آگاهی حاصل فعالیت مغز است؟
عبدالرضا ناصرمقدسى. متخصص مغز و اعصاب

آیا آگاهى حاصل فعالیت مغز است؟ آگاهى همواره براى بشر یک سؤال و پرسش بزرگ بوده است. چگونه آگاهى شکل مىگیرد؟ چگونه ما مىتوانیم از اطراف خود آگاه شویم؟ وقتى از زیبایى یک گل یا هواى خوب جنگل به وجد مىآییم، واقعا چه اتفاقى در ما مىافتد؟ مگر مىشود از ماده یا جسم مادى، کیفیت لطیفى به نام آگاهى شکل بگیرد؟ این سؤال با وجود تمام کنکاشها، هنوز که هنوز است به قوت خود باقى است. شاید کسى که اولینبار به صورت علمى و کاملا با تکیه بر یافتههاى علم تشریح به این موضوع پرداخت، رنه دکارت، فیلسوف و ریاضىدان بزرگ فرانسوى بود. او در تشریح متوجه شد تمام ارگانهاى مغز مانند نیمکرهها، عصبهای کرانیال، عقدههای قاعدهای و... به شکلى دوگانه و قرینه قرار گرفتهاند؛ درحالیکه پینهآل جزء معدود قسمتهاى مغز است که این حالت قرینگی را نداشته و در واقع به صورت یک بخش واحد در درون مغز قرار گرفته است؛ بنابراین او پینهآل را به علت همین خصلتش، محل ورود روح یا ذهن در بدن مىدانست. البته کاملا مشخص است که دکارت پیشاپیش به نوعى ثنویت اعتقاد دارد. او ذهن و جسم را دو موجود کاملا مجزا مىپندارد؛ اما هرچه جلوتر مىآییم، این ثنویت و دوگانگى
بیشتر رنگ مىبازد؛ اگرچه از بین نمىرود. محققان اکنون دیگر این ثنویت را نمیپذیرند. آنها بر این اعتقادند که آگاهی چیزی جز فعالیتهای مغز انسان نیست و حالا سؤال مربوط به آگاهی تحت تأثیر این تحقیقات به این صورت مطرح میشود که فعالیتها و پردازشهای نورونی چگونه میتوانند آگاهی را به وجود آورند؟
جوابهای مختلفی به این سؤال داده شده است. مثلا فرانسیس کریک، منطقهای از مغز به نام کلاستروم را بهمثابه کلید آگاهی در مغز میداند. از سوی دیگر کسانی مانند ادلمن، آگاهی را حاصل نوعی فعالیت رفتوبرگشتی در مغز میدانند. بعضیها هم که این توضیحات را کافی نمیدانند، دستبهدامان نظریههایی مانند فیزیک کوانتوم یا برهان گودل میشوند تا شاید بتوانند این راز بزرگ را حل کنند؛ اما مشکلات به همینجا ختم نمیشود. سؤالهای مهم دیگری نیز در راه است: آیا واقعا آگاهی حاصل فعالیت مغز است یا نه، سایر ارگانها و حتی شاید بهتر بگوییم کلیت بدن نیز در ایجاد آن دخیل هستند؟ آیا ممکن است آگاهی امری «بدنمند» باشد؟ آیا محتوای آگاهی ما مملو از اشارات بدنی ما نیست؟ بدنآگاهی به چه معناست و وقتی مرلوپنتی از رویکرد بدن ما به جهان میگوید و آن را مقدمهای بر ادراک میپندارد،
واقعا منظورش چیست؟
مغز انسان خیلی بیشتر از آنچه تصور میشود به بدن ما وابسته است. بدن انسان به شکل جالبی در مغز او بازنمایی شده است. این موضوع را اولینبار پنفیلد، جراح بزرگ کشف کرد. او متوجه شد به ازای هر جزء حرکتی از بدن، منطقه مابازایی در سطح کورتکس وجود دارد که تحریک آن قسمت سبب ایجاد حرکت در آن عضو خاص میشود. البته این بازنمایی بسته به اهمیت آن عضو متغیر است؛ بهطوریکه بخشهایی مانند صورت، لبها و انگشتان دست که حرکات