ما و جهان اساطيريِ هوشنگ گلشيري و مهرداد بهار
دوریگزیدن از اندكي عقل!
شیما بهرهمند
«ما كجاي تاريخ خودمان هستيم». اين مسئله محوريِ گفتوگوي چندروزه هوشنگ گلشيري با مهرداد بهار است در خانه دكتر ملكمهرداد بهار، يك سال پيش از مرگِ بهار و بهاحتمالِ زياد در نيمه نخست سال 72. از تمامِ اين گفتوگوي مفصل درباره اساطير و تاريخ و ديگر چيزها، تنها نوارِ آخر آن پيشترها در مجله «زندهرود» چاپ شده است، زماني كه نه بهار و نه گلشيري نبودند. مابقيِ گفتوگو چنانكه باربد گلشيري نوشته بيكموكاستي در اين كتاب آمده است. «ما و جهان اساطيري» با زمينه كارِ بهار روي اساطير ايران و متعلقات و توابعِ آن و دليلِ شيفتگياش به اسطوره آغاز ميشود. «وصلشدنم يك امر آگاهانه بود، نهاينكه زمينههاي خيلي وسيع فرهنگي من را بكشاند به اين ماجرا» و پيداست كه مقصود از زمينههاي وسيع فرهنگي، نسبِ مهرداد بهار است كه ميرسد به شاعر و روشنفكرِ نامي ايران؛ ملکالشعرای بهار. بهتعبير گلشيري، مهرداد بهار در آن روزگار يعني سالهاي 28 به اين طرف، هرگز در حاشيه قضايا نبود و بهروايت خودِ بهار او با تمام امكاناتش در فعاليتهاي چپ آن دوران شركت داشت. منتها در حزب توده، مسائل فرهنگي اهميت جدي نداشت، تربيتِ جهانوطني در كار بود كه
بههيچوجه جنبه ملي نداشت. «ما تاريخ روسيه، تاريخ حزب كمونيست شوروي، مسئله انقلاب فرانسه، اينها را مطالعه ميكرديم. براي اين چيزها كلاس داشتيم. ولي آنجا يكبار تاريخ مشروطه را بررسي نكرديم... حتي تشويق نميشديم به خواندنِ كتاب كسروي.» همينها بود كه مهرداد بهار را به فكر انداخت كه ما كجاي تاريخ خودمان هستيم. بعد خواندنِ شاهنامه از منظر تاريخ تحول جامعه و تاريخِ اسطورههاي ما و ريشههايش آغاز شده بود بهقصدِ يافتن «ما»يي كه سرتاسر اين كتاب گلشيري و بهار از آن حرف ميزنند: «ما»ي فرهنگي. كه بهقولِ باربد گلشيري، كنه كار اين كتاب هم هست، همين سازوكار باورهاي آن «ما» كه نَه نژاديست و نه آريايي و قومي و نه حتي زباني است. بلكه مايي فرهنگي است «بسيار گستردهتر از آنچه به گردن ميآويزند، به تيمن ميبرند و تبليغ ميكنند و بهار بهالحاح بارها ميگويد كه در اصل اغلب مربوط به حوزه فرهنگي آسياي غربيست كه طي اعصار پاييده، تغيير يافته و حتي مسخ شده و به ما رسيده تا شدهايم اين ما كه هستيم يا خيال ميكنيم كه هستيم.» تفاوتِ اسطوره و حماسه كه گاه در افواه يِكي گرفته ميشوند نقطه عزيمت بحث گلشيري و بهار است. اينكه خطِ
فارق اساسي اين دو مفهوم، ازليبودن اسطوره است و مقدسبودنِ آن و برعكس حماسه در اعصار كهن اتفاق ميافتد اما ازلي نيست و تقدسي ندارد و بهلحاظِ تقدم و تأخر تاريخي هم، اساطير آغازينترند تا حماسه. كارِ اساطير توجيهگري است، درست آنچه بهار بر آن ميتازد و نقد خود را بر آن استوار ميكند كه «ما تاريخگرا نيستيم و اثرات شومش را در زندگي اجتماعي ميبينيم... همينجور تكرار تاريخ ميكنيم، چرا؟ چون تاريخ را بهياد نداريم. تجربه تاريخ را حفظ نميكنيم.» افيونِ اين تكرار همين توجيه است و ازليپنداشتنِ روايات و اسطورهها. از نظر بهار عنصري كه بر فرهنگ ما فائق آمده، عدم توجه به تاريخ است. تاريخي كه توده مردم و تاريخسازانِ واقعي در آن باشند و تاريخ وقايع روز را بنويسند نه آنكه گذشته را بهشكلِ حماسه درآورند و تاريخ بنامند. هرچه هست بهتعبير گلشيري حماسه و اساطير و تاريخ، وسايل شناختِ انساناند، شناختِ گذشته، ولي بخشِ عقلگريز فرهنگ بشري يا هستي ما هستند. گلشيري سرآخر فشرده كلام را چنين صورتبندي ميكند كه كار مهرداد بر اسطوره و حماسه و تاريخ نقطه مشخصي را نشانه ميرود: عقلگريزترين بخش فرهنگي ما. «ما احتياج داريم به
اندكي هم عقل!» و مهمتر از همه اين باور كه عقلگريزي ذاتيِ من ايراني نيست، سرنوشت من نيست.
