از خشم تا سوگواری دیجیتال؛ تحلیل آماری از انتشار اخبار ناپدیدی و کشتهشدن «الهه حسیننژاد»
درباره قتل یک زن و روانزخمی جامعه
قتل دلخراش الهه حسیننژاد در خرداد ۱۴۰۴، فقط یک فاجعه شخصی نبود؛ زخمی بود که بر پیکر روانی جامعه ایران نشست و در شبکههای اجتماعی، بهویژه ایکس (توییتر سابق)، به انفجاری از خشم، غم، مطالبهگری و حتی فرافکنی انجامید. دادههای تحلیلی نشان میدهند که این واکنش دیجیتال، چهرهای جدید از سوگواری، عدالتخواهی و فرسایش روانی را نمایان کرده است؛ چهرهای که باید بادقت دیده و خوانده شود.


به گزارش گروه رسانهای شرق،
محمدعلی دادگسترنیا، جامعهشناس و پژوهشگر رسانههای اجتماعی: قتل دلخراش الهه حسیننژاد در خرداد ۱۴۰۴، فقط یک فاجعه شخصی نبود؛ زخمی بود که بر پیکر روانی جامعه ایران نشست و در شبکههای اجتماعی، بهویژه ایکس (توییتر سابق)، به انفجاری از خشم، غم، مطالبهگری و حتی فرافکنی انجامید. دادههای تحلیلی نشان میدهند که این واکنش دیجیتال، چهرهای جدید از سوگواری، عدالتخواهی و فرسایش روانی را نمایان کرده است؛ چهرهای که باید بادقت دیده و خوانده شود.
روایتهای مرکزی و انگارههای مردمی
دادهکاوی لایفوب نشان میدهد در میان بیش از ۷۰ هزار محتوای منتشرشده، نام دو خبرنگار زن در صدر کاربران تأثیرگذار دیده میشود: ندا خدایاری و آزاده مختاری؛ دو خبرنگار زن که روایتهای میدانی، واکنشهای حرفهای و حساسیت اجتماعیشان آنها را به منابع معتبر اطلاعاتی در چشم کاربران تبدیل کرده است. حمیدرضا کشاورز، جامعهشناس و مدیرعامل لایفوب، در این باره میگوید: «برخلاف گذشته که فعالان رسانهای رسمی وابسته به صداوسیما یا خبرگزاریهای دولتی، مرجع اخبار حساس تلقی میشدند، امروز افکار عمومی ترجیح میدهد روایتها را از کسانی بشنود که در میدان، در لحظه و بیواسطه حضور دارند. این تغییر مرجعیت، گویای بازتعریف «خبرنگاری» در عصر شبکهای است. خدایاری و مختاری، هر دو با حفظ استقلال نسبی و رویکردی شفاف، تلاش کردند روایت ماجرای قتل الهه را از مجرای دقیقتری ارائه دهند؛ بدون هیجانزدگی، اما با تعهد به درد اجتماعی. انتشار پیدرپی اطلاعات میدانی، پوشش واکنشها و بهویژه تعامل مداوم با کاربران، باعث شد آنها در فضای آشفته روایتها، به نقاط ثبات تبدیل شوند. دادههای لایفوب نیز نشان میدهد بیشترین نرخ بازنشر مربوط به توییتهای این دو خبرنگار بوده که نهصرفا خبری، بلکه گاه تفسیری، انتقادی یا حمایتگرانه بودهاند؛ امری که نشاندهنده تشنگی کاربران برای روایتهای همدلانه و معتبر است». کشاورز اضافه میکند: «این حضور پررنگ زنان خبرنگار در میدان دیجیتال، وجه دیگری نیز دارد: بازسازی اعتماد اجتماعی از پایین. در فقدان شفافیت رسمی، جامعه تلاش میکند از میان چهرههای مستقل و زنانی که خود میتوانند تجربه زیسته آسیب را درک کنند، صداهایی برای بازنمایی حقیقت بیابد. در جهانی که روایت قتل یک زن ممکن است به ابزاری برای مصادره یا فراموشی بدل شود، انتخاب دو خبرنگار زن به عنوان منابع اصلی اطلاعرسانی، انتخابی معنادار است؛ انتخابی که نشان میدهد جامعه، اگرچه خشمگین و غمگین است، اما همچنان به دنبال گفتوگویی صادقانه با راویانی از درون خود است».
