تاریخ واقعیِ «میزراهیم»ها در روایتآوی شلایم
مسئله لاینحل یهود
«سه دنیا: خاطرات یک عربیهودی» نوشتۀ آوی شلایم، استاد روابط بینالملل دانشگاه آکسفورد، نهتنها خاطرهنگاری و روایت سرگذشت خانواده او است؛ که دربردارندۀ مفاهیمی ضمنی برای فهم مسیر تاریخ مدرن خاورمیانه نیز هست.


به گزارش گروه رسانهای شرق،
«سه دنیا: خاطرات یک عربیهودی» نوشتۀ آوی شلایم، استاد روابط بینالملل دانشگاه آکسفورد، نهتنها خاطرهنگاری و روایت سرگذشت خانواده او است؛ که دربردارندۀ مفاهیمی ضمنی برای فهم مسیر تاریخ مدرن خاورمیانه نیز هست. شلایم با پیکربندی مفهومِ یهودی عرب یا عربیهودی در اسرائیل و ناسیونالیسمِ راستگرا نشان میدهد که تجدید مفهومسازی یهودیبودن بهمنزلۀ یک هویت ملی، تأثیری عظیم بر عربهای یهودی داشته است. به این ترتیب، به تعبیر اِلا شوهَت «مفهوم مشرقزمینی نژاد سامی با یک مفهوم ناسیونالیستی ترکیب شد.
معنی عبارت عرب-یهودی از یک مفهوم بدیهی مذهبی (یهودیبودن) و وابستگی فرهنگی (عربی)، تبدیل شد به علامت سؤالی غامض در درون ناسیونالیسمهای رقیب... دو ناسیونالیسم به طرز و سبکی متفاوت، به این مرحله رسیدند که به خط تیرۀ دو بخش عبارت فوق با شک و سوءظن بنگرند». بنابراین، در دنیای عرب «یهودی» به مفهوم ممنوعه بدل شد، و در مملکت یهودی نیز «عرب» چنین سرنوشتی پیدا کرد و «عرب-یهودی» یا «یهودی عرب» به نحوی اجتنابناپذیر یک «هستیشناسی غیرممکن» تلقی شد.
شلایم به تبار تاریخیِ این ناممکنی اشاره دارد و معتقد است «در زمانۀ قومیت-ناسیونالیسم، مهم است به یاد آورد که مقولههای یهودی و عرب همیشه و متقابلا اختصاصی نبودهاند. در کنار هم قراردادن آنها بهعنوان دو مفهوم متضاد، هم معلول و هم علامت تنازع اعراب-اسرائیل است». از دید شلایم، واقعیت امر این است که اسرائیل هرگز خود را بخشی از خاورمیانه ندیده و نخواسته در فضای منطقه ادغام شود. با اینکه به نظر شلایم، یهودیان شرقی به واسطۀ تسلط بر عربی و تجربۀ دست اول از زندگی در کشورهای عرب میتوانستند بهعنوان پلی بین اسرائیل و همسایگانش عمل کنند، اما تشکیلات اشکنازی تمایلی به این ارتباط نداشت. شلایم معتقد است اسرائیل به دست یهودیان اروپایی (یا اشکنازیها) تأسیس شد و افتخارش این بود که بخشی از غرب است که در آن زمان «دنیای آزاد» خوانده میشد و خود را بهصورت جزیرۀ دموکراسی در دریای استبداد معرفی میکرد.
