خانههایی که نفس میکشیدند
اصفهان برای من همیشه فقط یک شهر نبوده؛ یک صدا بوده، یک جرعه ناب از زندگی بوده، وقتی به عنوان نوه حاج رحیم قناداصفهانی با نوه حاج عبدالغفار معمارباشی دربارهاش کلنجارها رفتهام. این روزها اما صدای نفس این شهر به شماره افتاده و خبرهایی از تخریب خانههای تاریخی به گوش میرسد. خانههایی که شاید در فهرست میراث ملی نبودهاند و نیستند، اما بیگمان در حافظه زیستی این شهر جا داشته و دارند؛


وحید قاسمی-معمار و مدیر موزه خیابان ولیعصر: اصفهان برای من همیشه فقط یک شهر نبوده؛ یک صدا بوده، یک جرعه ناب از زندگی بوده، وقتی به عنوان نوه حاج رحیم قناداصفهانی با نوه حاج عبدالغفار معمارباشی دربارهاش کلنجارها رفتهام. این روزها اما صدای نفس این شهر به شماره افتاده و خبرهایی از تخریب خانههای تاریخی به گوش میرسد. خانههایی که شاید در فهرست میراث ملی نبودهاند و نیستند، اما بیگمان در حافظه زیستی این شهر جا داشته و دارند؛
نه به دلیل نقشونگار کاشیها، بلکه به دلیل منطق سکونت، شکلدادن به زندگی و پاسخ به شرایط محیطی، روابط انسانی و حتی اقتصاد محله. در یکی از جلسههای رسمی استان، شنیدم سخنانی در تخریب این خانهها گفته شده است که قلبم را فشرد. مسئولی ارشد بهصراحت گفته تخریب خانههای تاریخی اگر مانعی برای توسعه باشد، اشکالی ندارد. بدتر از آن، سکوتی بوده که در پی این سخنان در نزد کارشناسان و اهالی اصفهان انجام شده است؛ سکوت مدیرانی که از آنها انتظار میرود حافظ این میراث باشند، نه همراه و همدل با روندی که پیکره شهر را بیجان میکند.
نگرانی من از آن سخنان، فقط تخریب چند خانه قدیمی نیست، بلکه فرصتطلبی مشتی سودجود است تا با استناد نابخردانه به این سخنان، از پی سودجوییشان برآیند. من نگران گسست یک فهم هستم.
ما باید به این تعریف برسیم که میراث فرهنگی، نه اشیای نگهداریشده در ویترین موزهها، نه بناهایی با کاربری موزه و نه تزیینی برای ارائههای پرطمطراق در همایشهاست، بلکه میراث فرهنگی، بهویژه در بافتهای شهری، یک شیوه زیستن است؛ پاسخی به چگونگی مواجهه مردم با زمین، با کمبود، با گرما، با روابط انسانی، با زمان. خانههایی که ماندهاند، چون پاسخ در خود داشتهاند.
بارها از خودم پرسیدهام: آیا میشود خانهای را که نزدیک به صد سال محل زندگی چند نسل بوده، با یک امضا به «ساختمان فرسوده» تقلیل داد؟ آیا میشود دانش انباشته غیرمکتوبی که در این خانهها هست، با هیچبودگی توجیهات اداری حذف شود؟ ما هنوز نتوانستهایم تعریفی دقیق، قابل دفاع و زیستپذیر از «میراث» ارائه دهیم تا همه اهالی شهر از معمار و نخبه گرفته تا مدیر و شهروند با آن احساس پیوند کنند؟
پاسخ شاید در نحوه مواجهه ما با خود شهر نهفته است. ما از شهر جدا شدهایم. بافت تاریخی را جزیرهای دیدهایم میان برجها و پروژهها، پس وقتی «میراث» را نه به عنوان ادامه زیست، بلکه به عنوان مزاحم توسعه دیدیم، طبیعی است که برای حذفش توجیه بتراشیم. اما راه این نیست. اصفهان اگر هنوز نام و نشانی دارد، اگر هنوز نامش در ذهن مردم ایران و جهان تصویری میسازد، به دلیل همین بافت، همین خانهها، همین نفسهایی است که در تمامی اجزاء اصفهانی بودنش ذخیره شدهاند. حذف آنها، یعنی حذف آنچه ما را به اصفهان پیوند میدهد.
راهحل چیست؟ نکاتی را که به نظرم و در تجربه سالیان آموخته و میآموزم با شما به اشتراک میگذارم.
۱. ضرورت تعریف دوباره میراث: ما نیازمند بازتعریف «خانه تاریخی» هستیم، نهفقط به عنوان بنایی با ارزش هنری، بلکه بهمثابه سندی از منطق سکونت؛ خانههایی که حتی بدون تزیینات، واجد ارزشاند اگر توانستهاند پاسخگوی زیست پایدار در شرایط اقلیمی و اجتماعی باشند.