در ادامه اطلاعرسانیها با این گمانهزنی که مظنون به قتل الهه حسیننژاد یکی از رانندگان پلتفرم تاکسی اینترنتی بوده، موجی از خشم و اضطراب فضای توییتر فارسی را فرا گرفت. بسیاری از کاربران، پیش از آنکه جزئیات رسمی منتشر شود، تجربههای شخصی خود از سفرهای پرخطر با رانندگان ناشناس را به اشتراک گذاشتند. روایتهایی از تهدید، آزار کلامی یا اضطراب دائمی در شبهنگام، نشان داد که این حادثه صرفا یک مورد خاص نبوده، بلکه نماد جمعی از ترسهای انباشتهشده در تجربه روزمره زنان در فضاهای عمومی و نیمهخصوصی است. در واکنش به این فاجعه، شرکت اسنپ اعلام کرد که سفر مذکور در سامانه آنها ثبت نشده و راننده مذکور در لحظه حادثه فعال نبوده است. با این حال، کاربران به طور گسترده این روایت را با تردید نگریستند. برخی آن را نوعی طفرهرفتن از مسئولیت دانستند؛ چراکه حتی اگر سفر ثبت نشده باشد، این سؤال باقی میماند که سیستم راستیآزمایی و نظارت بر رانندگان تا چه حد کارآمد است؟ در غیاب سیستم حملونقل امن، ارزان و قابل اطمینان، تاکسیهای اینترنتی بخشی از خدمات عمومی تلقی میشوند که بر تجربه روزمره میلیونها کاربر بهویژه زنان، سالمندان و افراد بدون وسیله نقلیه تأثیر مستقیم دارند. از این منظر، مسئولیت این پلتفرمها از نظر کاربران فقط در حوزه فناوری یا اقتصاد خلاصه نمیشود، بلکه به حوزهای فراتر کشیده شده است: مسئولیت اجتماعی در قبال زیست ایمن کاربران.
بیپاسخگذاشتن مطالبه امنیت در این فضا، به معنای نادیدهگرفتن حق «آرامش در تردد» است؛ مفهومی که در جامعهشناسی شهری به عنوان یکی از شاخصهای عدالت فضایی شناخته میشود. وقتی سفر با ترس آغاز میشود و با اضطراب پایان مییابد، دیگر نمیتوان از «دسترسی برابر به شهر» سخن گفت. در چنین شرایطی، تداوم سکوت یا دفاعهای رسمی بیاثر، نهتنها حس بیاعتمادی عمومی را تقویت میکند، بلکه خود به بازتولید ساختاری ترس و ناامنی دامن میزند؛ ترسی که از خیابانها به ذهن و بدن کاربران منتقل میشود و در نهایت اعتماد به فضاهای عمومی را تحلیل میبرد.