در تلقیِ شلایم، صهیونیسم جنبشی اروپایی در قرن نوزدهم بود که راهحل تشکیل مملکتی در فلسطین را ارائه میداد و از اینرو، تشکیل اسرائیل با «مسئله یهود» و روایت یهودیان اروپایی درهمتنیده است؛ یهودیانی که در اروپا اقلیت بودند و «دیگری» و مسئلهای لاینحل قلمداد میشدند، و سرانجام «راهحل نهاییِ» نازیها برای این مسئله به نابودی شش میلیون یهودی اروپایی منجر شد. اما روایت شلایم، فراگیری «مسئله یهود» را انکار میکند؛ او تأکید دارد که خاورمیانه برخلاف اروپا «مسئله یهود» نداشت و ضدیت با یهودیان عارضۀ اروپایی بود که بعدها با غالبشدن روایت اشکنازیها به خاورمیانه سرایت کرد. به این ترتیب در حوزه سیاسی، چنانکه ادوارد سعید اشاره میکند، مسئله یهود در اروپای قرن نوزدهم به مسئله فلسطین در قرن بیستم تبدیل شد. در روایتِ شلایم علت مهاجرتِ ناگزیر یا کوچ اجباری یهودیان به اسرائیل، یکسر سیاسی بود: «خانواده من بهخاطر نابردباری و برخورد فرهنگی یا مذهبی نبود که از عراق به اسرائیل کوچید. دنیای ما بهخاطر اینکه با همسایگان عربمان تفاهم نداشتیم دچار فروپاشی نشد. عامل دربهدری ما سیاسی بود نه مذهبی یا فرهنگی.
ما در تنازع صهیونیسم و ناسیونالیسم عرب، دو ایدئولوژی سکولار رقیب گیر افتادیم. همچنین، در رگبار متقابل یهودیان و عربها بر سر فلسطین گرفتار شدیم». آوی شلایم با تأمل بر تجربۀ شخصی خود، برای درک واقعیت اسرائیل، از رد دیدگاه «برخورد تمدنها» و روایت صهیونیستی آغاز میکند. از دید او، نظریۀ «برخورد تمدنها»ی سمیوئل هنتیگتن که یکی از شعارهای رایج اوایل دهه 1990 بود، برای بسط صهیونیسم و مسئله عربیهودیان کفایت نمیکرد و چهبسا راه به خطا میبرد. چهآنکه این نظریه بر تنازع فرهنگی تأکید داشت و مهمترین تمایز مردم را در دوران بعد از جنگ سرد و فروپاشی شوروی، دیگر نه سیاسی و ایدئولوژیک بلکه فرهنگی میدانست. شلایم میگوید نظریۀ برخورد تمدنها که اکنون بیاعتبار شده، بر رویکرد تاریخنگاران صهیونیست در ارتباط با کشمکش عرب-اسرائیل نفوذ اساسی داشت، و از اینروست که این مورخان ریشۀ تنازع را در مشرب جزمی اسلام و نفرت از یهودیت میدانند.
به همین دلیل نوعی اشتراک بین هنتیگتن و مورخان صهیونیست شکل گرفت: نوعی ذهنیت مشرقزمینی که با تفکرات کلیشهای درباره شرق سروکار دارند. برخورد تمدنها در این مسئله به شکلِ برخورد بین تمدن یهودی-مسیحی و اسلام بازتاب یافت. شلایم این طرز تلقی را به نحوی نومیدکننده «غیرتاریخی» میخواند و معتقد است تجربۀ او و سرگذشت خانوادهاش با مفروضات «برخورد تمدنها» و این دیدگاه سادهگرایانه و اروپامحور از دنیا، تعارضی تام و تمام دارد. بنابراین هدف او از نوشتن خاطراتش، نوعی تصحیح این روایت صهیونیستی است که عربها و یهودیان بهطور ذاتی قادر به سکونت مسالمتآمیز در کنار یکدیگر نیستند و به کشمکش و تنازع دائمی با هم محکوماند.
هستیشناختی عربیهود
شلایم در «سه دنیا» داستان شخصیِ یک جوان عراقی یهودی را از زبان یک مورخ حرفهای بازگو میکند: زندگی در عراق، اسرائیل و سرانجام در انگلیس: سه دنیای متفاوت از منظر یک پژوهشگر تنازع عرب-اسرائیل که تمدن یگانۀ یهود در خاورمیانه را به تصویر میکشد؛ تمدنی که در نیمۀ اول قرن بیستم دستخوش کینتوزیِ ناسیونالیسم شد: «ما خانوادهای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانهستیزی عراقیها و تحریکات دولت تازه تأسیسشدۀ اسرائیل جاکن و آواره شدیم. ما بخشی از مهاجرت جمعی یهودیان از عراق به اسرائیل در 1950 بودیم. خروج ما از سرزمین مادریمان تحت تأثیر نیروهایی بود که بهتمامی از کنترل ما خارج، و حتی از فهم و ادراک ما بیرون بودند». شلایم «سه دنیا» را تلاشی برای معنادادن به زندگی اولیۀ خود میخواند که با روایت داستان خانوادهاش در عراق آغاز میشود و در دورهای پرتنش در تاریخ خاورمیانه به پایان میرسد. «سرنوشت و تقدیر خانواده ما آینهنمای کل یک جامعه است، جامعهای که از دنیایی که خانۀ خود حس میکرد ریشهکن شد و به دنیایی فرو افتاد که برای جاافتادن در آن به تطبیق و تطابقی دردناک اجبار داشت.
