ملیت و امت، تعارض یا تکامل؟
همایش برخط «شریعتی و امر ملی» قرار بود در چهلوهشتمین سالگرد درگذشت دکتر علی شریعتی برگزار شود، اما جنگ 12روزه برگزاری آن را به هفته سوم تیرماه به تعویق انداخت.


به گزارش گروه رسانهای شرق،
محمد کلهر
همایش برخط «شریعتی و امر ملی» قرار بود در چهلوهشتمین سالگرد درگذشت دکتر علی شریعتی برگزار شود، اما جنگ 12روزه برگزاری آن را به هفته سوم تیرماه به تعویق انداخت. مسئله «امر ملی» و نسبت آن با دین و اندیشههای علی شریعتی، محور اصلی سخنرانیهای این همایش بود که به صورت برخط برگزار شد. سخنرانان هریک از زاویهای به این موضوع پرداختند و بر اهمیت بازخوانی اندیشههای شریعتی در پرتو تحولات معاصر تأکید کردند.
با وجود تفاوت دیدگاهها، در یک نکته همنظر بودند: بازخوانی اندیشه شریعتی برای فهم و بازسازی امر ملی در ایران امروز ضروری است. او متفکری بود که توانست در بستر تاریخی خود، میان دین و ملیت، سنت و مدرنیته و آرمانخواهی و واقعگرایی پیوندی تازه ایجاد کند. این پیوند، اگرچه محصول زمانه خاصی بود، اما همچنان میتواند الهامبخش تلاشهای فکری و اجتماعی معاصر برای ایجاد همبستگی ملی و عبور از بحرانهای کنونی باشد.
اسارت روشنفکری ایران در ذهنیتهای غیرتاریخی
بیژن عبدالکریمی در این همایش گفت: کنشگری سیاسی و اجتماعی یکی از مهمترین مؤلفههای معنابخش به زندگی انسان است و تقدیر فرد کنشگر را تعیین میکند، اما این کنشگری، علاوه بر موانع عملی و سیاسی همچون استبداد و نیروهای سرکوبگر، با موانع نظری نیز روبهرو است. مسئله دوم من، اثرگذاری تاریخی است. چرا برخی افراد یا جریانها در تاریخ اثرگذار میشوند و برخی دیگر نه؟ چه بسیار روشنفکران و کنشگرانی که اعمالشان به شکست و تباهی انجامیده و خود آنان را به ندامت کشانده است. از این منظر، به نقد کنشگری سیاسی و اجتماعی بخش عمدهای از جریان روشنفکری ایران در دهههای اخیر پرداختهام. به نظر من، روشنفکری ایران دچار روزمرگی، فقدان خلاقیت و عدم اثرگذاری جدی شده و اغلب اسیر ذهنیتهای انتزاعی و غیرتاریخی است.
بسیاری از روشنفکران ما به پوپولیسم و غوغاسالاری گرایش پیدا کردهاند. دلیل مهم این وضعیت، فقدان الگو و تسلیمشدن در برابر فرهنگ مصرف و نیهیلیسم جهانی است. درحالیکه زمانی الگوهایی همچون چهگوارا، فیدل کاسترو یا بیژن جزنی الهامبخش بودند، امروز بسیاری از روشنفکران تنها در پی رفاه فردی، موقعیت اجتماعی و لذتهای شخصیاند. در چنین فضایی، شریعتی نمونهای موفق از کنشگری سیاسی و اجتماعی بود؛ چراکه وارد تاریخ شد و اثرگذاری ماندگاری یافت. بنیادگرایی نتوانست او را حذف کند؛ زیرا شریعتی پیوندی عمیق با ملت برقرار کرده بود. او نه اسیر روزمرگی بود، نه به پوپولیسم تن داد و نه درگیر ذهنیت انتزاعی شد. روشنفکری که بدون شناخت ویژگیهای خاص جامعهاش صرفا به ترجمه نظریهها بسنده کند، محکوم به شکست است. شریعتی از این منظر کنشگری موفق بود؛ زیرا به تعبیر من، او «صاحب فرونسیس» بود. فرونسیس در فلسفه یونانی به معنای «مشورت با خدایان» بود؛ تعبیری اسطورهای که نشان میدهد کنشگر باید صدای پدیدارها و حقیقتهای زمانهاش را بشنود، نه اینکه صرفا مفاهیم انتزاعی و آرمانی را بر جامعه تحمیل کند. شریعتی توانست با وجدان مغفول جامعه ایرانی ارتباط برقرار کند و درک دقیقی از شرایط تاریخیاش داشته باشد.