احضار دردهای قدیمی: کارزار روایات آزار
در واکنش به قتل الهه حسیننژاد، یکی از برجستهترین ویژگیهای فضای دیجیتال، بازگشت کاربران و بهویژه زنان به خاطرات تلخ گذشته خود از آزار جنسی بود. بسیاری از آنان روایتهایی از تجربههای گاه فراموششده را از دههها پیش تا امروز، با دیگران در میان گذاشتند. این امر فقط واکنشی لحظهای به یک فاجعه نبود، بلکه بخشی از یک حافظه عاطفی تاریخی بود که در هر رخداد مشابه، مجددا احضار میشود. آنچه در ظاهر یک توییت شخصی است، در واقع فریادی است برخاسته از لایههای پنهان خشونت و فراموشی نهادینهشده. این پدیده دقیقا همان الگویی است که در پژوهش «واکاوی روایات آزار جنسی در توییتر فارسی» نیز مشاهده شده است. در آن مطالعه، با بررسی هزاران توییت در کارزار «میتو» در توییتر فارسی، مشخص شد که بازگوکردن تجربیات شخصی کاربران، نهفقط ابراز درد، بلکه نوعی بازیابی هویت و توانمندسازی اجتماعی برای بازماندگان بود. یافتههای آن پژوهش نشان داد که کاربران با عبور از موانع درونی چون شرم و سکوت، به شکلی جمعی به بازسازی یک تاریخ ممنوعشده پرداختند. مفاهیمی چون «تروماهای ماندگار»، «رتوریک زنانه» و «تعلیق خودخاموشی» از جمله مضامین پرتکرار در تحلیل تماتیک این کارزار بودند. در ماجرای الهه نیز میتوان بازتولید همان منطق را دید: هر روایتی که منتشر میشود، نهفقط درباره یک زن خاص، بلکه درباره هزاران تجربه خاموششده است. فضای ایکس به نوعی میدان عمومی برای سوگواریهای ناگفته، اعترافهای متأخر و بازتعریف درد بدل شده است. این حافظه عاطفی، همچون گسل زیرزمینی، منتظر تلنگری برای فعالشدن است و در هر قتل، هر تجاوز یا هر سکوت نهادی، با شدت بیشتری فوران میکند. اینجا، کاربران نهصرفا مخاطب رویداد، بلکه بایگانان یک تاریخ فراموششده هستند؛ تاریخی که فقط با روایت، از خطر انکار نجات مییابد. اتفاقی که در ماجرای الهه نیز افتاد، روایات آزارهای قربانیان چه در قالب تاکسیها و حملونقل عمومی و چه در دیگر بسترهای اجتماعی بود. با انتشار خبر قتل الهه حسیننژاد، خیلی زود فضای مجازی به دنبال پاسخهایی درباره هویت او رفت. برخی کاربران، با جستوجو در صفحه اینستاگرام او، فهرست دنبالشوندگان و دنبالکنندگانش را تحلیل کردند؛ گویی باید از میان آنها، نشانههایی از گرایش سیاسی یا سبک زندگیاش استخراج کرد. تحلیلهای سطحی اما شایع، تلاش میکردند تا تصویر او را در یکی از دو سوی گسلهای قطبی جامعه جای دهند. در این میان، بار دیگر بدن یک زن، نه بهمثابه موضوع سوگ، بلکه به عنوان میدان تفسیر سیاسی مصادره شد. اما همزمان، روندی دیگر نیز در جریان بود: دنبالکردن ناگهانی و انفجاری صفحه اینستاگرام الهه از سوی دهها هزار نفر. در عرض چند روز، بدون آنکه محتوای جدیدی در صفحه منتشر شود، تعداد دنبالکنندگان از چند صد نفر به بیش از ۱۵۰ هزار نفر رسید. آیا این پدیده را باید فقط به کنجکاوی عمومی یا موجسواری رسانهای نسبت داد یا میتوان آن را بازنمود نوعی «سوگواری دیجیتال» دانست؛ آیینی جمعی برای ابراز همدلی، احضار خاطره و پافشاری بر حقِ یادآوری قربانی؟ در فرهنگ شفاهی، سوگواری با گردهمایی و شنیدن زندگینامه همراه است؛ در عصر دیجیتال، این سوگواری میتواند با دنبالکردن بیکلام یک صفحه انجام شود. این رفتار جمعی، به تعبیری، تلاشی برای زنده نگهداشتن نمادین قربانی در دل الگوریتمهاست. در جهانی که تصاویر، دادهها و فالوئرها تعیین میکنند چه کسی «هست» و چه کسی «فراموش میشود»، افزایش دنبالکنندهها شاید به منزله پرفورمنسی از احترام عمومی باشد؛ نوعی بقای دیجیتال برای سوژهای که در جهان فیزیکی خاموش شده است. سوگواری، این بار نه از طریق گریه یا مراسم رسمی، بلکه با الگوریتمهای اینستاگرام و کلیکهای سکوتآمیز شکل گرفت؛ نوعی سوگواری که در عین بیزبانی، صریح و پرمعنا بود.