اين گفتوگوي مفصل كه در يازده فصل ترتيب داده شده، تلقيِ مهرداد بهار به اسطوره و اسطورهباوري را نشان ميدهد و از ميانههاي متن است كه بحث گُل مياندازد و گلشيري هم مداخله جديتر ميكند كه باور او به اسطوره و داستان را آشكار ميكند. جدا از اينها، نوعِ مواجهه هوشنگ گلشيري با اسطوره و متونِ كهن در داستانهاي او، خاصه در معصومهايش پيداست. او در اين متون، خاصه در «حديث مرده بر دار کردن آن سوار که خواهد آمد» تاريخ را بهکار ميگيرد تا عناصر ادبياش را احضار كند و گزارشي از ذهنيات انسان معاصر ايراني بهدست دهد با تكيهبر اسطورهها و واقعيات. «حاشيهاي ديگر بر داستان ضحاک»، «روايت خطي، منابع شگردهاي داستاننويسي در ادبيات کهن» و «شکست روايت خطي، منابع شگردهاي داستاننويسي در ادبيات کهن»، سه مقاله گلشيري دراينباره است كه حجت را بر خردهگيرانِ او تمام ميكند. گلشيري در «شکست روايت خطي»، بخشي از تاريخ بيهقي را ميآورد و اين ايده را پيش ميكشد كه در اين متن هر جمله مابهازايي خارجي دارد و هر کلمه بهمعناي حقيقي و نه مجازي آمده و کل متن معناي باطني ندارد: «اين متني است عقلگرا و نه عقلستيز يا بهتر شهودي، بههمين
جهت است که هر کلمه بهازاي شيء موجود ميآيد.»
گلشيري با جابجاييِ فاکتهاي تاريخي و اسطورههاي جاافتاده مردمان هرگونه اولويت و مزيتِ اين دو بر هم را پس ميزند تا امكانِ روايتي عقلگرا فراهم شود و اين است سياستِ ادبي گلشيري كه در ميانه دو تلقي متضاد نسبت به اسطوره مينوشت: ادبيات واقعگراي اجتماعي كه در دهههاي چهل و پنجاه جا افتاده بود و جانبِ ادبيات سياسي را ميگرفت و بعدها نقد آن گفتماني را برساخت كه مخالف جريان روشنفکري بود و هست. نسلِ داستاننويسان و فعالان ادبي كه از دهه هفتاد و بهيمنِ غياب نويسندگان مرجع بهمفهوم محلِ رجوع، سر برآوردند و گرچه ميخواستند جانبِ اسطورهزدايي باشند، ازقضا خود به ساختنِ اسطورههاي حقير افتادند. طيفِ اخير که هنوز هم جريان غالباند و نگاهي غيرتاريخي و غيرانتقادي دارند، بهجاي هرگونه مواجهه با امكانهاي ادبي گلشيري و همردههايش، او را در جايگاهِ «مرجع ادبي» نشاندند و با دوريگزيدن از «اندكي عقل» تمامِ تجربه گلشيري از خطزدن بر اسطوره را به جملهاي فروميكاهند كه در مصاحبهاي گفته بهطعن و كنايه، تا مصايب ادبي اكنون را - از مخاطبِ رویگردان از ادبيات وطني و تيراژ اندك و تقديم ادبيات به بازار- به گردنِ مرجعان ادبي
بيندازند
كه يكي از آنان لابد گلشيري است!
