نقدی بر گفتوگوی پانتهآ بیات و مسعود فراستی درباره نقاشیهای نصرتالله مسلمیان
تشابه دال بر یکسانی نیست
نقاشی و هنر نصرتالله مسلمیان در هنر ایران جدی و مهم است، پس میشود خیلی جدی و صریح به او پرداخت. سال گذشته همین موقع یک گفتوگوی بلند در کارگاهشان با ایشان داشتم که به نمایش ایشان در گالری هور پرداختیم و امسال نمایش نقاشیهای ایشان را در گالری «اُ» برگزار شد نقطه نظراتی درمورد آثار ایشان بیان میشود که نشان میدهد هنوز نقد در ایران ماتریالیستی است یعنی هنر بهعنوان یک ماده و پدیدار قابل رؤیت تلقی میشود و بین ابژه هنری و ذات هنر تمایز قائل نمیشوند. نمیدانم اگر کلمات دکوراتیو و فیگوراتیو و سنت و مدرنیته نبود، این دوستان عزیز هنری دیگر چه چیزی برای گفتن داشتند.


فاروق مظلومی
نقاشی و هنر نصرتالله مسلمیان در هنر ایران جدی و مهم است، پس میشود خیلی جدی و صریح به او پرداخت.
سال گذشته همین موقع یک گفتوگوی بلند در کارگاهشان با ایشان داشتم که به نمایش ایشان در گالری هور پرداختیم و امسال نمایش نقاشیهای ایشان را در گالری «اُ» برگزار شد نقطه نظراتی درمورد آثار ایشان بیان میشود که نشان میدهد هنوز نقد در ایران ماتریالیستی است یعنی هنر بهعنوان یک ماده و پدیدار قابل رؤیت تلقی میشود و بین ابژه هنری و ذات هنر تمایز قائل نمیشوند. نمیدانم اگر کلمات دکوراتیو و فیگوراتیو و سنت و مدرنیته نبود، این دوستان عزیز هنری دیگر چه چیزی برای گفتن داشتند. دوستان من به نظر خودشان برای نجات آثار اخیر مسلمیان در گالری اُ یک رویداد نقد تنظیم کردند، غافل از اینکه برای نقد اثر هنری، دانش لازم است اما کافی نیست. نقد پدیدارهای محسوس با قراردادهای مفهوم و معقول ممکن نیست. عشق را میشود حس کرد ولی نمیشود توضیح داد.
و اما پانتهآ بیات در گفتوگو با مسعود فراستی به تشابه سطوح رنگی نصرتالله مسلمیان با دیوید هاکنی و... میپردازد.
پانتهآ بیات نقاش پرتره خوبی است که به نظر من با این گفتوگوها و ساخت مستند پرتره و کارهای دیگر، کار جدی و اصیلش را به سایه میبرد. پانتهآ بیات میتواند پرترههایی مانا برای هنر داشته باشد و اما صریح بگویم که با آقای فراستی نمیشود گفتوگو کرد، فقط میشود دعوا کرد. اگر با ایشان گفتوگوی مسالمتآمیز دارید، به اصالت ماهوی آن گفتوگو شک کنید. چون گفتوگو متمدنانهترین رابطه بین دو انسان و به قول رالف والدو امرسون، بهترین جنبه زندگی انسان است و آقای فراستی این جنبه از زندگیشان را از دست دادهاند. شاید هم زمانه از او گرفته است، مثل خیلی از چیزها که از این مرد گرفته است. صادقانه بگویم که سواد نقاشی مسعود فراستی از خیلی از نویسندگان این حوزه بیشتر است. علاوه بر این، ایشان به ذوق سلیم هم مسلح هستند و متأسفانه بیشتر از ذوق سلیمشان به خشمشان دل میسپارند. من هم بخشی از این خشم را دارم. بگذریم و به ترم تشابه در آثار مسلمیان برگردیم.
