|

بي‌سايگان معلق در خلأ:

مردگان بي‌مکان و بي‌زمان

رائيکا خورشيديان . دکتراي پژوهش هنر

اين مکتوب به بهانه نمايش پروژه «دور سيب خط بکش يا بي‌سايه‌گي» با کيوريتوري آيدين خانکشي‌پور در وي گالري، از پروژه‌هاي بيرون از دستان، نوشته شده است. اين نمايش، تا 26 مهر 98 برقرار بود. اين پروژه با همکاري دو گالري دستان و امروز اصفهان، به انجام رسيده و سومين پروژه از رخداد جست‌وجو است.
«بي‌سا‌یگي» و بي‌مکاني
در نمايشگاه بي‌سايه‌گي در غياب زمينه، تمرکزمان را از مکان ابژه به خودش معطوف مي‌داريم. همچنان که نياز داريم به خود و ديگري، فارغ از زمينه، نظري بيندازيم. همچنان که گاهي مي‌طلبد که از درون روزنه‌اي، ابژه‌هاي جهان‌مان را منفصل از بسترشان تشريح کنيم.
شايد بتوان دست‌کم برخي از آثار بي‌سايه اين جست‌وجو و اين دسته‌بندي صرفا زيبايي‌شناسانه را زاييده شرايط حالِ حاضر خالقانش در زمانه‌اي که آدمي بيش از پيش معلق در فضا است، دانست؛ شرايطي که به نفي يا حذف زمينه مي‌انجامد، همچون تلاش اراده‌مند شخص براي پاک‌کردن ارجاعات هويتي‌اش و بازسازي فرديت خود که فارغ و شايد بهتر است بگوييم منقطع، از زمينه متن انجام مي‌شود. اين سرعت بي‌سابقه جابه‌جايي در زمانه ما است که لزوم اين امر را تشديد مي‌کند. سرعتي که انسان اين عصر را از درک زمينه ابژه ناتوان مي‌کند و در نهايت با تبديل به حس بي‌مکاني موجب محوشدن کامل زمينه ابژه مي‌شود. اين حس بي‌مکاني کمک مي‌کند تا لحظه‌اي هم که شده، همه زمينه‌ها را از پيرامون آنچه در جست‌وجويش هستيم پاک کنيم. اين حس بي‌مکاني موجب مي‌شود در جريان اين خطوطِ متحرک مدام، لحظه‌اي درنگ کنيم و در بي‌زماني و بي‌مکاني آن را بنگريم. به ديگر سخن، بي‌سايگي ابژه‌هاي امروز تجلي بي‌سايگي هنرمند امروز است.
حالتي که در‌پي استيصال از انعکاس سايه‌هاي متکثر به دنبال سکوت و خلوتي براي بازشناسايي خود ابژه است. شکلي از مداقه‌ که فارغ از برهم‌کنش شيء و زمينه، تنها در پي مطالعه شيء است.
با توجه به تلاش رخداد جست‌وجو، براي کنار‌هم‌چيدن و ايجاد طبقه‌بندي در هنر معاصر ايران، در مورد اين مجموعه که حول محور بي‌سايگي و بي‌مکاني سامان يافته است بايد خاطرنشان کرد که بيان زيبايي‌شناسانه خاص هر فرهنگي از ارتباط عميق آن با مکانش شکل مي‌‌گيرد. در واقع، نسبت به جريان عمده هنر مدرن ايران که در آن غالبا هنرمند براي بازسازي و بازشناختِ زيبايي‌شناسي خاص اقليمش، مکان زيستش را زمينه آفرينش هنري خود قرار مي‌دهد، جلوه شيء - منفصل از جا و مکانش- امر متفاوتي است. در ادامه بايد به دو دسته از آثار که در اين مجموعه به نمايش در‌آمدند، اشاره کنيم. اولي، يعني بي‌سايگي و مرگ؛ به آثار فيگورال اشاره دارد و دومي، بي‌سايگي و تجريد، به بي‌زمان‌بودن آثار انتزاعي اين مجموعه ارتباط دارد.