«ما كجاي تاريخ خودمان هستيم». اين مسئله محوريِ گفتوگوي چندروزه هوشنگ گلشيري با مهرداد بهار است در خانه دكتر ملكمهرداد بهار، يك سال پيش از مرگِ بهار و بهاحتمالِ زياد در نيمه نخست سال 72. از تمامِ اين گفتوگوي مفصل درباره اساطير و تاريخ و ديگر چيزها، تنها نوارِ آخر آن پيشترها در مجله «زندهرود» چاپ شده است، زماني كه نه بهار و نه گلشيري نبودند. مابقيِ گفتوگو چنانكه باربد گلشيري نوشته بيكموكاستي در اين كتاب آمده است. «ما و جهان اساطيري» با زمينه كارِ بهار روي اساطير ايران و متعلقات و توابعِ آن و دليلِ شيفتگياش به اسطوره آغاز ميشود. «وصلشدنم يك امر آگاهانه بود، نهاينكه زمينههاي خيلي وسيع فرهنگي من را بكشاند به اين ماجرا» و پيداست كه مقصود از زمينههاي وسيع فرهنگي، نسبِ مهرداد بهار است كه ميرسد به شاعر و روشنفكرِ نامي ايران؛ ملکالشعرای بهار. بهتعبير گلشيري، مهرداد بهار در آن روزگار يعني سالهاي 28 به اين طرف، هرگز در حاشيه قضايا نبود و بهروايت خودِ بهار او با تمام امكاناتش در فعاليتهاي چپ آن دوران شركت داشت. منتها در حزب توده، مسائل فرهنگي اهميت جدي نداشت، تربيتِ جهانوطني در كار بود كه
بههيچوجه جنبه ملي نداشت. «ما تاريخ روسيه، تاريخ حزب كمونيست شوروي، مسئله انقلاب فرانسه، اينها را مطالعه ميكرديم. براي اين چيزها كلاس داشتيم. ولي آنجا يكبار تاريخ مشروطه را بررسي نكرديم... حتي تشويق نميشديم به خواندنِ كتاب كسروي.» همينها بود كه مهرداد بهار را به فكر انداخت كه ما كجاي تاريخ خودمان هستيم. بعد خواندنِ شاهنامه از منظر تاريخ تحول جامعه و تاريخِ اسطورههاي ما و ريشههايش آغاز شده بود بهقصدِ يافتن «ما»يي كه سرتاسر اين كتاب گلشيري و بهار از آن حرف ميزنند: «ما»ي فرهنگي. كه بهقولِ باربد گلشيري، كنه كار اين كتاب هم هست، همين سازوكار باورهاي آن «ما» كه نَه نژاديست و نه آريايي و قومي و نه حتي زباني است. بلكه مايي فرهنگي است «بسيار گستردهتر از آنچه به گردن ميآويزند، به تيمن ميبرند و تبليغ ميكنند و بهار بهالحاح بارها ميگويد كه در اصل اغلب مربوط به حوزه فرهنگي آسياي غربيست كه طي اعصار پاييده، تغيير يافته و حتي مسخ شده و به ما رسيده تا شدهايم اين ما كه هستيم يا خيال ميكنيم كه هستيم.» تفاوتِ اسطوره و حماسه كه گاه در افواه يِكي گرفته ميشوند نقطه عزيمت بحث گلشيري و بهار است. اينكه خطِ
فارق اساسي اين دو مفهوم، ازليبودن اسطوره است و مقدسبودنِ آن و برعكس حماسه در اعصار كهن اتفاق ميافتد اما ازلي نيست و تقدسي ندارد و بهلحاظِ تقدم و تأخر تاريخي هم، اساطير آغازينترند تا حماسه. كارِ اساطير توجيهگري است، درست آنچه بهار بر آن ميتازد و نقد خود را بر آن استوار ميكند كه «ما تاريخگرا نيستيم و اثرات شومش را در زندگي اجتماعي ميبينيم... همينجور تكرار تاريخ ميكنيم، چرا؟ چون تاريخ را بهياد نداريم. تجربه تاريخ را حفظ نميكنيم.» افيونِ اين تكرار همين توجيه است و ازليپنداشتنِ روايات و اسطورهها. از نظر بهار عنصري كه بر فرهنگ ما فائق آمده، عدم توجه به تاريخ است. تاريخي كه توده مردم و تاريخسازانِ واقعي در آن باشند و تاريخ وقايع روز را بنويسند نه آنكه گذشته را بهشكلِ حماسه درآورند و تاريخ بنامند. هرچه هست بهتعبير گلشيري حماسه و اساطير و تاريخ، وسايل شناختِ انساناند، شناختِ گذشته، ولي بخشِ عقلگريز فرهنگ بشري يا هستي ما هستند. گلشيري سرآخر فشرده كلام را چنين صورتبندي ميكند كه كار مهرداد بر اسطوره و حماسه و تاريخ نقطه مشخصي را نشانه ميرود: عقلگريزترين بخش فرهنگي ما. «ما احتياج داريم به
اندكي هم عقل!» و مهمتر از همه اين باور كه عقلگريزي ذاتيِ من ايراني نيست، سرنوشت من نيست.