فرافکنی ملیگرایانه: دیگریِ متجاوز
در ساعات نخستین پس از انتشار خبر قتل الهه حسیننژاد، هنوز نه هویت قاتل مشخص بود، نه انگیزه او. اما همزمان با شوک عمومی، فضای مجازی بهسرعت با گمانهزنیهایی پر شد که بدون هیچ مدرک معتبری، مهاجران افغانستانی را متهم اصلی قلمداد کردند. هشتگ «#اخراج_افغانی_مطالبه_ملی»، در مدت کمتر از ۲۴ ساعت مجددا به یکی از ترندهای پرتکرار توییتر فارسی بدل شد؛ واکنشی که کمتر از خشم علیه جنایت و بیشتر از اضطراب ملی و نیاز به یافتن یک «متجاوز دیگری» تغذیه میشد. مهاجر افغان، به عنوان نماد یک تهدید خارجی، بلافاصله در جایگاه «دیگریِ خطرناک» قرار گرفت؛ گویی با طرد او، میتوان خشونت را نیز از جامعه زدود. این پدیده، چیزی فراتر از نژادپرستی فردی است. آنچه دراینمیان رخ داد، نمونه کلاسیکی از «دیگریسازی» بود؛ مکانیسمی روانی-اجتماعی که طی آن، جامعه تلاش میکند مسئولیت خشونت درونی را با فرافکنی به بیرون، از دوش خود بردارد. چنین فرافکنیهایی، در شرایطی که نهادهای رسمی اعتماد عمومی را از دست دادهاند و ناتوان از پاسخگویی سریع و شفافاند، شدت بیشتری مییابند. در این حالت، قربانی واقعی به حاشیه میرود و تمام تمرکز به هیولایی خیالی منتقل میشود که ریشه در تصویرهای تاریخی از «دیگری مهاجم» دارد.
تضاد تلخ این وضعیت، زمانی بیشتر عیان شد که بسیاری از همان کاربران، در مواجهه با خبر تجاوز جمعی چند ورزشکار ایرانی به زن کرهای در جریان بازیهای آسیایی، سکوت کردند یا حتی تلاش به نادیدهگرفتن ماجرا داشتند. این «اخلاق انتخابی» در مواجهه با خشونت، پرسشی جدی را پیش میکشد: چرا جامعه، در مواجهه با خشونت از درون خود، کرخت است، اما در برابر مهاجری بینام، واکنشی هیجانی و طردگرایانه دارد؟ آنچه در نهایت از این وضعیت باقی میماند، نهفقط یک خشونت فیزیکی، بلکه خشونتی گفتمانی و ملیگرایانه است که قربانی واقعی را میبلعد و بهجای آن، از بدن یک زن، صحنهای برای نمایش اضطرابهای هویتی میسازد. قتل الهه بهجای آنکه فرصتی برای گفتوگوی جمعی درباره امنیت زنان باشد، به میدان نزاعهای قومی، اضطرابهای ملی و روایتهای آلوده به نژاد بدل شد. اینگونه، فاجعه نهفقط سوژه سوگواری، بلکه سوژه مصادره گفتمانی نیز میشود؛ آنهم به دست جامعهای که خود هنوز آمادگی مواجهه با زخمهایش را ندارد.
بازنمایی یکی دیگر از اتفاقاتی را که بعد از قتل رقم خورد، میتوان در توییت رضا رشیدپور مشاهده کرد. رضا رشیدپور در توییتی پیشنهاد داد که زنان هنگام خروج از خانه در شب، موقعیت مکانی خود را با خانواده یا دوستان خود به اشتراک بگذارند. این توصیه، در ظاهر کنشی خیرخواهانه برای حفظ امنیت است، اما در لایههای عمیقتر، بازتابدهنده نوعی گفتمان محافظهکارانه پدرسالارانه است: همان گفتمانی که بهجای اصلاح ساختارهای اجتماعی، قانونی یا نهادیِ تأمین امنیت، مسئولیت را بر دوش قربانیان بالقوه میگذارد. نتیجه چنین نگرشی، انتقال بار ناامنی از سیستم به فرد است؛ آنهم بهویژه زنانی که همواره تحت نظارت، قضاوت و کنترل اجتماعی یا خانوادگی بودهاند.