بسیار ظریفی را انجام میدهند، بخش وسیعی از کورتکس مغز را شامل میشوند، ولی پا با وجود اینکه در ظاهر حجم بزرگی از بدن را تشکیل میدهد، منطقه مابازای آن در سطح کورتکس اندک است. آنچه اینگونه ترسیم میشود به آدمک پنفیلد مشهور است. این آدمک بهجز آنکه مصارف زیادی در پزشکی و جراحی دارد، درعینحال میتواند نشاندهنده ارتباط عمیق مغز و بدن باشد. در واقع آدمک پنفیلد نشان میدهد چگونه ساختار مغز و نحوه قرارگیری بخشهای مختلف آن، تابعی از شکل و نحوه توزیع اندامهای حسی و حرکتی در سطح بدن است. این یافته نتیجه مهمی را نیز به دنبال دارد: اگر شکل بدن و نحوه توزیع اندامهای حسی و حرکتی به هر دلیلی تغییر کند، منطقه
مابازای آن نیز در کورتکس مغز دچار تغییر خواهد شد. موضوعی که با عنوان فرایند نوروپلاستیسیتی کاملا شناختهشده است. آزمایشهای متعدد انجامشده روی بیمارانی با یک نقص عضو (مانند نابینایی و تکیه بیشتر بر اندام شنوایی)، این موضوع را به اثبات رسانده است. از سوی دیگر، بسیاری از محققان بر این اعتقادند که کورتکس نقش بسیار مهمی در ایجاد آگاهی ایفا میکند. حال اگر عوامل مهمی از کورتکس تحت تأثیر شرایط بدنی باشد، آگاهی ما بیش از آنچه که فکر کنیم، «بدنمند» خواهد بود. درباره این «ذهن بدنمند» در یادداشتهای بعد صحبت خواهیم کرد؛ اما همین بحث کوتاه نشان میدهد که انتساب کامل آگاهی و فرایندهای آن به مغز اشتباه بوده و نمیتواند درکی درست و همهجانبهای از مفهوم آگاهی در اختیار ما بگذارد.
آیا آگاهى حاصل فعالیت مغز است؟ آگاهى همواره براى بشر یک سؤال و پرسش بزرگ بوده است. چگونه آگاهى شکل مىگیرد؟ چگونه ما مىتوانیم از اطراف خود آگاه شویم؟ وقتى از زیبایى یک گل یا هواى خوب جنگل به وجد مىآییم، واقعا چه اتفاقى در ما مىافتد؟ مگر مىشود از ماده یا جسم مادى، کیفیت لطیفى به نام آگاهى شکل بگیرد؟ این سؤال با وجود تمام کنکاشها، هنوز که هنوز است به قوت خود باقى است. شاید کسى که اولینبار به صورت علمى و کاملا با تکیه بر یافتههاى علم تشریح به این موضوع پرداخت، رنه دکارت، فیلسوف و ریاضىدان بزرگ فرانسوى بود. او در تشریح متوجه شد تمام ارگانهاى مغز مانند نیمکرهها، عصبهای کرانیال، عقدههای قاعدهای و... به شکلى دوگانه و قرینه قرار گرفتهاند؛ درحالیکه پینهآل جزء معدود قسمتهاى مغز است که این حالت قرینگی را نداشته و در واقع به صورت یک بخش واحد در درون مغز قرار گرفته است؛ بنابراین او پینهآل را به علت همین خصلتش، محل ورود روح یا ذهن در بدن مىدانست. البته کاملا مشخص است که دکارت پیشاپیش به نوعى ثنویت اعتقاد دارد. او ذهن و جسم را دو موجود کاملا مجزا مىپندارد؛ اما هرچه جلوتر مىآییم، این ثنویت و دوگانگى
بیشتر رنگ مىبازد؛ اگرچه از بین نمىرود. محققان اکنون دیگر این ثنویت را نمیپذیرند. آنها بر این اعتقادند که آگاهی چیزی جز فعالیتهای مغز انسان نیست و حالا سؤال مربوط به آگاهی تحت تأثیر این تحقیقات به این صورت مطرح میشود که فعالیتها و پردازشهای نورونی چگونه میتوانند آگاهی را به وجود آورند؟