«بي‌سايگي» و مرگ
علي‌رغم گريز اين مجموعه‌ از تعيين محتوايي پيوند‌دهنده، از بدو ورود به نمايشگاهِ دور سيب خط بکش، با ماهي‌هاي مرده ميرمحمد فتاحي، يکي از مخدوش‌ترين چهره‌هاي فرخ مهدوي، اسکلت‌هاي فسيل‌شده کلثوم صالحي، گياهان تکه‌تکه‌شده و جانوران پوست‌کنده اميرکسرا گلرنگ، سوژه‌هاي معلق در خلأ نيما زارع‌نهندي، و گل‌هاي مهلک رعنا فرنود و در يک کلام با مرگ و ابژه‌هاي مرده مواجهيم. ابژه‌هايي که براي بيان خود همه‎ جهان اطراف را حذف کرده‌اند، ابژه‌هايي تشريح شده که زير ذره‌بين قاب، فارغ از متن‌شان همگي در خلأ معلق‌اند و گاهي جسميت خود را هم از دست داده‌اند. مانند، بدن‌هاي تهي و شکل‌پذير دسته سربازان مسخ‌شده اردشير محصص که گويي رژه مضحکي به سمت مرگ مي‌روند.
از خود مي‌پرسيم چرا دورِ سيب خط بکش؟ سيب مگر نه شانس يا خطاي زيستن در جهان و پيوستن با جهان است؟ دورِ سيب خط بکش، شايد کروکي باشد که دور جسد مي‌کشيم، تا جسد را از باقي جهان به‌هم‌پيوسته زندگان جدا سازيم، تا تکان نخورد، براي آنکه معاينه‌اش کنيم، اثر انگشتانش را ثبت کنيم، هويتش را کشف کنيم، آن را تشريح کنيم و دليل مرگ را در آن بيابيم.
«بي‌سا‌یگي» و تجريد
در دسته‌اي ديگر، آثار مجردِ بي‌سايه‌اي قرار مي‌گيرند که بي‌مکاني را همراه با بي‌زماني به تصوير مي‌کشند. فرم‌هاي منطقي و مهندسي‌شده علي ‌بهشتي يکي از اينهاست.
ترکيب‌بندي‌هايي که در عين بديهي‌بودن، جست‌وجوهاي سرسختانه هنرمند را در فرم‌هاي مدرن به نمايش مي‌گذارند که يادآور جريان‌هاي مدرنيسم تاريخ هنر، نظير باهاوس در جست‌وجوي فرم ناب و بي‌زمان هستند.
در همان اطراف، بافت‌هاي لايه‌لايه وحيد حکيم قرار دارند که گواه مدت‌ها خط‌کشي‌کردن دقيق و صبورانه را مي‌دهد. لايه‌هايي که گويي در طول زمان روي هم انباشته شده‌اند. اين بافت‌ها که مانند باقي آثار، درون حاشيه‌اي سفيد قرار دارند، بيش از همه، رابطه رفت‌و‌برگشتي ناشي از حمله و دفاع زمينه سفيد از بکر‌بودن را نشان مي‌دهند. در گوشه‌اي ديگر، به شبکه‌هاي متصل مهرداد پورنظرعلي برمي‌خوريم. اين شبکه‌ها که اتفاقا سايه‌اي هم بر روي زمين باقي گذاشته‌اند، همراه فرم‌هاي ارگانيک نيما زارع‌نهندي هر دو يادآور اتصالات زيست‌جهان ما هستند. درباره فرم‌هاي ارگانيک نيما زارع‌نهندي بايد گفت که اين رگه‌هاي طبيعي در هيئت فرمي استوار -که هم‌زمان نوعي سلطه مصنوعي قدرت را تداعي مي‌کنند- نمايش داده شده‌اند. در‌حالي‌که شبکه‌هاي مهرداد نظرعلي نوعي ميل به گريز و از‌هم‌پاشاندن جهان مصنوع را به نمايش مي‌گذارند. سر آخر بايد به آرامش افق‌هاي روتکووار اشکان عبدلي اشاره کنيم که محبوس‌بودن‌ آنها در حاشيه سفيد يادآور آثار السورث کلي است.
