|

فیلمی که جان ندارد

زیگموند فروید‌ نامی آشناست در سده قرن بیستم که به عنوان پدر روا‌نکاوی در جهان شناخته می‌شود. این مرد اتریشی توانست به درمان آسیب‌های روانی بپردازد. این عصب‌‌شناس از راه گفت‌وگو میان بیمار و روان‌کاو فنونی را مانند تداعی آزاد برای نخستین بار مطرح کرد.

فیلمی که جان ندارد

فرزانه متین

 

زیگموند فروید‌ نامی آشناست در سده قرن بیستم که به عنوان پدر روا‌نکاوی در جهان شناخته می‌شود. این مرد اتریشی توانست به درمان آسیب‌های روانی بپردازد. این عصب‌‌شناس از راه گفت‌وگو میان بیمار و روان‌کاو فنونی را مانند تداعی آزاد برای نخستین بار مطرح کرد. میراث فروید اگرچه هنوز مورد مناقشه است، اما قوی‌ترین تأثیرات را بر تفکر قرن پیشین گذاشت. نظریات فروید فقط محدود به علم روان‌شناسی نشد بلکه وارد هنر، ادبیات و سینما هم شد. بسیاری از رمان‌ها، نمایش‌نامه‌ها و آثار سینمایی با پس‌زمینه نظریات او ساخته شده است و حتی چند اثر نمایشی و سینمایی هم درباره شخصیت فروید و نظریاتش به نمایش درآمد که متأسفانه یکی از دیگری ضعیف‌تر بود و آن‌طور که باید و شاید حق مطلب را ادا نکردند تا اینکه مت براون تصمیم گرفت فیلمی درباره روزهای پایانی عمر فروید و اعتقاداتش به خدا بسازد. فیلم آخرین جلسه با فروید در دسامبر ۲۰۲۳ از سونی پیکچرز کلاسیک به نمایش درآمد. فیلم بر اساس نمایش‌نامه‌ای به همین نام اثر مارک سنت ژرمن ساخته شد که خود نمایش‌نامه بر اساس کتاب پرسش خدا نوشته آرماند نیکولی به نگارش درآمده است. این قصه تک‌خطی که به عنوان اثری روان‌شناختی شناخته شده، درباره مسائل اعتقادی است.

در آستانه جنگ جنگ جهانی دوم و سه هفته پیش از مرگ زیگموند فروید، فروید از سی.اس.لوئیس نویسنده و استاد الهیات در دانشگاه آکسفورد در خانه‌اش در لندن دعوت می‌کند که به مناظره درباره خدا بپردازند. فیلم درباره مسئله وجود یا نبود خداست؛ پس به نظر می‌رسد داستان جذاب و‌ وسوسه‌برانگیز است. اما متأسفانه با نمایش فیلم، خلاف نظر مخاطب عمل می‌کند. فروید که به خاطر ناعدالتی‌ها در جهان، اعتقادش را از دست داده است با لوئیس که خداباور و معتقد به آموزه‌های کلیسایی است وارد مناظره می‌شود. اما این مناظرات پینگ‌پنگی، خالی و پوچ هستند فقط تیترهای وسوسه‌برانگیز دارند. براون، تمام نظریه‌ها و گفتارهای فروید را سعی کرده در یک فیلم بگنجاند. این حجم از دنیای فروید، عقده ادیپ، من آرمانی، ذهن ناخودآگاه، اختلال وسواسی، نظریه جنسی، تداعی آزاد، اختلال وابستگی و... همگی به صورت تیتروار در این اثر بدون بن‌مایه و ریشه به نمایش در آمده است. دیالوگ‌ها از این شاخه به آن شاخه می‌پرد، تجمع پرسش‌های فروید فراوان است اما با پاسخی دندان‌گیر روبه‌رو نمی‌شویم. از این‌رو با اثری شلخته و درهم‌برهم روبه‌رو هستیم که مخاطب را گیج می‌کند. دیالوگ‌ها جان ندارند. کشمکش‌های درونی با توجه به سؤالات شخصی دیده نمی‌شود و مناظره بی‌نتیجه است. فیلم دستاوردی به مخاطب ارائه نمی‌کند و در یک جمله فیلم بی‌جان است. مخاطب با تماشای این فیلم‌ نمی‌تواند از کل این همه نظریه سر دربیاورد و فقط متوجه می‌شود فروید خداناباور است و اینکه لوئیس برخلاف اینکه نظریه ناخودآگاه را قبول ندارد اما بر اساس ذهن ناخودآگاهش (نظریه فروید) زندگی می‌کند. با توجه به این حجم از اطلاعات، می‌توان از دل این فیلم، ۵۰ اثر دیگر ساخت.

فیلم شروع خوبی دارد و از بازیگران خوبی استفاده شده است. آنتونی هاپکینز در نقش فروید از جسورانه‌ترین انتخاب‌های فیلم‌ساز بود، حتی متیو گودر در نقش لوئیس و سایر بازیگرهای مکمل اما شخصیت‌پردازی بسیار ضعیف است.

این اثر به یکی از ابعاد مهم زندگی فروید البته به شکل سطحی پرداخته است و آن رابطه و وابستگی دوطرفه بین فروید و دخترش آناست؛ به گونه‌ای که آنا بدون اجازه پدرش هیچ تصمیمی نمی‌گیرد و همراه همیشگی اوست که این ناشی از اختلال وابستگی به والدین است. مصداق آن ضرب‌المثلی است که کوزه‌گر از کوزه شکسته آب می‌خورد.

روزهای پایانی عمر فروید و دست‌و‌پنجه نرم‌کردنش با سرطان دهان و فک نزدیک به واقعیت به نمایش درآمده است. حتی به مورد مرگ خودخواسته فروید هم اشاره‌ای کوتاه شده است.

فیلم‌ساز با همه سعی و تلاشش نتواسته اثری خاص خلق کند و فقط به یکی از ابعاد نظریات او می‌پردازد.

 

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها