روایت تهران؛ از صعود تا سقوط در هرم مازلو
در دل برجهای سیمانی، میان دود و بوق، در سایه کوههایی که هنوز سر به آسمان دارند، شهری زیست میکند که میلیونها انسان در لایههایش نفس میکشند؛ شهری به نام تهران. شهری که چون آینهای هزارپاره، هر تکهاش روایتی است از نیاز، آرزو، رنج و امید. اگر بخواهیم تهران را از منظر هرم نیازهای مازلو بنگریم، آنگاه با شهری مواجه میشویم که آدمهایش نهفقط در ترافیک بزرگراهها، که در پیچوخم نردبان نیازها نیز درگیرند.


علیرضا جباریزادگان-پژوهشگر و مدرس معماری: در دل برجهای سیمانی، میان دود و بوق، در سایه کوههایی که هنوز سر به آسمان دارند، شهری زیست میکند که میلیونها انسان در لایههایش نفس میکشند؛ شهری به نام تهران. شهری که چون آینهای هزارپاره، هر تکهاش روایتی است از نیاز، آرزو، رنج و امید. اگر بخواهیم تهران را از منظر هرم نیازهای مازلو بنگریم، آنگاه با شهری مواجه میشویم که آدمهایش نهفقط در ترافیک بزرگراهها، که در پیچوخم نردبان نیازها نیز درگیرند.
طبقه نخست: بقا در هیاهوی دود و خستگی
در جنوبیترین محلات تهران، جایی که عطر نان تازه با بوی اگزوز آمیخته است، نیازهای فیزیولوژیک هنوز واژههایی پررنگاند: آب، برق، نان و هوا. در آپارتمانهای تنگی که گرمایش آنها زمستان را به خواب زمستانی نمیبرد و سرمایشان استخوان میساید، ساکنان هر روز با ابتداییترین پرسشها از خواب برمیخیزند: «امروز چه بخوریم؟ و فردا اجاره خانه را چگونه پرداخت کنیم؟». در حاشیههای شهر، نیاز به خوراک و سرپناه، هنوز یک دغدغه واقعی است، نه یک مسئله فلسفی. اما آن سوی دیگر شهر، در برجهای براق شمال تهران، حتی رژیم غذایی هم به دغدغهای برای حفظ «فرم» بدل شده است. در همان هرم، طبقه نخست، دو تصویر متضاد: بقا و رفاه.
طبقه دوم: امنیت، واژهای لرزان
آیا کودکی که صدای درگیری شبانه را در کوچهشان شنیده، امنیت را میشناسد؟ یا کارمندی که هر روز بیم آن دارد که با اخراج ناگهانی، پایههای زندگیاش فروبپاشد؟ در تهران، امنیت فقط به معنای نبود جرم نیست؛ امنیت شغلی، روانی، اجتماعی و حتی سیاسی، همه در هم تنیدهاند. خانههایی که با وام و استرس ساخته شدهاند، قراردادهایی که هر سال، بیرحمانهتر میشوند و آیندهای که بیش از آنکه درخشان باشد، پرابهام است. امنیت در تهران، واژهای است لرزان، بهویژه برای طبقات متوسط و فرودست.
طبقه سوم: تعلق در شهر تنهاییها
تهران، شهری است پارادوکسیکال؛ شهری پر از جمعیت اما تک و تنها. آپارتمانهایی که دیوارهایش نازک اما فاصله دلهای ساکنانش عمیق است. خانوادههایی که زیر یک سقفاند اما در دنیای مجازی خود پناه گرفتهاند. در چنین شهری، یافتن «تعلق»، دوستداشتن و دوستداشتهشدن، به هنری بدل شده که کمتر کسی استاد آن است. با این حال، تهران پر از جستوجو برای همین نیاز است: از کافهها تا انجمنها، از میهمانیهای دانشجویان تا شبنشینیهای هنرمندان در کوچه پسکوچههای کریمخان. دلها در جستوجوی لنگری هستند، تا در دریای بیثبات تهران غرق نشوند.
طبقه چهارم: احترام، در شهر رقابتهای بیپایان
در شهری که موفقیت به برند لباس، مدل ماشین و نوع گوشی گره خورده است، نیاز به احترام، گاه در رقابتهای بیرحمانه گم میشود. کارمندی که برای ارتقای جایگاهی میجنگد، هنرمندی که در جستوجوی دیدهشدن است، نوجوانی که در اینستاگرام بهدنبال لایکها و کامنتهاست، همه و همه میکوشند ارزشمندی خود را در آینه چشم دیگران ببینند. در تهران، احترام ترکیبی است از غرور و اضطراب؛ گاه واقعی است و گاه ساختگی اما همواره خواستنی.
طبقه پنجم: خودشکوفایی، رؤیایی در مه
در میان تمام دود و دغدغه، هنوز هستند افرادی که در حال بالارفتن از پله پنجماند. شاعری که بیتوجه به چاپ و فروش اشعارش مینویسد، چون باید بنویسد. معلمی که با دستمزد ناچیز، کودکان را با خواندن و نوشتن آشنا میکند. زن و مردی که از دل آسیبها، هنری ساختهاند برای زندگی. اینها ساکنان طبقه خودشکوفاییاند؛ همانانی که مازلو، آنها را «کاملترین انسانها» میخواند. اما رسیدن به این طبقه، در تهران، آسان نیست. خودشکوفایی در این شهر، یا تجملی است برای بینیازان، یا مقاومتی است برای دلدادگان.
سخن آخر
تهران شهری است بر پایه یک هرم؛ نه از جنس سنگ و سیمان که از نیازهای انسانی. مردمانش در تکاپوی صعودند، گاه خسته و گاه امیدوار. شاید آنچه این شهر را هنوز زنده نگه داشته، نه برجها و اتوبانها که همین میل همیشگی انسان به «شدن» است؛ شدنی که از نان آغاز میشود و به معنا ختم میشود.