اين گفتوگوي مفصل كه در يازده فصل ترتيب داده شده، تلقيِ مهرداد بهار به اسطوره و اسطورهباوري را نشان ميدهد و از ميانههاي متن است كه بحث گُل مياندازد و گلشيري هم مداخله جديتر ميكند كه باور او به اسطوره و داستان را آشكار ميكند. جدا از اينها، نوعِ مواجهه هوشنگ گلشيري با اسطوره و متونِ كهن در داستانهاي او، خاصه در معصومهايش پيداست. او در اين متون، خاصه در «حديث مرده بر دار کردن آن سوار که خواهد آمد» تاريخ را بهکار ميگيرد تا عناصر ادبياش را احضار كند و گزارشي از ذهنيات انسان معاصر ايراني بهدست دهد با تكيهبر اسطورهها و واقعيات. «حاشيهاي ديگر بر داستان ضحاک»، «روايت خطي، منابع شگردهاي داستاننويسي در ادبيات کهن» و «شکست روايت خطي، منابع شگردهاي داستاننويسي در ادبيات کهن»، سه مقاله گلشيري دراينباره است كه حجت را بر خردهگيرانِ او تمام ميكند. گلشيري در «شکست روايت خطي»، بخشي از تاريخ بيهقي را ميآورد و اين ايده را پيش ميكشد كه در اين متن هر جمله مابهازايي خارجي دارد و هر کلمه بهمعناي حقيقي و نه مجازي آمده و کل متن معناي باطني ندارد: «اين متني است عقلگرا و نه عقلستيز يا بهتر شهودي، بههمين
جهت است که هر کلمه بهازاي شيء موجود ميآيد.»
گلشيري با جابجاييِ فاکتهاي تاريخي و اسطورههاي جاافتاده مردمان هرگونه اولويت و مزيتِ اين دو بر هم را پس ميزند تا امكانِ روايتي عقلگرا فراهم شود و اين است سياستِ ادبي گلشيري كه در ميانه دو تلقي متضاد نسبت به اسطوره مينوشت: ادبيات واقعگراي اجتماعي كه در دهههاي چهل و پنجاه جا افتاده بود و جانبِ ادبيات سياسي را ميگرفت و بعدها نقد آن گفتماني را برساخت كه مخالف جريان روشنفکري بود و هست. نسلِ داستاننويسان و فعالان ادبي كه از دهه هفتاد و بهيمنِ غياب نويسندگان مرجع بهمفهوم محلِ رجوع، سر برآوردند و گرچه ميخواستند جانبِ اسطورهزدايي باشند، ازقضا خود به ساختنِ اسطورههاي حقير افتادند. طيفِ اخير که هنوز هم جريان غالباند و نگاهي غيرتاريخي و غيرانتقادي دارند، بهجاي هرگونه مواجهه با امكانهاي ادبي گلشيري و همردههايش، او را در جايگاهِ «مرجع ادبي» نشاندند و با دوريگزيدن از «اندكي عقل» تمامِ تجربه گلشيري از خطزدن بر اسطوره را به جملهاي فروميكاهند كه در مصاحبهاي گفته بهطعن و كنايه، تا مصايب ادبي اكنون را - از مخاطبِ رویگردان از ادبيات وطني و تيراژ اندك و تقديم ادبيات به بازار- به گردنِ مرجعان ادبي
بيندازند
كه يكي از آنان لابد گلشيري است!