درواقع اینگونه توصیهها به شکل غیرمستقیم، پیام «اگر اتفاقی بیفتد، تقصیر خودت است» را القا میکنند. گفتمان «مراقب خودت باش» بهجای «چرا ساختارها امن نیستند»، تبدیل به ابزاری برای کنترل بیشتر بدن زنانه میشود. در چنین شرایطی، بهجای اینکه افکار عمومی بر اصلاح قوانین، پاسخگویی پلتفرمها یا آموزش عمومی متمرکز شود، فشار مجددی بر زنان وارد میشود تا رفتوآمد خود را محدود یا از «رفتار پرریسک» خودداری کنند؛ گویی حضور شبانه یک زن، پیشفرضی برای تهدید است. این امر نهتنها وضعیت امنیتی را بهبود نمیبخشد، بلکه چرخه سرزنش قربانی را تداوم میبخشد.
یکی از نخستین و ملموسترین عوارض چنین توصیههایی، افزایش محدودیتهای خانوادگی بر دختران و زنان جوان است. خانوادههایی که از پیش نگران و محافظهکارند، این دست هشدارها را به عنوان مجوزی برای ممنوعیت خروج شبانه، کنترل تلفن همراه یا پایش بیشتر زندگی روزمره فرزندان خود تلقی میکنند. در چنین فضایی، ترس مشروع جامعه، به کنترل غیرمشروع بدل میشود و بار دیگر بهجای آنکه قاتل یا ساختارهای ناکارآمد مورد بازخواست قرار گیرند، این دختران و زناناند که باید بهای خشونت مردانه را با انزوا، نظارت و خاموشی بپردازند.
روانشناسی سایبری: سوگواری، خشم و خستگی
نمودار تحلیل عواطف کاربران در روزهای پس از قتل الهه حسیننژاد، نشان میدهد که سه عاطفه اصلی در میان هزاران توییت بازتاب یافتهاند: غم، عصبانیت و انتظار. محمدعلی سلطانی، پژوهشگر روانشناسی سایبری، در این زمینه میگوید: «در نخستین روزها، غم، عاطفه مسلط بود؛ نشانهای از شوک جمعی، همدردی و نوعی فلج عاطفی ناشی از تراژدی. کاربران در این مرحله، بیشتر از آنکه به قضاوت یا واکنش سیاسی بپردازند، صرفا از اندوه ناپدیدشدن و مرگ زنی جوان سخن میگفتند؛ لحظهای که به تعبیر پاپاکاریسی، یکی از مؤلفههای «سوگواری دیجیتال» فعال میشود؛ یعنی زمانی که میدان دیجیتال، به آیینی عمومی برای تجربه جمعی فقدان بدل میشود».
سلطانی میگوید: «با افشای جزئیات تکاندهنده قتل و انتشار چهره قاتل، دومین موج احساسی در قالب خشم و ترس بروز یافت. این مرحله همزمان با افزایش عاطفه «انتظار» یا همان مطالبهگری بود. کاربران خواستار شفافیت، پیگیری فوری و پاسخگویی از سوی پلیس و دستگاه قضائی شدند. اما آنچه این پویایی را از گذشته متمایز میکرد، سرعت و شدت انتشار است؛ عواطف با فرکانس بالایی در شبکههای اجتماعی تکرار شدند و پدیده «سرایت هیجانی» عملا موجب گسترش خشم و اضطراب در مقیاسی وسیع شد که پژوهشهای زیادی نشان دادهاند توییتر فارسی در واکنش به وقایع خشونتبار، مستعد شکلگیری میکروجوامع عاطفی و تسریع چرخه همدردی تا خشم است».