آمیختگی مذهب و ملیت در اندیشه شریعتی
حسن یوسفیاشکوری، با ذکر خاطرهای از منبر رفتنش در دهه 60 در محافل ملیمذهبی گفت: اسلام، ملیت و امت مفاهیمیاند که بسته به تفسیر و برداشت ما از آنها میتوانند یا در تعارض با هم قرار گیرند یا در هماهنگی و تکامل یکدیگر باشند. تاریخ ایران نشان میدهد که اسلام و ملیت ایرانی همواره درهمآمیخته بودهاند. مرحوم شریعتی نیز برخلاف برخی دیدگاههای امروزی، کوشید میان ملیت و اسلام پیوندی معقول برقرار کند؛ چنانکه در جایی گفته است «استادم علی است و پیشوایم مصدق»؛ جملهای که خود حاوی کتابی از معناست. امروز هم در جامعه متکثر ایران نمیتوان تنها بر اسلام بهعنوان محور وحدت ملی تکیه کرد؛ بلکه تاریخ، فرهنگ و سرزمین ایران باید بهعنوان ظرف مشترک و محور وحدت عمل کند. خوشبختانه در وقایع اخیر با وجود مشکلات و نارضایتیها، نوعی همبستگی ملی در ایران شکل گرفته است؛ یک همبستگی که نه در تعارض با اسلام بلکه در چارچوب یک ایرانگرایی متعادل، بروز یافته است.
ایستادگی روح ملی در برابر تجاوز خارجی
حمیدرضا جلاییپور، نویسنده کتاب «ایران؛ میهندوستی مسئولانه»، یکی دیگر از سخنرانان همایش «شریعتی و امر ملی» معتقد است: شریعتی یک «ایدئولوگ بسته» نبود؛ او اندیشهای انتقادی و ذهنی باز داشت و از فکر و کتاب و مباحث آزاد نمیهراسید. شریعتی برای آن نسل جوان، سه عنصر اساسی را در هم آمیخت و به آنان ارائه داد؛ هویت ملی، هویت دینی و درک معاصر از جهان. این ترکیب، هویتی «ملی ـ دینی ـ امروزی» را به وجود آورد؛ چیزی که امروز از آن با عنوان «مدرنیته بومی» یاد میکنیم. آن آگاهی ملی که شریعتی معرفی کرد، با ملیگرایی باستانگرای دوره رضاشاه تفاوت بنیادین داشت. ملیگرایی شریعتی بر هویت ایرانی مسلمان استوار بود. شریعتی از هویتی سخن میگفت که همه اقوام ایرانی ازجمله ترکها و عربها را در بر میگرفت. ویژگی مهم دیگر این آگاهی ملی، آن بود که محدود به یک قرائت شیعی نبود. شریعتی از اسلام سیاسی مبتنی بر اجبار و تحمیل قوانین دینی سخن نمیگفت. ملیگرایی او، ایرانی-اسلامی و معاصر بود؛ نگاهی ضد استعماری و در عین حال ضد استبدادی داشت و بهشدت با استبداد دینی مخالف بود. به نظر من، در شش دهه گذشته ایران دچار تحولی عمیق در آگاهی جمعی شده؛ تحولی که هنوز بهطور کامل تحلیل نشده است. شریعتی سهم بزرگی در این تحول داشته است؛ او آگاهی ملی سهبعدی و کارآمدی را ایجاد کرد که همچنان الهامبخش است و میتواند در عبور از بحرانهای کنونی نقش مهمی ایفا کند.
شریعتی و پایاندادن به دوگانه مذهب و ملیت
میلاد دخانچی هم در این همایش گفت: شریعتی و جریان فکری او در فضایی پس از کودتای ۲۸ مرداد و در واکنش به استعمار انگلیس و حوادث آن دوران شکل گرفت. شریعتی در آن موقعیت تاریخی خاص کوشید میان این سه گفتمان گسسته ـیعنی مذهب، ناسیونالیسم و به یک اعتبار مارکسیسم و اگزیستانسیالیسمـ پیوند برقرار کند و از دل این اجزای ازهمگسیخته و متعارض، وحدتی بسازد. شریعتی در صورتبندی فکری خود از سه سنت بهره گرفت و به نظر میرسد این سه سنت در بازسازی امر ملی امروز نیز برای ما راهگشا هستند: 1. سنت روانکاوی و استفاده از مفهوم «ناخودآگاه جمعی» یونگ تحت عنوان «وجدان مغفول». 2. سنت اگزیستانسیالیسم و تأکید بر مسئولیتپذیری فردی. 3. سنت پراگماتیسم آمریکایی: از نگاه شریعتی، اعتبار هر ایده در میدان عمل و در حل مسائل مشخص میشود، نه در ادعاهای متافیزیکی و آسمانی. او کوشید مفاهیمی همچون انتظار، تقیه، شهادت و عدالت اجتماعی را از منظر کارکرد عملی و حل مسئله بازخوانی کند. همین رویکرد بود که اندیشههای او را برای جوانان زمانهاش جذاب کرد. این سه سنت میتواند بار دیگر شریعتی را در نسبت با پرسشهای ملی به صحنه بیاورد و شاید به پایاندادن به دوگانهسازیهای سطحی میان مذهب و ملیت کمک کند.
آخرین اخبار روزنامه را از طریق این لینک پیگیری کنید.