تا همینجا توانستم ...
مفهوم «غریزه» را گاه آنچنان آشنا و همراه و مأنوس میپنداریم که شاید یادمان میرود که بازاندیشیدن در ژرفای آن شرطی لازم در مسیر رشد و حتی برونرفت از بحرانهای فردی یا اجتماعی است.
علی عسکری
مفهوم «غریزه» را گاه آنچنان آشنا و همراه و مأنوس میپنداریم که شاید یادمان میرود که بازاندیشیدن در ژرفای آن شرطی لازم در مسیر رشد و حتی برونرفت از بحرانهای فردی یا اجتماعی است. بیراه نخواهد بود اگر بخواهیم در نظری دوباره و گام آغازین، معنایش را در گنجِ بازمانده از دهخدای بزرگ بیابیم که نهاد و خوی و طبیعت ذاتی و نیروی درونی و فطری توصیف شده است، آنگونه که بدون آموزش و تجربه، انسان یا حیوان را به انجام کاری وامیدارد.
میل به بقا، رفع گرسنگی، تولیدمثل، گریز از خطر و تمام فرمانهایی که از بخش آمیگدال مغز آدمی در تحلیل احساسها و محرکها صادر میشود، همگی غیراکتسابی بوده و غریزی قلمداد میشوند. انسان از بدو تولد یا حتی نخستین لحظه آغاز حیات جنینی خود در مواجهه با نیازهایی ذاتی و غیراکتسابی بوده که در تعریف غریزه میشناسیمشان و تا دم واپسین که حیاتش بر زمین به انتها میرسد، همراه و همزاد جداییناپذیرش میماند و البته نیازهایی فراتر از طبع و سرشت درونی هم آرامآرام در طول مسیر رشد انسانی بر او افزوده میشود. در قرن بیستم روانشناسی به نام «آبراهام هارولد مَزلو» سلسله مراتب نیازهای انسانی را در نظریهای با همین عنوان طرح کرد که در شکلی هرمی از نیازهای ابتدایی و غریزی در پایینترین طبقه تا نیازهای پیچیدهتر در بالاترین طبقه را در بر میگرفت که شامل نیازهای فیزیولوژیک یا جسمانی، امنیتی، عاطفی، اجتماعی و خودشکوفایی میشد.
طبق نظریه مَزلو، نیازهای قویتر جایگاه پایینتر هرم را به خود اختصاص دادهاند و بدون برآوردن نیازهای هر طبقه از هرم نمیتوان به طبقه بالاتر دست یافت. بنا بر این نظریه راهگشا که البته نواقصی را هم در مجالی متناسب برایش میتوان برشمرد، دستیابی به مراتب والای انسانی در نتیجه فراهمآمدن پاسخ به نیازهای پیشتر، تحققیافتنی خواهد بود.
از سوی دیگر رشد در توصیفی سرراست، فاصلهیافتن از غریزه معنا مییابد و صفات انسان رشدیافته را هرگز در پاسخ به نیازهای غیراکتسابی و فرمانهای غریزی نمیتوان یافت. مثالهای بسیاری دراینباره قابل یادآوری است؛ مثلا ایثاری که در نتیجه نجاتدادن جان همراهان گرفتار در حریق و آتشسوزی تولد مییابد. اگر فرض کنیم همراه با دیگران در یک حریق گرفتار آمدهایم، غریزه یقینا گریز را حکم میدهد و در پاسخ به اصل بقا و نیز دوری از خطر، فرار عاجل را بر قرارِ یاریرسان ارجح میداند. اما اگر انسانی از میان آن جمع گرفتار در حریق، توان و فرصت مقابله با غریزه را بیابد و به همراهانش پیشتر از خود بیندیشد و در نجات آنان بکوشد، رفتارش رشدیافته و ایثارگرانه تلقی میشود. پس اینگونه دریافت میشود که رفع نیازهای غریزی و ابتدایی، هم پراهمیت است و ضروری برای حرکت در مسیر طبیعی رشد و بالندگی و شکوفایی و هم فاصلهگرفتن هوشیارانه و خودآگاهانه از آن، اساس رشدیافتگی است. حال پرسشهایی ساده اما عمیق به میان خواهد آمد و آن اینکه اگر در جامعه به شکلی عمومی و نه اختصاصی، پاسخیافتن نیازهای ابتدایی، جسمانی و غریزی مردمان آن اجتماع دچار چالش غیرمقطعی و طولانیمدت شود، میتوان انتظار ایجادنشدن محرکهای رفتاری و هیجانی داشت؟!
رشد را در فاصلهیافتن از غریزه توصیف کردیم، اما آیا این امر بهجز در مقاطعی خاص و استثنا، قابل حصول خواهد بود؟! مگر میشود سالهای طولانی با تکرار مکرر «شرایط حساس کنونی» از برآوردهنشدن نیازهای حداقلی انسانی بیتفاوت عبور کرد؟! اگر ویژهبودن شرایط زمانی و محیطی تداومی طولانی یابد، بهگونهای که استثنا هم تبدیل به قاعده شود، باز هم میتوان انتظار رفتارهای اجتماعی رشدیافته، بالغانه و به دور از هیجانات داشت؟! و فارغ از همه این موارد، مگر طاقت انسانی در تاب تحمل دشواریها و تلاطمهای گوناگون مبتنی بر رفعنشدن نیازهای غریزی و ابتدایی، بیانتها و فراتر از وسع طبیعی انسان میتواند باشد؟! پس یادمان نرود «آدمی را طاقتش ریسمانی است نازک که با هر درد کمی بیشتر میلرزد؛ و روزی میرسد که حتی صبر زانو میزند و آدمی فقط میگوید تا همینجا توانستم...».
آخرین مقالات منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.