همانطور که در برخی پژوهشها هشدار داده شده است، تکرار بیش از حد محتواهای خشونتبار، روایتهای دردناک و تصاویر دلخراش، به مرحلهای از «فرسودگی هیجانی» میانجامد؛ حالتی از خستگی روانی که در آن کاربران بهتدریج دچار بیحسی، انزوا یا حتی انکار میشوند. مطالعات جدید در زمینه روانشناسی سایبری تأکید دارند که این فرسایش، اگر بدون مداخله جمعی یا نهادی باقی بماند، میتواند منجر به فروپاشی «ظرفیت واکنش اخلاقی» جامعه شود؛ یعنی همان لحظهای که کاربران، از بس رنج دیدهاند، دیگر به رنج جدید واکنش نشان نمیدهند. دراینمیان کنشگری سایبری نیز که در ابتدا با افشای هویت قاتل، سازماندهی کارزارها و هشتگسازی اوج گرفته بود، در سایه خستگی عمومی و بیاعتمادی به پاسخگویی رسمی، بهتدریج از شور به بیاثربودن گرایید. این چرخه حرکت از غم، به خشم، به مطالبهگری و در نهایت به فرسایش، تصویری دقیق از روان جمعی یک جامعه خسته ولی بیدار در عصر دیجیتال ارائه میدهد.
درنهایت قتل الهه حسیننژاد، صرفا یک جنایت فردی نبود، بلکه نقطه تمرکز چهار بحران همزمان در جامعه ایران بود: ناامنی ساختاری در زندگی روزمره زنان، بیاعتمادی به برخی نهادهای رسمی، فوران حافظه جمعی از آزارهای جنسی و شکافهای گفتمانی که هر واقعه را به میدان نزاعهای هویتی بدل میکنند. این تقاطع بحرانی، نشان میدهد که مسائل مربوط به امنیت زنان را نمیتوان به توصیههای فردی یا راهکارهای تکنولوژیک ساده تقلیل داد. آنچه رخ داد، نهصرفا محصول اختلال یک فرد، بلکه انعکاسی از اختلالی اجتماعی است. دراینمیان شبکههای اجتماعی اگرچه نقشی کلیدی در احضار همدلی، خشم، مطالبهگری و افشاگری بازی کردند، اما خود نیز به میدان فشار روانی، قطبیسازی و بازتولید خشونت بدل شدند. همان فضایی که امکان سوگواری دیجیتال و همبستگی فراهم میکرد، در لحظهای دیگر به صحنه مصادره بدن زنانه، خشونت گفتاری و فرافکنی قومی تبدیل شد. این دوگانه پیچیده، ویژگی فضای دیجیتال است؛ جایی که صداها میتوانند شنیده شوند، اما اگر پاسخی نباشد، تبدیل به پژواک خستگی و بیاعتمادی میشوند. در غیاب سیاستهای نهادی شفاف و همراه، فضای مجازی بهتنهایی قادر به ترمیم روان اجتماعی نیست.
جامعهای که چنین مرگهایی را تجربه میکند، باید بتواند پرسشهای درستتری بپرسد: چه میخواستیم نشنویم که حالا مجبور به شنیدنش شدیم؟ چه سازوکارهایی، چه گفتمانهایی و چه نهادهایی مسئول این تکرار خشونتاند؟ راه نجات نه در سکوت بیشتر، نه در انداختن بار مسئولیت بر دوش زنان و نه در دشمنسازیهای قومی است. فقط با دیدن، شنیدن و پاسخدادن به صدای زنان میتوان به بازسازی اجتماعی اندیشید؛ نوعی بازسازی که از دل سوگ، اما با اراده تغییر ممکن است. فضای دیجیتال، اگرچه پرآشوب و شکننده است، اما هنوز شاید یکی از معدود میدانهایی باشد که در آن میتوان حقیقت را به صدای بلند گفت، به شرط آنکه این صداها، به کنش و ساختار نیز راه یابند.
آخرین اخبار روزنامه را از طریق این لینک پیگیری کنید.