داستان خانواده ما در چارچوبی گستردهتر که بر آن محاط بود گنجانده شده است: تاریخ جامعۀ یهود در عراق. داستان حول محور حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایتبخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق میچرخد؛ و نیز دربهدری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ عملکرد ضعیف من در مدرسهای در اسرائیل که پدر و مادرم را واداشت تا مرا برای ادامه تحصیل به انگلستان بفرستند؛ و سه سال عمدتاً ناشادی که در لندن گذراندم که خود نوعی تبعید دوم بود». اما آنچه به قولِ شلایم به داستان او جذابیت بیشتر میدهد، این واقعیت است که آنان متعلق به شاخهای از جامعۀ جهانی یهود بودند که اکنون تقریباً نابود شدهاند: «ما عرب یهودی بودیم.
در بغداد زندگی میکردیم، آداب و رسوم ما عربی بود، سبک زندگیمان عربی بود...». شلایم در روایتش ترکیب «عرب-یهود» را به کار میبرد و در شرح این ترکیب مینویسد: «منظورم از اصطلاح عرب-یهود، عرب بهعنوان هویتی ملی در معنای پانعربیسم، یا یک ایدئولوژی ناسیونالیستی به جوانی صهیونیسم نیست. از این عبارت به معنای کوتهنوشتی برای توصیف یک میراث فرهنگی و زبان مشترک استفاده میکنم». شلایم اشاره میکند که تنازع بین اعراب و یهودیان به جنگ جهانی اول بازمیگردد و در جنگ جهانی دوم این تنازع شدت میگیرد. در 1948 ارتش عراق به جنگ عربها علیه اسرائیل پیوست و در نتیجۀ شکست عربها، واکنشی علیه یهودیان در سراسر دنیای عرب پدیدار شد. از نظر شلایم، صهیونیسم یکی از علل اصلی این واکنش بود: «صهیونیسم بعد از بیش از دو هزار سال یک پایگاه سرزمینی به یهودیان داد. این موضوع کار را برای بنیادگرایان و ناسیونالیستهای عرب آسان کرد که یهودیان ساکن در کشورهایشان را با صهیونیستهای منفور و دشمن یکی بپندارند و خواهان اخراج آنها شوند».
به این ترتیب، جماعتی که یکی از ستونهای جامعه عراق بهشمار میرفت، اینک ستون پنجم دشمن قلمداد شد. «برای صهیونیستها از همان ابتدا اولویت قاطع داشت که تا جای ممکن یهودیان هرچه بیشتری را از سراسر دنیا به اسرائیل جذب کنند. هدف آنها ایجاد یک مملکت یهودی مستقل در بخش هرچه بزرگتری از فلسطین بود، شامل هرچه بیشتر یهودی و هرچه کمتر عرب در داخل مرزهای آن». از این منظر، صهیونیسم به معنای نفی و باطلکردنِ آوارگی قوم یهود بود. تا جنگ جهانی دوم، فعالان صهیونیست بر جمعیت زیاد یهود در مراکز جمعیتی اروپا متمرکز کرده بودند و یهودیان خاورمیانه بهمنزلۀ «مواد انسانی پستتر» محسوب میشدند که مشارکتی اندک در روند مملکتسازی داشتند. اما هولوکاست آن رویکرد صهیونیستی را معکوس کرد. «نابود شدن ذخایر انسانی اصلی برنامۀ صهیونیستی، این جماعت را وادار کرد تا توجهشان را به شرق معطوف دارند. به عبارت دیگر، در نتیجۀ هولوکاست، یهودیان خاورمیانهای برای اولینبار به عناصری حیاتی در برنامه صهیونیستیِ بناکردن مملکتی باثبات با اکثریت یهود در فلسطین تبدیل شدند».