جمع‌بندي
آنچه نقطه اتصال مجموعه بي‌سايگي را از ديدگاه فرمي شکل مي‌دهد، گاهي نمايش مجسمه در نقاشي است و در مواردي ديگر جلوه طراحي به جاي نقاشي است. دومي دست‌کم در بخشي از آثار غالب هنرمندان نه هميشه؛ اما گه‌گاه جلوه مي‌کند و به‌سختي مي‌توان گفت که هنرمند، تعمدي از نمايش حاشيه سفيد دور آثارش دارد. با‌وجود‌این، اين اتفاق در گستره‌هاي جغرافيايي و تاريخي مشخصي تکرار بارزتري داشته است؛ مثلا در بين آثار پيشامدرن بيش از هر نقطه ديگر مي‌توانيم در جهان شرق‌ دور و در بين آثار چين و ژاپن آن را بازيابيم و در بين جريان‌هاي متأخر مي‌توان از طراحي‌هاي فيگوراتيو تولوز لوترک تا آثار مينيمال ماکس بيل، از ليتوگرافي‌هاي هانري ماتيس تا آثار سوپره‌ماتيستي کازميرمالويچ مثال زد. شايد بتوان در لیست هنرمندان ايراني که در اين دسته قرار مي‌گيرند، پرتره‌هاي هوشنگ پزشک‌نيا و کوزه‌هاي فرهاد مشيري را هم گنجاند.
در پايان بايد گفت چنانچه رخداد جست‌وجو در پي کنار‌ هم ‌چيدن آثار هنر معاصر ايران بر مبناي استراتژي جاي‌گيري و ترکيب‌بندي باشد، تنها اشاره به دو دسته مقابل هم، کافي نيست؛ بلکه بايد در پي دسته‌بندي‌هاي متنوع‌تري بود. اين دسته‌ها مي‌تواند در کنار دسته‌هاي شناخته‌شده‌تري از هنر نوگراي ايران نظير خط، کوير و فرش به فهم بصري ما از اين آثار ياري برساند و مسيرهاي نو و نارفته را نمايان کند. اين طبقه‌بندي شايد دست‌کم بتواند مبنايي براي تدوين يک کتاب با موضوع استراتژي‌هاي بصري در هنر معاصر ايران قرار گيرد که با آناليز اجزاي تصوير خوانش بصري ما را علمي‌تر و متقن‌تر مي‌کند. چنين رخدادها و نوشته‌هايي که در پي آن منتشر مي‌شوند، مي‌توانند راهنماي دانشجويان اين حوزه باشند و مسيرهاي زيبايي‌شناسانه هنرمندان معاصر ايراني را از منظري ديگر نمايان کنند.

اين مکتوب به بهانه نمايش پروژه «دور سيب خط بکش يا بي‌سايه‌گي» با کيوريتوري آيدين خانکشي‌پور در وي گالري، از پروژه‌هاي بيرون از دستان، نوشته شده است. اين نمايش، تا 26 مهر 98 برقرار بود. اين پروژه با همکاري دو گالري دستان و امروز اصفهان، به انجام رسيده و سومين پروژه از رخداد جست‌وجو است.
«بي‌سا‌یگي» و بي‌مکاني
در نمايشگاه بي‌سايه‌گي در غياب زمينه، تمرکزمان را از مکان ابژه به خودش معطوف مي‌داريم. همچنان که نياز داريم به خود و ديگري، فارغ از زمينه، نظري بيندازيم. همچنان که گاهي مي‌طلبد که از درون روزنه‌اي، ابژه‌هاي جهان‌مان را منفصل از بسترشان تشريح کنيم.
شايد بتوان دست‌کم برخي از آثار بي‌سايه اين جست‌وجو و اين دسته‌بندي صرفا زيبايي‌شناسانه را زاييده شرايط حالِ حاضر خالقانش در زمانه‌اي که آدمي بيش از پيش معلق در فضا است، دانست؛ شرايطي که به نفي يا حذف زمينه مي‌انجامد، همچون تلاش اراده‌مند شخص براي پاک‌کردن ارجاعات هويتي‌اش و بازسازي فرديت خود که فارغ و شايد بهتر است بگوييم منقطع، از زمينه متن انجام مي‌شود. اين سرعت بي‌سابقه جابه‌جايي در زمانه ما است که لزوم اين امر را تشديد مي‌کند. سرعتي که انسان اين عصر را از درک زمينه ابژه ناتوان مي‌کند و در نهايت با تبديل به حس بي‌مکاني موجب محوشدن کامل زمينه ابژه مي‌شود. اين حس بي‌مکاني کمک مي‌کند تا لحظه‌اي هم که شده، همه زمينه‌ها را از پيرامون آنچه در جست‌وجويش هستيم پاک کنيم. اين حس بي‌مکاني موجب مي‌شود در جريان اين خطوطِ متحرک مدام، لحظه‌اي درنگ کنيم و در بي‌زماني و بي‌مکاني آن را بنگريم. به ديگر سخن، بي‌سايگي ابژه‌هاي امروز تجلي بي‌سايگي هنرمند امروز است.
