روانشناسی توتالیتاریسم: چگونه مردم به استبداد تن میدهند
حقایق سخن میگویند
کتاب «روانشناسی توتالیتاریسم» با عنوان فرعی «چگونه مردم به استبداد تن میدهند»، نگاهی متفاوت، نو و ساختارشکنانه به پدیده توتالیتاریسم دارد. درک پدیده توتالیتاریسم اغلب به تحلیل ساختارهای قدرت و سرکوب دولتی محدود میشود، اما اغلب ریشههای این پدیده هولناک نه در تحمیل از بالا، بلکه در بستری روانی و اجتماعی نهفته است که جامعه را مستعد پذیرش آن میکند.


به گزارش گروه رسانهای شرق،
پارسا شهری: کتاب «روانشناسی توتالیتاریسم» با عنوان فرعی «چگونه مردم به استبداد تن میدهند»، نگاهی متفاوت، نو و ساختارشکنانه به پدیده توتالیتاریسم دارد. درک پدیده توتالیتاریسم اغلب به تحلیل ساختارهای قدرت و سرکوب دولتی محدود میشود، اما اغلب ریشههای این پدیده هولناک نه در تحمیل از بالا، بلکه در بستری روانی و اجتماعی نهفته است که جامعه را مستعد پذیرش آن میکند. ماتیاس دسمت در کتاب «روانشناسی توتالیتاریسم» با طرح مفهوم «تودهسازی» از وضعیتی پرده برمیدارد که در پی انزوای گسترده، فقدان معنا، اضطراب بیشکل و ناکامیهای مهارنشدنی در جامعه پدیدار میشود. «در چنین فضایی، روایتی واحد که رسانهها و نهادهای رسمی قدرتمند تقویت میکنند، این آشفتگیهای درونی را به سمت هدفی واحد یا دشمنی مشترک هدایت میکند». و این حاصل نوعی هیپنوتیزم جمعی است که در آن، افراد با کمال میل، تفکر انتقادی و حتی منافع شخصی خود را فدا میکنند تا به حس تعلق و امنیتی کاذب دست یابند. دسمت استدلال میکند که توتالیتاریسم مدرن، بیش از آنکه بر ترس عریان استوار باشد، بر این سازوکار پیچیده روانی تکیه دارد؛ پدیدهای که زیر پوست جامعه مدرن ما نیز در حال رشد است. بخش اول کتاب با عنوان «علم و تأثیرات روانی آن» به نسبت علم و ایدئولوژی میپردازد؛ گفتمانی که هزاران سال نگاه انسان را به درون خود معطوف کرده بود؛ نگاهی که انسان را موجودی گناهکار، دروغگو، فریبکار و غرق در وسوسههای دنیوی میدید؛ موجودی که باید خود را برای مرگ آماده کند، چراکه مرگ در نهایت او را فراخواهد گرفت. اگر انسان در این جهان رنج میبرد، از آن رو است که در مقام موجودی اخلاقی و ارزشمند ناکام مانده بود و در گناه میزیست. جهان نباید زیر سؤال میرفت، خود انسان میبایست به پرسش گرفته میشد. اما با ظهور علم، ماجرای دیگری رقم خورد و همه چیز دگرگون شد. «انسان باور کرد که با قدرت خرد میتواند جهان را نظم و نظام بخشد، درحالیکه خود تغییرناپذیر باقی میماند. او شجاعت یافت و سرنوشت خود را به دست گرفت: او از قدرت فکری خود برای فهم جهان و تشکیل جامعهای نوین و عقلانی بهره میبرد... زمانش رسیده بود که تاریکی را با نور خرد پراکنده کند». ماتیاس دسمت، روشنگری را رهایی انسان از قیمومیت خودساخته میخواند؛ قیمومیتی که ناتوانی انسان در بهرهگیری از فهم خود بدون هدایت دیگری است. «پس شعار روشنگری این است: جسارت کن! از خرد خود بهره گیر!» همانگونه که ایمانوئل کانت، فیلسوف بزرگ آلمانی روشنگری، در ۱۷۸۴ بیان کرد. دسمت از متفکران دیگری نیز نام میبرد که روشنگری وامدار آنهاست: گالیله که به قول او جرئت کرد بیندیشد، آزمایشهایی را با آونگ آغاز کرد: وزن جسم نوسانی، نیرویی که جسم را به حرکت درمیآورد و طول زنجیری که جسم به آن آویخته بود، تغییر داد. و تنها چند ماه بعد، توانست اصل بنیادین حاکم بر حرکت آونگ را تدوین کند: تنها طول زنجیر (بازوی آونگ) بر مدت زمان حرکت تأثیر میگذارد. یا اندیشمندان دیگری همچون نیکلاس کوپرنیک و اسحاق نیوتن که پردههای تعصب را از چشمان خود کنار زدند تا با ذهنی