با این حال، اسرائیلیها مفهوم «عربیهود» یا عرب یهودی را بهمنزلۀ نوعی عدم امکان هستیشناختی به سخره میگیرند. به گفتۀ شلایم، یهودیان و عربها بنا به عادت بهعنوان موجوداتی فینفسه متضاد توصیف میشوند که درگیر تنازعی دائمیاند. اما داستان خانواده شلایم و بسیاری از خانوادههای فراموششده همچون آنان، تصویری بهکلی متفاوت از این تلقی به دست میدهد: خاورمیانهای که در دورانی کثرتگرا بود، بردباری مذهبی بیشتری داشت و دارای فرهنگی سیاسی بود که همکاری و احترام متقابل را بین اقلیتهای قومی مختلف پاس میداشت. «داستان خانوادۀ من یادآور روزگاری است که هویتهای قومی در خاورمیانه شکوفا بودند و بعد بر اثر برنامههای سیاسیِ ناسیونالیستی به کناری رفتند و حتی سرکوب شدند».
شلایم به دلیل از سر گذراندنِ این تجربیات نسبت به گفتمان صهیونیستی مردد شده و سالهای بعد به مورخ تجدیدنظرطلب اسرائیلی بدل میشود که به «مورخان نو» شهرت دارند. به این اعتبار، میتوان خاطرات آوی شلایم را «رسالهای تجدیدنظرطلبانه» پنداشت که «سندی مُتِخَلف»، «تاریخی بدیل» و چالشی با روایت پذیرفتهشدۀ صهیونیستی است درباره یهودیان سرزمینهای عربی که بعد از مهاجرت جمعی به اسرائیل در دهه 1950، عموماً «میزراهیم» خوانده شدند. شلایم در خاطراتش نشان میدهد که تاریخ میزراهیم بهعمد و آگاهانه، به نحوی که در خدمت تبلیغات صهیونیستی باشد، تحریف شده است. بنابراین خاطراتِ شلایم، هم «ثبت شخصیِ یک گذشتۀ پیچیده» است و هم جستاری با استدلالهای سیاسی و انتقادی علیه صهیونیسم، آنهم از زاویهای که بهندرت در خارج از اسرائیل شنیده میشود.
شلایم درباره عنوان کتابش هم میگوید «سه دنیا» اشاره دارد به بغداد، جایی که تا پنج سالگی ساکن بود؛ رَمَتگن، سکونتگاهش تا پانزده سالگی، و سرانجام لندن که تا هشتاد سالگی آنجا بود. پسزمینۀ داستان شلایم دورهای متلاطم در تاریخ یهود است که شاهد گسترش تبلیغات نازیها در عراق است و نسلکشی یهودیان اروپایی به دست نازیها، تقسیم فلسطین و تولد مملکت اسرائیل، سرچشمۀ مسئله پناهندگان فلسطین، مهاجرت عمومی یهودیان عراق و سایر مملکتهای عربی به اسرائیل، بروز تنش
اشکنازیها-سفاردیها در سالهای اول تأسیس اسرائیل؛ تنشی که تا به امروز تداوم یافته است. شلایم معتقد است عارضۀ یهودستیزی در کانون بزرگ روایت آزار دیدن عمومی یهودیان ریشه دارد. این روایتِ تاریخ یهودیان، شرح پایانناپذیری آزار، تبعیض و سرکوب است که در هولوکاست به اوج خود میرسد؛ روایتی که سالو بارون، مورخ یهودیِ آمریکایی به طعنه آن را «مفهوم همیشه گریان تاریخ یهود» میخواند و معتقد است حتی اگر کسی تاریخ همیشه گریان یهود را بپذیرد، باز نسبت به تاریخ یهودیان در خاورمیانه عدالت را رعایت نکرده است. شلایم با ارجاع زمانۀ جهانوطنی و تجربۀ همزیستی مسالمتآمیز برخی یهودیان در کشورهای عربی، از امیدی سخن میگوید که کورسوی آن در شرایط تیرهوتار خاورمیانۀ کنونی هنوز خردهنوری میتاباند، بهرغمِ اینکه تجربیات او از زیستن در «ارض موعود» حکایتی یکسر تلخ بود که در رمانهای مهاجران شرقی اسرائیل بازتاب یافت.