حالتي که در‌پي استيصال از انعکاس سايه‌هاي متکثر به دنبال سکوت و خلوتي براي بازشناسايي خود ابژه است. شکلي از مداقه‌ که فارغ از برهم‌کنش شيء و زمينه، تنها در پي مطالعه شيء است.
با توجه به تلاش رخداد جست‌وجو، براي کنار‌هم‌چيدن و ايجاد طبقه‌بندي در هنر معاصر ايران، در مورد اين مجموعه که حول محور بي‌سايگي و بي‌مکاني سامان يافته است بايد خاطرنشان کرد که بيان زيبايي‌شناسانه خاص هر فرهنگي از ارتباط عميق آن با مکانش شکل مي‌‌گيرد. در واقع، نسبت به جريان عمده هنر مدرن ايران که در آن غالبا هنرمند براي بازسازي و بازشناختِ زيبايي‌شناسي خاص اقليمش، مکان زيستش را زمينه آفرينش هنري خود قرار مي‌دهد، جلوه شيء - منفصل از جا و مکانش- امر متفاوتي است. در ادامه بايد به دو دسته از آثار که در اين مجموعه به نمايش در‌آمدند، اشاره کنيم. اولي، يعني بي‌سايگي و مرگ؛ به آثار فيگورال اشاره دارد و دومي، بي‌سايگي و تجريد، به بي‌زمان‌بودن آثار انتزاعي اين مجموعه ارتباط دارد.
«بي‌سايگي» و مرگ
علي‌رغم گريز اين مجموعه‌ از تعيين محتوايي پيوند‌دهنده، از بدو ورود به نمايشگاهِ دور سيب خط بکش، با ماهي‌هاي مرده ميرمحمد فتاحي، يکي از مخدوش‌ترين چهره‌هاي فرخ مهدوي، اسکلت‌هاي فسيل‌شده کلثوم صالحي، گياهان تکه‌تکه‌شده و جانوران پوست‌کنده اميرکسرا گلرنگ، سوژه‌هاي معلق در خلأ نيما زارع‌نهندي، و گل‌هاي مهلک رعنا فرنود و در يک کلام با مرگ و ابژه‌هاي مرده مواجهيم. ابژه‌هايي که براي بيان خود همه‎ جهان اطراف را حذف کرده‌اند، ابژه‌هايي تشريح شده که زير ذره‌بين قاب، فارغ از متن‌شان همگي در خلأ معلق‌اند و گاهي جسميت خود را هم از دست داده‌اند. مانند، بدن‌هاي تهي و شکل‌پذير دسته سربازان مسخ‌شده اردشير محصص که گويي رژه مضحکي به سمت مرگ مي‌روند.
از خود مي‌پرسيم چرا دورِ سيب خط بکش؟ سيب مگر نه شانس يا خطاي زيستن در جهان و پيوستن با جهان است؟ دورِ سيب خط بکش، شايد کروکي باشد که دور جسد مي‌کشيم، تا جسد را از باقي جهان به‌هم‌پيوسته زندگان جدا سازيم، تا تکان نخورد، براي آنکه معاينه‌اش کنيم، اثر انگشتانش را ثبت کنيم، هويتش را کشف کنيم، آن را تشريح کنيم و دليل مرگ را در آن بيابيم.
«بي‌سا‌یگي» و تجريد
در دسته‌اي ديگر، آثار مجردِ بي‌سايه‌اي قرار مي‌گيرند که بي‌مکاني را همراه با بي‌زماني به تصوير مي‌کشند. فرم‌هاي منطقي و مهندسي‌شده علي ‌بهشتي يکي از اينهاست.
ترکيب‌بندي‌هايي که در عين بديهي‌بودن، جست‌وجوهاي سرسختانه هنرمند را در فرم‌هاي مدرن به نمايش مي‌گذارند که يادآور جريان‌هاي مدرنيسم تاريخ هنر، نظير باهاوس در جست‌وجوي فرم ناب و بي‌زمان هستند.
