روز بی‌کاری یعنی ازدست‌دادن بخشی از درآمدشان، یعنی اجاره‌ای که عقب می‌افتد و غذایی که کمتر می‌شود. فشار ناشی از این وضعیت، بار سنگینی بر دوش آنهاست. آنها فقط می‌خواهند کد یکتای دانش‌آموزی یا نامه ثبت‌نامی بگیرند تا فرزندشان یک سال دیگر هم از تحصیل عقب نماند.

این روزها، ناامیدی و بی‌اعتمادی به شکل خطرناکی در دل مهاجران جا خوش کرده است. بسیاری هنوز وضعیت اقامتشان مشخص نیست. بعضی‌ها، مثل خانواده‌هایی که از نظامیان دولت قبلی افغانستان هستند و نمی‌توانند به کشورشان بازگردند، یا خانواده‌های زن سرپرست و کسانی که بیماری خاص دارند، امیدوارند حداقل یک مجوز موقت بگیرند تا خطر اخراج فوری از سرشان برداشته شود. گروهی دیگر که هنوز «برگه خروج» نگرفته‌اند، دل به این بسته‌اند که شاید هرگز نگیرند و شاید تصمیم‌ها تغییر کند. اما این امید هم شکننده است؛ درست یک ماه مانده به شروع مدرسه، آنها نمی‌دانند نه فقط می‌توانند سر کلاس حاضر شوند، که آیا اصلا می‌توانند در ایران بمانند یا نه. زندگی‌شان، درست مثل پرونده‌هایشان، میان پوشه‌ها و بخش‌نامه‌ها معلق مانده است.