از مقایسه هر نقاشی با نقاشیهای دیگر و از هر فیلم با فیلمهای دیگر میشود هزاران تشابه پیدا کرد. همه نقاشیها از نقطه و خط و سطح و رنگ شکل میگیرند. سطوح نقاشیهای ساسان نصیری و جلال شباهنگی و هزاران نقاش دیگر هم با هم مشابهاند. اما تشابه با هرکس دیگر دال بر یکسانی با آن کس نیست.
اتفاقا نقطه قوت آثار مسلمیان تفاوت محسوس در عین تشابه است. تشابه یک امر دیداری است و نقاشی در ساحت دیدار فقط یک ماده است و در ساحت امر محسوس و رؤیتناپذیر، تبدیل به نقاشی میشود. اما آقای فراستی چون به بررسی دیداری و منطقی و مادی (ماتریالیستی) آثار هنری میپردازد، مساح و مشتاقِ امر بیمنطقِ محسوس نیست.
چون همه مردم این گیرندههای حسی را ندارند، امر محسوس به انحصاریشدن اثر هنری منجر میشود. اما امر مفهوم میتواند به فهم عموم و مشترک (کمون) دربیاید. ازاینرو آقای فراستی در پی فهم فیلم و نقاشی است و مانند یک جراح اثر هنری را کالبدشکافی میکند تا رازهای اثر را کشف کند و خیالش راحت شود که اثر را فهمید و یعنی فتح کرد. ایشان یادشان رفته است که کوهی که فتح میشود دیگر بلند نیست و اثری که فهم میشود هنر نیست.
اگر فرایند تولید اثر هنری با یک ساختار بدنمند (مختص چشم و دست نقاش) تولید شود، این ساختار مادی و قابل رؤیت نخواهد بود و تفاوت این اثر با آثار مشابه شاید قابل بیان نباشد اما قابل حس خواهد بود. تفاوت محسوس در عین تشابه مشهود، جهان هنر را از هموژنیسم میرهاند.
مشکل اینجاست که این تفاوت محسوس آثار مسلمیان با دیگران در یک ساختار تکراری رخ داده است و قطعا این ساختار قابل رؤیت و ردیابی نیست. منظورم این است که کارهای ایشان با دیگران تفاوت دارد ولی با خودش نه.
ساختار فعلی کارهای ایشان همان ساختار میاندورهای اوست. توسعه این ساختار باید توسط هنرمند انجام شود ولی چرا این اتفاق نیفتاده است؟ پاسخ ممکن نیست. چون این ساختارهای ناپیدای هنری رویکرد خودشان را دارند که برای ما معلوم نیست.
نقد باید در جستوجوی فضاهای هتروژن (بیکران و غیرقطعی و غیریکسان) باشد و این فضاها مقابل چشم ظاهر نمیشوند.
مسلمیان بعد از بیرونآمدن از سایهبان الخاص، که بیشتر تصویرسازیهای نقاشانه بود، به یک ساختار شخصی رسید. او کارگردان خوبِ ساختاری از دست و چشم و نقاش و ابزار و عناصر نقاشی بود اما در ادامه کارگردان مولد نبود، بلکه کارگردان مصرفکننده شد؛ مصرفکننده ساختار اولیه خودش که توسعه پیدا نکرد.
دست او تصمیمات یک ساختار تکراری را اجرا میکند؛ درست مثل چشم کارگردانی که تصمیمات فیلمبردار و فیلمنامهنویس را که به ساختار فیلمسازیاش اشراف دارند، تأیید و اپراتوری میکند. و اما آنچه این نقد مرا مشکوک میکند، زمان لازم برای ارتباط با آثار نصرتالله مسلمیان است. نمیتوان با نگاه توریستی و سرگرمی در گالری با آثار ایشان ارتباط برقرار کرد. زمان زیادی لازم است که آثارشان به جان مخاطب بنشیند. یادمان نرود، جهان نقد، جهان شک است. نقد هم مثل حقایق دیگر قطعی نیست.