در همان اطراف، بافت‌هاي لايه‌لايه وحيد حکيم قرار دارند که گواه مدت‌ها خط‌کشي‌کردن دقيق و صبورانه را مي‌دهد. لايه‌هايي که گويي در طول زمان روي هم انباشته شده‌اند. اين بافت‌ها که مانند باقي آثار، درون حاشيه‌اي سفيد قرار دارند، بيش از همه، رابطه رفت‌و‌برگشتي ناشي از حمله و دفاع زمينه سفيد از بکر‌بودن را نشان مي‌دهند. در گوشه‌اي ديگر، به شبکه‌هاي متصل مهرداد پورنظرعلي برمي‌خوريم. اين شبکه‌ها که اتفاقا سايه‌اي هم بر روي زمين باقي گذاشته‌اند، همراه فرم‌هاي ارگانيک نيما زارع‌نهندي هر دو يادآور اتصالات زيست‌جهان ما هستند. درباره فرم‌هاي ارگانيک نيما زارع‌نهندي بايد گفت که اين رگه‌هاي طبيعي در هيئت فرمي استوار -که هم‌زمان نوعي سلطه مصنوعي قدرت را تداعي مي‌کنند- نمايش داده شده‌اند. در‌حالي‌که شبکه‌هاي مهرداد نظرعلي نوعي ميل به گريز و از‌هم‌پاشاندن جهان مصنوع را به نمايش مي‌گذارند. سر آخر بايد به آرامش افق‌هاي روتکووار اشکان عبدلي اشاره کنيم که محبوس‌بودن‌ آنها در حاشيه سفيد يادآور آثار السورث کلي است.
جمع‌بندي
آنچه نقطه اتصال مجموعه بي‌سايگي را از ديدگاه فرمي شکل مي‌دهد، گاهي نمايش مجسمه در نقاشي است و در مواردي ديگر جلوه طراحي به جاي نقاشي است. دومي دست‌کم در بخشي از آثار غالب هنرمندان نه هميشه؛ اما گه‌گاه جلوه مي‌کند و به‌سختي مي‌توان گفت که هنرمند، تعمدي از نمايش حاشيه سفيد دور آثارش دارد. با‌وجود‌این، اين اتفاق در گستره‌هاي جغرافيايي و تاريخي مشخصي تکرار بارزتري داشته است؛ مثلا در بين آثار پيشامدرن بيش از هر نقطه ديگر مي‌توانيم در جهان شرق‌ دور و در بين آثار چين و ژاپن آن را بازيابيم و در بين جريان‌هاي متأخر مي‌توان از طراحي‌هاي فيگوراتيو تولوز لوترک تا آثار مينيمال ماکس بيل، از ليتوگرافي‌هاي هانري ماتيس تا آثار سوپره‌ماتيستي کازميرمالويچ مثال زد. شايد بتوان در لیست هنرمندان ايراني که در اين دسته قرار مي‌گيرند، پرتره‌هاي هوشنگ پزشک‌نيا و کوزه‌هاي فرهاد مشيري را هم گنجاند.
در پايان بايد گفت چنانچه رخداد جست‌وجو در پي کنار‌ هم ‌چيدن آثار هنر معاصر ايران بر مبناي استراتژي جاي‌گيري و ترکيب‌بندي باشد، تنها اشاره به دو دسته مقابل هم، کافي نيست؛ بلکه بايد در پي دسته‌بندي‌هاي متنوع‌تري بود. اين دسته‌ها مي‌تواند در کنار دسته‌هاي شناخته‌شده‌تري از هنر نوگراي ايران نظير خط، کوير و فرش به فهم بصري ما از اين آثار ياري برساند و مسيرهاي نو و نارفته را نمايان کند. اين طبقه‌بندي شايد دست‌کم بتواند مبنايي براي تدوين يک کتاب با موضوع استراتژي‌هاي بصري در هنر معاصر ايران قرار گيرد که با آناليز اجزاي تصوير خوانش بصري ما را علمي‌تر و متقن‌تر مي‌کند. چنين رخدادها و نوشته‌هايي که در پي آن منتشر مي‌شوند، مي‌توانند راهنماي دانشجويان اين حوزه باشند و مسيرهاي زيبايي‌شناسانه هنرمندان معاصر ايراني را از منظري ديگر نمايان کنند.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها