تنگنای مدرک
در این روزها، مردم به دروازهبانی میخندند که نمیتواند پایتخت کشورها را نام ببرد و از درک ارتباط برخی امور ساده عاجز است. همان مردی که سالها در زمینهای خاکی و چمنهای خیس، در برابر توپهایی ایستاد که بسیاری تابوتوان مواجهه با آنها را نداشتند؛ مردی که شغل و تخصصش روشن و معلوم است.


پگاه پاکزاد: در این روزها، مردم به دروازهبانی میخندند که نمیتواند پایتخت کشورها را نام ببرد و از درک ارتباط برخی امور ساده عاجز است. همان مردی که سالها در زمینهای خاکی و چمنهای خیس، در برابر توپهایی ایستاد که بسیاری تابوتوان مواجهه با آنها را نداشتند؛ مردی که شغل و تخصصش روشن و معلوم است. حکایت این سرزمین، قصه آدمهایی است که هرچند در جایگاه خود محفوظاند، اما دل در گرو جاهای دیگری دارند.
در سرزمینی زندگی میکنیم که ماهی را از آب میگیرند، به شاخه درخت میبندند و از او انتظار پرواز دارند. پرنده را در آب میاندازند و توقع شنا میکشند. و آنان که باید کشتی را به سلامت به مقصد برسانند، نه سکان را میشناسند، نه دریا را و نه از وزش باد خبری دارند. به این امید که چون سایهای پشت سرشان است، هیچ موجی قادر به تکاندادنشان نخواهد بود. برای آنکه صدای مسافران بلند نشود، گاه به گاه، کسی را به میان عرشه میآورند؛ کارگری، بازیگری، بازیکنی. از او پرسشی بیربط میپرسند و با صفا و سادگی او، مردمان را به تماشا و خنده وامیدارند. به این امید که حواسها از ناخداهایی که راه را گم کردهاند، منحرف شود.
در اینجا، سالهاست که توانمندی جای خود را به حلقه آشنایی سپرده است و آنکه باید توپ را بگیرد و این کار را تمیز انجام میدهد، در تنگنای مدرک و پرسشهای بیربط قرار میگیرد. مایه تأسف است که در جامعهای، فردی با داشتن دستاوردی روشن، احساس کند این کافی نیست و باید در جایگاهی بیارتباط، توفیق دیگری به دست آورد. این است حال و روز ما؛ آنکه باید قانون بنویسد، به رفاقت میپردازد و آن کسی که باید پاسخگو باشد، در پس مه پنهان میشود. بیرانوند کاری را بلد است و آن را بهدرستی انجام میدهد؛ اما وای بر ما که در همان کاری که حقوقش را میگیریم و مدعیاش هستیم، لبریز از کاستی و نقصیم.
تصادف فرزند یک صاحبمنصب با مأمور دولت! درحالیکه قصه پررنج و پرغصه ما، همین عادت همیشگی در پرتکردن حواس است. سالهاست که هر روز دستی در کار است تا با خندهای به دروازهبان، با تصادفی در چهارراه مردم را به سرگرمی وادارد، مبادا چشمشان به ناخداهای گمشده و کشتی در گل نشسته بیفتد. و ما ماندهایم با قایقهایی که سالهاست راه دریا را گم کردهاند و ناخداهایی که نه دریا را میشناسند و نه از جهت باد آگاهاند و مسافرانی که همچنان در دل تاریکی، به نور دوردست افق چشم دوختهاند.
آخرین اخبار روزنامه را از طریق این لینک پیگیری کنید.