باز، جهان پیرامون خود را مشاهده کنند و نشان دادند که برخی جنبههای واقعیت را میتوان با دقت و ظرافت شگفتآوری در قالب فرمولهای ریاضی و مکانیکی بیان کرد. «این اندیشمندان نهتنها به دستاوردهای فکری بزرگی دست یافتند، بلکه نسبت به جهان و پدیدههای مادی آن نگاهی انساندوستانه و اخلاقی اتخاذ کردند. آنها شجاعت آن را داشتند که تعصبات و اندیشههای ارتجاعی زمانه را کنار بگذارند. آنها به نادانی خود اعتراف میکردند و نسبت به آنچه پدیدهها برای گفتن داشتند، کنجکاو و پذیرا بودند». از نظر دسمت، این «ندانستن» به دانشی نوین انجامید؛ دانشی که آنها برای آن از هیچ کوششی فروگذار نمیکردند و حاضر بودند برای آن از آزادی و گاه حتی از جان خود بگذرند. چنان که در کتاب نیز اشاره شده، میشل فوکو، این معرفتِ نو را «حقیقتگویی» میخواند: «حقیقتگویی شیوهای از سخن گفتن است که اجماع ضمنی و برقرارشده اجتماعی را میشکند. هرکس حقیقت را بگوید، افسانهای پذیرفتهشده را از هم میدرد که گروهی از مردم در آن پناه میجوید، آسایش مییابد و امنیت میطلبد. این امر حقیقتگویی را به فعلی مخاطرهآمیز بدل میکند. حقیقتگویی در گروه ترس برمیانگیزد و به خشم و پرخاشگری میانجامد». از اینرو است که حقیقتگویی از دید دسمت، کاری خطرناک است و با این حال، امری ضروری نیز هست. «هر قدر اجماع اجتماعی در زمانی معین ثمربخش باشد، اگر بهموقع از هم نپاشد و تجدید نشود، فاسد میشود و در نهایت جامعه را خفه خواهد کرد». در چنین زمانهایی است که به تعبیر نویسنده «روانشناسی توتالیتاریسم»، حقیقت همچون صدایی خالص ظاهر میشود که سکوت یکنواخت قصهای کهنه را میشکند و به واژگان قدیمی و جاودان، نوایی تازه میبخشد. به قول ماکس ژاکوب، «حقیقت همیشه نوست».
با این مقدمه، ماتیاس دسمت به نتیجه میرسد که علم را میتوان در ذات خود آزاداندیشی تعریف کرد. بنیان علمی که مبنای روشنگری شد، موقتا همه پیشداوریها درباره پدیدههای تحت مطالعه را کنار گذاشت. علم به گستردهترین طیف ممکن به ایدهها، اندیشهها، فرضیهها و گمانها رو گشوده بود. شک را پرورش میداد و عدم قطعیت را فضیلتی میشمرد. اجازه میداد تا حقایق خود بهتنهایی سخن بگویند و تصمیم بگیرند با چه نوع اندیشه یا نظریهای پیوند یابند. بدینسان، «حقایق همچون حقیقتهایی تازه و جوانهزده، در قالب کلمات دوباره متولد میشدند». البته در این تلقی، تنها حقایق نبودند که حق بیان آزادانه داشتند، بلکه به قول ولتر «ممکن است با آنچه میگویی مخالف باشم، اما تا پای جان از حق تو برای گفتنش دفاع خواهم کرد». به این دلیل، دسمت معتقد است علم انسان را از قید نابالغی خودخواسته رهایی بخشید و حصار حاکمیت جزماندیشی را در هم شکست؛ حاکمیتی که در عرصه عمومی به زور و ستم، ریاکاری و دورویی، فریب و دروغ بدل شده بود. این آزاداندیشی چنان که دسمت در این فصل نشان میدهد، ثمرات فراوانی برای تاریخ بشر به بار آورد: «روش علمی برای فهم و پیشبینی حرکت اجرام آسمانی، توصیف نوسانات آونگ و محاسبه شتاب گرانش، مطالعه رفتار حیوانات، درک کارکرد ذهن، ترسیم ساختار زبانها و مقایسه فرهنگها به کار گرفته شد». روشی که با انعطافی شگفتانگیز، در هر قلمرو از پژوهش و بر هر موضوعی منطبق بود و در هر حوزهای کشفیات شگفتانگیزی را به همراه آورد. شکلها و رنگها در پرتو علم، دقیقتر از همیشه ترسیم شدند و صداها واضحتر از پیش به گوش میرسید. به هر تقدیر و با وجود تمام انتقاداتی که بعدها درباره روشنگری و سلطه بیچونوچرای علم مطرح شد، در این دوران حقایق همچون حقیقتهایی تازه در قالب کلمات جلوهگر شدند.
آخرین اخبار روزنامه را از طریق این لینک پیگیری کنید.