سامی مایکل، یکی از این رماننویسان است که سال 1926 در بغداد به دنیا آمد، به حزب کمونیست پیوست و به دلیل انتقاد از نفوذ نازیها در عراق در سال 1948 به مرگ محکوم شد و به ایران گریخت. در ایران با حزب توده ارتباط گرفت و وقتی عراق خواهان بازپسگیری او شد بار دیگر مخفی شد و حین فرار به شوروی برحسب اتفاق گذرش به اسرائیل افتاد و در حیفا باز به حزب کمونیست پیوست و در جنبش صلح با فلسطینیها همراه شد. سامی بهعنوان منتقد سازشناپذیرِ دستگاه حکومتی اشکنازیها و رویکرد نژادی آنان علیه اعراب به شهرت رسید و در شمار اولین اسرائیلیهایی بود که خواستار ایجاد کشور مستقل فلسطین شد. سامی مایکل از دوستان شلایم، در نخستین رمانی که به زبان عبری نوشت این عبارت اورول را این بار درباره اسرائیل اثبات کرد که «تمام انسانها برابرند، اما بعضیها برابرترند»! این رمان ریاکاری مقامات اسرائیلی و رفتار خفتبار با مهاجران تازه در کمپهای انتقالی را به تصویر میکشید. موقعیتی که شلایم آن را «تشویش وجودی» میخواند، نوعی ناراحتی مدام که تمام یهودیان عراقی و چهبسا عربیهودیها در سراسر اسرائیل تجربه کردهاند: «بیاحترامی به تبار عراقی ما، نادیده گرفتن تاریخ ما، تحقیر فرهنگ ما، بیاعتبار دانستن زبان ما، و مهندسی اجتماعی برای چپاندن ما در قالب اروپایی-صهیونیستی-اسرائیلی». روایت ناسیونالیستیِ اشکنازی از «ارض موعود» با واقعیت زندگیِ عربیهودها بهعنوان اقلیت تحقیرشدۀ در تبعید تضادی فاحش داشت، و این تضاد بود که «تشویش وجودی» را در میان جماعت اقلیتِ عربیهود فراگیر میکرد. شلایم روایت خود از «صهیونیسم ستمگر» را با تأکید بر ماهیت آپارتاید (تبعیض نژادیِ) اسرائیل خاتمه میدهد که بر موقعیت برتر یهودیان تأکید دارد. جنبش صهیونیستی از دیدِ شلایم، جنبشی مهاجرنشینی-مستعمراتی بود که ایجاد مملکت یهودنشین در فلسطین را بیرحمانه دنبال میکرد، حتی اگر به بهای پاکسازی قومی و سلب مالکیت جمعیت بومی تمام میشد که شد.
چنانکه «نومورخان» ازجمله بنی مورس نشان دادهاند، فلسطینیها ارادۀ آزاد نداشتند، آنها بیرون انداخته شدند، و اشغال فلسطین باستانی که قرار بود موقت باشد و با راهحلی سیاسی پایان یابد، دائمی شد و الحاق سرزمینهای رسمی فلسطین نه علنی بلکه تدریجی و خزنده صورت گرفت و هرگز متوقف نشد. «صهیونیسم یک ایدئولوژی سخت و عبوس بود که میراث ایام آوارگی یهود را مردود میشمرد و هدفش برپا کردن یک اسپارت یهودی بیتجمل در خاورمیانه بود». اما تجربۀ عربیهودها از ارض موعود چنان سخت و دردناک بود که بهقول اسحاق
بار-موشه هیچ شاعری در دنیا نمیتواند آن را بیان کند: یهودیانی که بعد از مهاجرت اجباری از تاریخ خود کنده شدند و «همچون خوابگردها راه میروند».
آخرین اخبار روزنامه را از طریق این لینک پیگیری کنید.