|

سیماب در دماسنج

شرق: «از رودخانه بازمی‌گشتیم و از همان راه همیشگی بالا می‌رفتیم. آواز مادرمان صدای له‌شدن خاک سفت را زیر کف‌های چرمی صندل‌های‌مان خفه می‌کرد. گل‌های سرخ وحشی خودرو در کنار راه روییده بودند. اما تخته‌سنگ‌ها و بوته‌های گیاهِ جارو همیشه بودند. به محض آنکه به رودخانه می‌رسیدیم، من و برادرم صندل‌های‌مان را، تی‌شرت‌های‌مان را و شلوارهای کوتاه‌مان را درمی‌آوردیم و به طرف آب می‌دویدیم. پاهای کوچک ما بر راهی پوشیده از سنگ‌ریزه و خار چنان گام برمی‌داشت که انگار راهی صاف و هموار بود. سبک‌تر از آن بودیم که سنگ‌ریزه‌ها و خارهای خشک به ما آزاری برسانند. اجازه داشتیم تا آنجایی برویم که آب به بالای زانوهای‌مان می‌رسید. برای شناکردن می‌بایست صبر می‌کردیم تا غذای‌مان هضم می‌شد. هیچ‌وقت نافرمانی نمی‌کردیم. از آنجا که ناهار را ظهر خورده بودیم، باید تا ساعت سه صبر می‌کردیم. با پاهای فرورفته‌مان در کف گل‌آلود رودخانه، ساق‌هایی به نازکی و باریکی ترکه، با همه توانمان فریاد می‌زدیم، آب یخ کرده است امروز، واقعا یخ زده، اَه، امروز آب از همیشه سردتر است. هر روز این را می‌گفتیم. فریادهای‌مان از نوک درختان می‌گذشت و تا ابرها بالا می‌رفت، آن‌وقت آنجا می‌ماندند و در جوابمان فریاد می‌کشیدند. مادرمان می‌گفت که آن پژواک است. ما خیال می‌کردیم پژواک از آن جانورانی است که ما هرگز ندیده‌ایم، از آن جانورانی که در کوه‌هایی زندگی می‌کنند که رودخانه را احاطه کرده‌اند. پژواک هم، درست مثل گرگ‌ها و مارها، هیچ‌وقت اجازه نمی‌داد دیده شود. اما صدایش شنیده می‌شد. حتی، به شکلی بریده‌بریده، با ما می‌خندید...». آنچه خواندید قسمتی بود از قصه «فرشتگانی در سوی درون»، نوشته دولسه ماریا کاردوسو، از مجموعه‌ای به همین نام. مجموعه‌داستان «فرشتگانی در سوی درون» منتخبی از بهترین داستان‌های کوتاه اروپایی 2013 است که در نشر کتاب پاگرد منتشر شده است. چنان‌که در توضیح ترجمه فارسی این کتاب آمده، داستان‌های این مجموعه برگرفته از جُنگی است که از سال 2010 منتشر می‌شود و هرساله ترجمه انگلیسی بهترین داستان‌هایی را که در همان سال در کشورهای مختلف اروپایی به چاپ رسیده، منتشر می‌کند. دبیر مجموعه سال 2013 الکساندر هِمون، نویسنده بوسنیای‌الاصل آمریکایی است که چندین جایزه ادبی آمریکا، از جمله جایزه انجمن قلم و جایزه مطبوعات ملی را برده است. در این توضیح درباره جنگ سال 2013 که داستان‌های کتاب «فرشتگانی در سوی درون» از آن انتخاب شده‌اند، آمده است که این جنگ «عموما از سوی منتقدان به‌عنوان یکی از بهترین جنگ‌های این سری ارزیابی شده است». مجموعه‌داستان «فرشتگانی در سوی درون» شامل شش داستان است. «رومیزی نادا» نوشته میرانا لیکار باژلی، «فرشتگانی در سوی درون» نوشته دولسه ماریا کاردوسو، «موسیقی در بُن استخوان» نوشته توماس مک سیمون، «سیماب در دماسنج» نوشته الوی تیزون، «هجرت» نوشته ری فرنچ و «سیمای یک مادر در قابی آمریکایی» نوشته میکلوش واژدا داستان‌هایی هستند که در این مجموعه آمده‌اند. در پایان کتاب نیز نویسندگان هریک از داستان‌ها معرفی شده‌اند. اینک قسمتی از قصه‌ای دیگر از این مجموعه با عنوان «سیماب در دماسنج» نوشته الوی تیزون: «آنک