مانند یک خواب: گریزی به دنیای پروانه اعتمادی
نگاهی به مستند «پروانه» اثر بهمن کیارستمی
در پسِ مستند «پروانه» اثر بهمن کیارستمی، سورئالیسم جالبی نهفته است. این مفهوم را میتوان از نمای اول فیلم دنبال کرد؛ وقتی شمایلی از بهمن محصص دیده میشود، درحالیکه به شکلی طنزآمیز تغییر قیافه داده و دوستانش که دور میز نشستهاند، رو به دوربینی که احتمالا اعتمادی پشت آن است، نگاه کرده و میخندد.


به گزارش گروه رسانهای شرق،
سپیده سامی
در پسِ مستند «پروانه» اثر بهمن کیارستمی، سورئالیسم جالبی نهفته است. این مفهوم را میتوان از نمای اول فیلم دنبال کرد؛ وقتی شمایلی از بهمن محصص دیده میشود، درحالیکه به شکلی طنزآمیز تغییر قیافه داده و دوستانش که دور میز نشستهاند، رو به دوربینی که احتمالا اعتمادی پشت آن است، نگاه کرده و میخندد. نورپردازی اندک، هنگام بالارفتن از پلهها در فضایی کابوسوار و سپس تماشای آن آدمها بیشتر به یک خواب میماند.
گویی خوابی از خوابهای پروانه اعتمادی است، برای ورود به دنیای هنری او. بدیهی است که نمایش بهمن محصص در این نما، اشارهای است به سابقه ذهنی و فکری پروانه که از شاگردان محصص بوده است. برخلاف نمای اول، نماهای بعدی فیلم، کاملا رئال هستند. صبحتهای پروانه درباره نحوه کار کردنش و نگاهی که به هنر دارد، گاهی با ترکیب نماهایی از دو مستندی که پیشتر درباره او ساخته شده است؛ مستند اول به نام «پروانه اعتمادی» (1368) از علی نائینی و مستند دوم به نام «ماندن» (1376-1380) از مانی حقیقی، در مجموع تصویر تقریبا جامعی از زندگی هنری او به دست میدهد.
در همان نماهای اول، ماسکی که اعتمادی به چهره میزند، جالب توجه است. او در جواب این پرسش که «چرا ماسک میزنی؟»، میگوید: «چون دروغگو هستم...» و ادامه میدهد: «باید قصه گفت برای مردم...». میتوان گفت این ماسک، چون محوری، تمام فیلم را از ابتدا تا انتها حول خود نگه میدارد. گویی حوادث و رویدادهای پرداختهشده از سوی فیلمساز و نقلقولهای اعتمادی یا این ماسک، شکلی منسجم به خود میگیرند. این ماسک میتواند به دلیل ایجاد یک دِفُرم یا تغییر شکل، نشانهای از نمای اول و نیز گذرگاهی برای رسیدن به نمای آخر باشد؛ جایی که فیلم با پروانه اعتمادیای که ماسک بر چهره دارد، تمام میشود. اعتمادی میگوید هنرمند قصهپرداز است، پس دروغگوست. در این گفته او میتوان درنگ کرد؛ هنرمند به هر روی قصهپرداز است و قصه از واقعیت فاصله میگیرد. در هر اثری حتی آثار تجسمی روایتی مستتر است. او دنیای تازهای خلق میکند که از واقعیت جداست.
هنرمند از واقعیت فاصله میگیرد و هنر چیز آشکار و واضحی برای گفتن ندارد. چیزی در هنر قابل تعین و فکرشده نیست. آنچه هست، در هالهای از پوشیدگی و ابهام است تا مخاطب چطور درباره آن فکر کند یا چطور آن را پذیرفته و باور کند. پیشازاین نیز او ابتدا در دو مستند قبل و سپس در همین مستند به این نکته که همه چیز در اثر پنهان است و حرفزدن دربارهاش بیمعناست، اشاره کرده است. او در پاسخ به این پرسش که آیا هنگام نقاشیکردن فکر میکند، پاسخ میدهد: «اگر میخواستم اندازه تو فکر کنم که نمیتوانستم چیزی خلق کنم».
نمای آخر، طنز ظریفانهای ایجاد میکند. اعتمادی ماسک بر چهره در حال قدمزدن است. دروغپردازی در یک مستند میتواند عجیب جلوه کند. در نگاهی گستردهتر میزان نزدیکی یک مستند به واقعیت هم تأملبرانگیز است. مرانبارسام معتقد است: تفاوت بین فیلم مستند و فیلم واقعی همان تفاوتی است که بین سرمقاله و صفحات خبری است. هر سرمقاله بر پایه عقاید سردبیر نوشته میشود و تا حدی بر مبنای حقیقت استوار است اما صفحات خبر بیشتر بر مبنای حقایقاند (مرانبارسام، 1362: 17). اینکه کیارستمی چطور مفهومی سورئال به فیلم داده، به عقیده او و دیدگاهش به آثار اعتمادی برمیگردد. اعتمادی با نقاب یا بینقاب در قاب یک مستند از واقعیت فاصله گرفته است و همانطور که خودش میخواست، در میانه یک قصه است. چنانچه اندروساریس میگوید: «به دلیل آنکه فیلمها به چیزی، کسی، زمانی یا محلی استناد میکنند، باید همه آنها را در شمار فیلمهای مستند به حساب آوریم» (مرانبارسام، 1362: 14).
منبع: مرانبارسام، ریچارد. (1362). سینمای مستند. ترجمه مرتضی پاریزی. تهران: فیلمخانه ملی ایران.
آخرین اخبار روزنامه را از طریق این لینک پیگیری کنید.