۲. طراحی بهجای تخریب: طراحی تنها ابزار میانجیگری بین حفاظت و توسعه است. اگر عبور خودروهای امدادی یا خدمات شهری مستلزم تغییراتی است، این تغییر باید با طراحی دقیق انجام شود، نه با پاکسازی. سابقهاش را هم داریم؛ «دکتر باقر آیتاللهزاده شیرازی» سالها پیش در برابر اصرار شهرداری برای تخریب بخشی از بافت به بهانه دسترسی خدمات گفت راهحل تخریب نیست، طراحی راهکاری برای حل مسئله است و خودش نیز دستبهکار این امر شد و من از خودم میپرسم ما چه اندازه طراحی برای تدام زندگی در بافتهای تاریخی را بلدیم؟
۳. حمایت قانونی فعال از سکونت در بافت: مردم وقتی از خانههای قدیمیشان کوچ میکنند که یا احساس ناامنی دارند یا امکانات زندگی از آنها سلب شده است. بازگرداندن زندگی به بافت تاریخی، مستلزم بازنگری در سیاستهای حمایتی، توجه به خدمات ویژه شهری در بافتهای تاریخی، نوسازی درونزا و مشوقهای مالی مشخص مانند حق توسعه برای احیای سکونت است، نهصرفا حفظ نما و پوسته.
۴. توانمندسازی اجتماعی ساکنان: نمونههای موفقی در منطقه وجود دارد. معمار فلسطینی، «سعاد العامری»، با واردکردن کارگران بیکارشده و رانده از سرزمینهای اشغالی به پروژههای مرمت در «رامالله»، کاری کرد که آنها خود حافظ میراث شدند؛ چون میراث را به نان و کرامت گره زد. بماند که در بمبارانهای اخیر این محدودهها نابود شدند. ما نیز باید مردم را شریک احیای میراث کنیم، نه تماشاگر تخریب آن.
۵. حافظهنگاری شهری بهمثابه سیاست عمومی: هر خانه تاریخی، یک سند شفاهی است، باید قبل از هر تغییر و پیش از هر تخریبی، حافظه آن خانه ثبت و روایت شود. این سیاست ساده اما مؤثر میتواند سرعت تخریبهای بیمطالعه را کم کند.
۶. گفتوگو؛ راهبر تبدیل تهدید به فرصت: چندی پیش دوست فاضلم، الناز نجفی، به نقل از مهدی آگاه در مقالهای آورده بود: از تاجری یزدی پرسیدند اگر مهاجمین به یزد حمله کنند شما راه نزاع را پیش میگیرید یا دفاع؟ پاسخ داد: هیچکدام. سرکرده مهاجمین را به سردابخانه معینالتجار به صرف فالوده یزدی با چکیده نسترن دعوت میکنیم و در خنکای بادگیر از مزایای سازش میگوییم. به نظر من الان هم این سخنان بساط گفتوگو را فراهم کرده تا درباره مسائل اساسی میراث فرهنگی پرسش مطرح کنیم، گفتوگو بسازیم و ادبیات و روایت کارآمدش را جایگزین ناکارآمدیها کنیم، به نقش میراث فرهنگی در توسعه بپردازیم، به ابتکار عمل و سرخوشی سکونت در این محدودهها و منزلت سکونت در بافتهای تاریخی بیندیشم. من اینها را مینویسم، نه به عنوان اعتراض صرف، بلکه به عنوان کسی که اصفهان را زندگی کرده است.
بارها در محلههای خواجو، دردشت، بیدآباد، جلفا و دروازهنو قدم زدهام و به خانههایی خیره شدهام که حاصل قرنها آزمونوخطا زیستن هستند؛ خانههایی که برای من درسهای بزرگ طراحی، معماری و شهرخوانی داشتهاند. و حالا وقتی کسی با بیاعتنایی از «لزوم تخریب و توسعه» سخن میگوید، حس میکنم چیزی عمیقتر از یک ساختمان از بین میرود و بخشی از خرد سرزمینی ما دفن میشود.
ما هنوز میتوانیم شهر را به ساکنانش برگردانیم، اما این فقط زمانی ممکن است که میراث را از منظر فرهنگ و توسعه فرهنگی، نه یک زحمت که یک سرمایه ببینیم. سرمایهای برای فهم اینکه چطور میتوان در این سرزمین، با خاک و آفتاب و کمآبی، زندگی را ساخت، حفظ کرد و به اقتضای روز مسلط شد. خانههای تاریخی فقط خانه نیستند؛ آنها صامتترین مدافعان کیفیت زندگیاند. باید زبان این کیفیتها را فهمید و روزآمدشان کرد.
آخرین اخبار روزنامه را از طریق این لینک پیگیری کنید.