آنجا بودیم، چهره‌به‌چهره با عمه‌مان. عمه‌مان به ما خیره شده بود. در آن خانه‌ی شهرستانی‌اش بالای داروخانه. بی‌آنکه درست بداند چه به ما بگوید، چه کار بکند، چگونه زنده بماند. به سختی نفس می‌کشیدیم. فراموش کرده بودیم تا شُش‌های‌مان را از هوا پر کنیم. به زانوهای‌مان خیره شدیم تا سرمان گیج رفت: دیگر بس بود و شروع کرده بودیم به پشیمان‌شدن از اینکه به این دیدار آمده بودیم. ما فیروها این‌گونه‌ایم. جماعتی دمدمی‌مزاج. چیزی را می‌خواهیم، بعد نمی‌خواهیمش. چیز دیگری می‌خواهیم. این مدام برای ما اتفاق می‌افتد. صفحه‌ی محدب تلویزیون که خاموش بود، تصویری خمیده و گرد از اتاق، با ما که در آن نشسته بودیم، نشان می‌داد. عمه‌مان سرزنش‌مان کرد و گفت: هیچ‌کدامتان دیگر یادی از عمه‌جان پیرتان نمی‌کنید. و ما - مثل کرولال‌ها - با دهان‌های پر از شیرینی بادامی اعتراض کردیم، خُب بله، خُب نه، دلیلش همین که ما، هر چهار نفرمان با هم، درست در همان لحظه، آنجا روی کاناپه‌ی سه‌نفره نشسته بودیم. سرفه کردیم. و برای آنکه هر شک و تردیدی را منتفی سازیم، دست‌های‌مان را درحالی‌که کفشان رو به بیرون بود بلند کردیم. یک نفر به نقاشی‌ای از چند ماهی‌گیر بر دیوار اشاره کرد و عمه‌مان موضوع را فیصله داد. این تصویری از قایق‌رانی است. سؤال بعدی. ما آن مجموعه‌ی شلوغ و درهم‌برهم ترکیب رنگارنگ سطوح، بافت‌ها، رایحه‌ها، و در میان همه‌ی آنها عمه‌مان را برانداز کردیم. عمه‌ی شهرستانی‌مان را. دوروتئا فیِرو. نشسته پشت به‌سوی نور. در دوردست‌ها. دوردست‌تر از فانوسی دریایی در دل دریا.»

شرق: «از رودخانه بازمی‌گشتیم و از همان راه همیشگی بالا می‌رفتیم. آواز مادرمان صدای له‌شدن خاک سفت را زیر کف‌های چرمی صندل‌های‌مان خفه می‌کرد. گل‌های سرخ وحشی خودرو در کنار راه روییده بودند. اما تخته‌سنگ‌ها و بوته‌های گیاهِ جارو همیشه بودند. به محض آنکه به رودخانه می‌رسیدیم، من و برادرم صندل‌های‌مان را، تی‌شرت‌های‌مان را و شلوارهای کوتاه‌مان را درمی‌آوردیم و به طرف آب می‌دویدیم. پاهای کوچک ما بر راهی پوشیده از سنگ‌ریزه و خار چنان گام برمی‌داشت که انگار راهی صاف و هموار بود. سبک‌تر از آن بودیم که سنگ‌ریزه‌ها و خارهای خشک به ما آزاری برسانند. اجازه داشتیم تا آنجایی برویم که آب به بالای زانوهای‌مان می‌رسید. برای شناکردن می‌بایست صبر می‌کردیم تا غذای‌مان هضم می‌شد. هیچ‌وقت نافرمانی نمی‌کردیم. از آنجا که ناهار را ظهر خورده بودیم، باید تا ساعت سه صبر می‌کردیم. با پاهای فرورفته‌مان در کف گل‌آلود رودخانه، ساق‌هایی به نازکی و باریکی ترکه، با همه توانمان فریاد می‌زدیم، آب یخ کرده است امروز، واقعا یخ زده، اَه، امروز آب از همیشه سردتر است. هر روز این را می‌گفتیم. فریادهای‌مان از نوک درختان می‌گذشت و تا ابرها بالا می‌رفت، آن‌وقت آنجا می‌ماندند و در جوابمان فریاد می‌کشیدند. مادرمان می‌گفت که آن پژواک است. ما خیال می‌کردیم پژواک از آن جانورانی است که ما هرگز ندیده‌ایم، از آن جانورانی که در کوه‌هایی زندگی می‌کنند که رودخانه را احاطه کرده‌اند. پژواک هم، درست مثل گرگ‌ها و مارها، هیچ‌وقت اجازه نمی‌داد دیده شود. اما صدایش شنیده می‌شد. حتی، به شکلی بریده‌بریده، با ما