اینها فقط روایت دیگران نیستند؛ بخشی از زندگی روزمره من‌ هستند. مددجویانی که به من زنگ می‌زنند، پیام می‌دهند و گاهی گریه می‌کنند. کودکانی که به‌دلیل نداشتن مدارک، نه‌تنها از رفتن به مدرسه محروم‌اند، بلکه از ترس دستگیری حتی نمی‌توانند از خانه بیرون بروند یا به پارک و فضاهای عمومی سر بزنند. بزرگ‌ترهایی که نگران دستگیری‌اند، جرئت رفتن به محل کار یا انجام امور روزمره را ندارند و این فشار مضاعف اقتصادی-روانی، بار سنگینی بر دوش خانواده‌ها می‌گذارد. و من، میان آنها، گاهی بیشتر شبیه یک مترجم بوروکراسی شده‌ام تا مددکار اجتماعی؛ کسی که باید برایشان توضیح دهد چرا دوباره باید در صف بایستند، دوباره منتظر بمانند و دوباره مدارکشان را آماده کنند. مرور روایت‌های پناه‌جویان افغانستانی، بیش از هر چیز یک حس تکرار تلخ را به من منتقل می‌کند: اتلاف. اتلاف زمان، منابع، پول، انرژی، اعتماد و کرامت انسانی. به بیان دیگر، اتلاف سرمایه انسانی در گستره‌ای وسیع و پرهزینه. این اتلاف، تنها محدود به ساعت‌های تلف‌شده یا هزینه‌های بی‌نتیجه نیست؛ بلکه در تغییر شکل زندگی مهاجران خود را نشان می‌دهد: رانده‌شدن به حاشیه و شکل‌گیری یک «زیست زیرزمینی». بی‌اعتمادی به نهادهای مسئول و احساس طردشدگی، آنها را به محیطی می‌راند که فرصت‌های رسمی و امن جای خود را به کارهای بی‌ثبات و غیررسمی می‌دهند. در چنین شرایطی، مرز میان بقا و خطر باریک می‌شود و همین حاشیه‌ها گاه بذر چرخه‌های خشونت یا جرم را می‌کارند؛ چرخه‌هایی که انتخاب فرد نیست، بلکه نتیجه شرایط تحمیل‌شده‌اند. این فرایند نه‌تنها مهاجر را از امنیت و حقوق اولیه محروم کرده، بلکه جامعه میزبان را نیز درگیر بی‌ثباتی و آسیب‌های پنهان می‌کند. در سوی دیگر ماجرا، خود سیستم نیز در یک دور باطل گرفتار شده است: نیروی انسانی، زیرساخت‌ها، سامانه‌های اینترنتی و نهادهای ثبت‌نام بارها و بارها به کار گرفته می‌شوند، اما برای مدارکی که هیچ تضمینی برای مدت و اعتبار آنها وجود ندارد، و در نهایت، نه مهاجر شناخته می‌شود، نه پذیرفته. نتیجه چیست؟ هیچ؛ چون سیاستی وجود ندارد که از همان ابتدا، خروج اضطراری یک انسان از کشورش را به رسمیت بشناسد. اگر قانونی وجود دارد، چرا اجرا نمی‌شود؟ و اگر وجود ندارد، چرا بعد از این همه سال هنوز وجود ندارد؟ ایران بیش از 50 سال است که عضو «کنوانسیون ۱۹۵۱ ژنو درباره وضعیت پناهندگان» و پروتکل الحاقی آن است؛ معاهده‌ای که در ماده ۳۳ به‌صراحت بازگرداندن اجباری پناه‌جو را ممنوع می‌کند. طبق ماده ۹ قانون مدنی نیز دولت موظف به رعایت همین تعهدات بین‌المللی است. اما نه در مرزها سازوکاری پایدار برای ثبت درخواست پناهندگی وجود دارد، نه در داخل کشور چارچوبی روشن برای زندگی و کار. حتی ماده ۹۷۶ قانون مدنی که راه اعطای تابعیت به غیرایرانیان را پیش‌بینی کرده، در عمل به جایی نمی‌رسد؛ چنان‌که دارندگان برگه‌های آمایش هم نمی‌توانند سیم‌کارت، حساب بانکی یا سند مالکیت داشته باشند. نتیجه، ساختاری موقت و چندلایه است که نه پناه‌جو را می‌شناسد، نه او را می‌پذیرد، فقط او را در تعلیق نگه می‌دارد. طبق همین قوانین، دولت موظف است امکان ثبت درخواست پناهندگی را برای افراد فراهم کند و آنان را تا تعیین تکلیف نهایی اخراج نکند. حتی ماده ۹۷۶ قانون مدنی، راه‌هایی برای اعطای تابعیت به غیرایرانیان پیش‌بینی کرده است. با این حال، بسیاری از کسانی که سال‌ها کارت آمایش دریافت کرده‌اند همچنان حق داشتن سیم‌کارت، حساب بانکی، یا سند مالکیت را ندارند. در نهایت چیزی که هست یک ساختار موقت، چندلایه و ناکارآمد است که نه پناه‌جو را به رسمیت می‌شناسد، نه او را می‌پذیرد، فقط او را در وضعیت تعلیق نگه می‌دارد.

این همه روایت، در نهایت به یک نقطه ختم می‌شود: زندگی در تعلیق، آینده‌ای نامعلوم و هویتی که هر روز با یک برگه و بخش‌نامه جدید، دوباره به بازی گرفته می‌شود. این نه سرنوشت فردی چند مهاجر، که واقعیتی ساختاری و بازتولیدشده است؛ نتیجه سال‌ها بی‌سیاستی، بی‌ثباتی و نادیده‌گرفتن تعهدات قانونی. وقتی خروج اضطراری یک انسان از کشورش به رسمیت شناخته نمی‌شود، آنچه ساخته می‌شود نه امنیت است و نه امید، بلکه چرخه‌ای از طردشدگی و زیست زیرزمینی که هم پناه‌جو را فرسوده می‌کند، هم جامعه میزبان را. اگر قرار است مهاجرت یکی از مهم‌ترین واقعیت‌های انسانی قرن باشد، نخستین گام، خروج از این دور باطل و ورود به سیاستی منسجم، انسانی و قانونی است. سیاستی که کرامت انسانی را به رسمیت بشناسد، چارچوبی پایدار برای زندگی مهاجران ایجاد کند و عملا امنیت و فرصت‌های برابر برای آنان فراهم آورد. تا آن روز، این تعلیق ادامه دارد و هیچ سامانه موقت و برگه رنگارنگی نمی‌تواند جای سیاست واقعی، حقوق پایدار و حمایت انسانی را بگیرد.

 

آخرین اخبار روزنامه را از طریق این لینک پیگیری کنید.