جوابهای مختلفی به این سؤال داده شده است. مثلا فرانسیس کریک، منطقهای از مغز به نام کلاستروم را بهمثابه کلید آگاهی در مغز میداند. از سوی دیگر کسانی مانند ادلمن، آگاهی را حاصل نوعی فعالیت رفتوبرگشتی در مغز میدانند. بعضیها هم که این توضیحات را کافی نمیدانند، دستبهدامان نظریههایی مانند فیزیک کوانتوم یا برهان گودل میشوند تا شاید بتوانند این راز بزرگ را حل کنند؛ اما مشکلات به همینجا ختم نمیشود. سؤالهای مهم دیگری نیز در راه است: آیا واقعا آگاهی حاصل فعالیت مغز است یا نه، سایر ارگانها و حتی شاید بهتر بگوییم کلیت بدن نیز در ایجاد آن دخیل هستند؟ آیا ممکن است آگاهی امری «بدنمند» باشد؟ آیا محتوای آگاهی ما مملو از اشارات بدنی ما نیست؟ بدنآگاهی به چه معناست و وقتی مرلوپنتی از رویکرد بدن ما به جهان میگوید و آن را مقدمهای بر ادراک میپندارد،
واقعا منظورش چیست؟
مغز انسان خیلی بیشتر از آنچه تصور میشود به بدن ما وابسته است. بدن انسان به شکل جالبی در مغز او بازنمایی شده است. این موضوع را اولینبار پنفیلد، جراح بزرگ کشف کرد. او متوجه شد به ازای هر جزء حرکتی از بدن، منطقه مابازایی در سطح کورتکس وجود دارد که تحریک آن قسمت سبب ایجاد حرکت در آن عضو خاص میشود. البته این بازنمایی بسته به اهمیت آن عضو متغیر است؛ بهطوریکه بخشهایی مانند صورت، لبها و انگشتان دست که حرکات بسیار ظریفی را انجام میدهند، بخش وسیعی از کورتکس مغز را شامل میشوند، ولی پا با وجود اینکه در ظاهر حجم بزرگی از بدن را تشکیل میدهد، منطقه مابازای آن در سطح کورتکس اندک است. آنچه اینگونه ترسیم میشود به آدمک پنفیلد مشهور است. این آدمک بهجز آنکه مصارف زیادی در پزشکی و جراحی دارد، درعینحال میتواند نشاندهنده ارتباط عمیق مغز و بدن باشد. در واقع آدمک پنفیلد نشان میدهد چگونه ساختار مغز و نحوه قرارگیری بخشهای مختلف آن، تابعی از شکل و نحوه توزیع اندامهای حسی و حرکتی در سطح بدن است. این یافته نتیجه مهمی را نیز به دنبال دارد: اگر شکل بدن و نحوه توزیع اندامهای حسی و حرکتی به هر دلیلی تغییر کند، منطقه
مابازای آن نیز در کورتکس مغز دچار تغییر خواهد شد. موضوعی که با عنوان فرایند نوروپلاستیسیتی کاملا شناختهشده است. آزمایشهای متعدد انجامشده روی بیمارانی با یک نقص عضو (مانند نابینایی و تکیه بیشتر بر اندام شنوایی)، این موضوع را به اثبات رسانده است. از سوی دیگر، بسیاری از محققان بر این اعتقادند که کورتکس نقش بسیار مهمی در ایجاد آگاهی ایفا میکند. حال اگر عوامل مهمی از کورتکس تحت تأثیر شرایط بدنی باشد، آگاهی ما بیش از آنچه که فکر کنیم، «بدنمند» خواهد بود. درباره این «ذهن بدنمند» در یادداشتهای بعد صحبت خواهیم کرد؛ اما همین بحث کوتاه نشان میدهد که انتساب کامل آگاهی و فرایندهای آن به مغز اشتباه بوده و نمیتواند درکی درست و همهجانبهای از مفهوم آگاهی در اختیار ما بگذارد.
آخرین اخبار روزنامه را از طریق این لینک پیگیری کنید.