می‌خندید...». آنچه خواندید قسمتی بود از قصه «فرشتگانی در سوی درون»، نوشته دولسه ماریا کاردوسو، از مجموعه‌ای به همین نام. مجموعه‌داستان «فرشتگانی در سوی درون» منتخبی از بهترین داستان‌های کوتاه اروپایی 2013 است که در نشر کتاب پاگرد منتشر شده است. چنان‌که در توضیح ترجمه فارسی این کتاب آمده، داستان‌های این مجموعه برگرفته از جُنگی است که از سال 2010 منتشر می‌شود و هرساله ترجمه انگلیسی بهترین داستان‌هایی را که در همان سال در کشورهای مختلف اروپایی به چاپ رسیده، منتشر می‌کند. دبیر مجموعه سال 2013 الکساندر هِمون، نویسنده بوسنیای‌الاصل آمریکایی است که چندین جایزه ادبی آمریکا، از جمله جایزه انجمن قلم و جایزه مطبوعات ملی را برده است. در این توضیح درباره جنگ سال 2013 که داستان‌های کتاب «فرشتگانی در سوی درون» از آن انتخاب شده‌اند، آمده است که این جنگ «عموما از سوی منتقدان به‌عنوان یکی از بهترین جنگ‌های این سری ارزیابی شده است». مجموعه‌داستان «فرشتگانی در سوی درون» شامل شش داستان است. «رومیزی نادا» نوشته میرانا لیکار باژلی، «فرشتگانی در سوی درون» نوشته دولسه ماریا کاردوسو، «موسیقی در بُن استخوان» نوشته توماس مک سیمون، «سیماب در دماسنج» نوشته الوی تیزون، «هجرت» نوشته ری فرنچ و «سیمای یک مادر در قابی آمریکایی» نوشته میکلوش واژدا داستان‌هایی هستند که در این مجموعه آمده‌اند. در پایان کتاب نیز نویسندگان هریک از داستان‌ها معرفی شده‌اند. اینک قسمتی از قصه‌ای دیگر از این مجموعه با عنوان «سیماب در دماسنج» نوشته الوی تیزون: «آنک آنجا بودیم، چهره‌به‌چهره با عمه‌مان. عمه‌مان به ما خیره شده بود. در آن خانه‌ی شهرستانی‌اش بالای داروخانه. بی‌آنکه درست بداند چه به ما بگوید، چه کار بکند، چگونه زنده بماند. به سختی نفس می‌کشیدیم. فراموش کرده بودیم تا شُش‌های‌مان را از هوا پر کنیم. به زانوهای‌مان خیره شدیم تا سرمان گیج رفت: دیگر بس بود و شروع کرده بودیم به پشیمان‌شدن از اینکه به این دیدار آمده بودیم. ما فیروها این‌گونه‌ایم. جماعتی دمدمی‌مزاج. چیزی را می‌خواهیم، بعد نمی‌خواهیمش. چیز دیگری می‌خواهیم. این مدام برای ما اتفاق می‌افتد. صفحه‌ی محدب تلویزیون که خاموش بود، تصویری خمیده و گرد از اتاق، با ما که در آن نشسته بودیم، نشان می‌داد. عمه‌مان سرزنش‌مان کرد و گفت: هیچ‌کدامتان دیگر یادی از عمه‌جان پیرتان نمی‌کنید. و ما - مثل کرولال‌ها - با دهان‌های پر از شیرینی بادامی اعتراض کردیم، خُب بله، خُب نه، دلیلش همین که ما، هر چهار نفرمان با هم، درست در همان لحظه، آنجا روی کاناپه‌ی سه‌نفره نشسته بودیم. سرفه کردیم. و برای آنکه هر شک و تردیدی را منتفی سازیم، دست‌های‌مان را درحالی‌که کفشان رو به بیرون بود بلند کردیم. یک نفر به نقاشی‌ای از چند ماهی‌گیر بر دیوار اشاره کرد و عمه‌مان موضوع را فیصله داد. این تصویری از قایق‌رانی است. سؤال بعدی. ما آن مجموعه‌ی شلوغ و درهم‌برهم ترکیب رنگارنگ سطوح، بافت‌ها، رایحه‌ها، و در میان همه‌ی آنها عمه‌مان را برانداز کردیم. عمه‌ی شهرستانی‌مان را. دوروتئا فیِرو. نشسته پشت به‌سوی نور. در دوردست‌ها. دوردست‌تر از فانوسی دریایی در دل دریا.»

آخرین اخبار روزنامه را از طریق این لینک پیگیری کنید.