در مرگِ شاعري كه «بامداد» بود
شاملو و شكست ما
شيما بهرهمند-دبیر فرهنگ

پروژه شعريِ احمد شاملو در روزگار ما محتوم به شكست است. بازخوانيِ پروژه شاملو از پسِ قريب به دو دهه كه از غياب «شاعر» ميگذرد، سويههاي سياسي آن را بيش از پيش آشكار ميكند. از اينروست كه سر برآوردنِ پرترهاي در قدوقامتِ احمد شاملو در وضعيت اخير فرهنگِ ما ناممكن است. شاعريِ شاملو درست مانند تلقيِ سايمون كريچلي* از والاس استيونس، پروژهاي سياسي و نه زيباشناختيِ صرف بود، پس در فضاي سياستزداييشده اخير كه نهتنها از هنر و ادبيات كه از خودِ «سياست» نيز سياستزدايي شده است، برخاستنِ شاعري در قواره شاملو محال مينَمايد و حتا تصور «شاملو»يي ديگر سويهاي نوستالژيك نيز ندارد. كريچلي در دفاع از والاس استيونس كه برای بیان اندیشههای فلسفیاش بهجای فلسفه، شعر را انتخاب میکند، دوگانه «واقعيت» و «تخيل» را پيش ميكشد و مصاديق آن را كارل اشميت و والاس استیونس ميخواند. استیونس، شعر را «تخیلِ زندگی» میخواند و وظیفه آن را تغییرِ شکلدادنِ واقعیت از راه زبان. درست برخلافِ تلقيِ اشمیت، از منتقدان سرسختِ رمانتیسم، که هرگونه تغییر در واقعیت را منوط به نوعی اتوریته یا منبعی از قانون بیرون از تخیل میداند، زيرا در رمانتیسم هر اتوریته متافیزیکی عینی رها میشود و سوژه انسانی مرکز صحنه را تسخير میکند. استيونس آگاهانه خود را در سنت رمانتیک جای میدهد و باور دارد كه هنر، میتواند جهان را، واقعیت را در و با اثر هنری دگرگون سازد. این است که تجربه ما از امر واقعی به تخیلِ شاعرانه وابسته است. استیونس، بدون پذیرش دربست سنتِ رمانتیک، از سادهاندیشی رمانتیسم دفاع میکند.جانبداري از تخيل يا واقعيت را ميتوان در سياستِ داخلي ما و بهتبع آن در فرهنگ و ديگر حوزهها نيز رديابي كرد. اگر ما دستكم يك دهه است كه از انديشيدن به امر سياسي ناتوانيم، از اينروست كه به يك اتوريته يا منبعي از قانون خارج از تخيل باور داريم، يا در برابر فشارِ واقعيت به تخيلي پناه بُردهايم كه بيشتر به توهم ميمانَد و نسبت چنداني با واقعيت ندارد. سياستِ افشاگرايانه و تلنبارِ انبوه اخبار هولناك از فسادِ اقتصادي و انتقادات ناچيز و محافظهكارانه جريانهاي سياسي و فرهنگي و روشنفكري، نشانگر ميل جامعه ما به تلقي اشميتي است كه «واقعيتِ» صرف را نشانه ميرود. افشاي رانتها و رديفكردنِ اعداد و ارقامِ اختلاسها و فسادهاي اقتصادي، «واقعيتِ» جامعه ما است، اما اينهمه بدون آنكه شقِ ديگر، يعني «تخيل» به آن علاوه شود، جز بازنمایی روزمره و تخصصیكردنِ سیاست يا همان نُرمالسازي امرِ غريب در سياست، كاري از پيش نميبرد. بهتعبير ديگر افشاگري و گزارشِ وقايع جز خدمت به واقعيت، رويه ديگري نيز دارد كه همانا خوكردن جامعه به فسادي است كه واقعيتِ روزمره ما را ميسازد و از فرطِ تكرار و عاديسازي، توانِ ايجاد جريان يا هرگونه كنش سياسيِ واقعي را از بين ميبرد. فعالان سياسي و مدنيِ افشاگر نيز در اين ميانه جز هويتسازي براي خود كاري از پيش نميبرند.
در طرفِ نيروهاي سياسي كه هنوز امكان يا تواني براي تغيير دارند، ميتوان به اصلاحطلبان اشاره كرد كه مصداقِ بارز جرياني هستند كه توانِ برقراري ارتباط بين واقعيت و تخيل را از دست دادهاند. اصلاحطلبان كه بهدلايل تاريخي و دَمزدن از جامعه مدني و توسعه سياسي و نقش مؤثر در انتخابات اخير، هنوز داراي توان يا بالقوهگيِ سياسي براي تغييرند، بهجاي تأكيد بر مفاهيمي همچون دموكراسي يا بهتعبير خودشان مردمسالاري، چشم به اتوريتهاي دارند كه با بازتعريفِ اصلاحطلبي در عناويني چون «نواصلاحطلبي» نسبتي پيدا كند. حالآنكه تنها راهِ موجود براي تغيير در «زمانه عسرت»، تحميل تخيل به واقعيتي است كه از آن برآمده است. چنانكه شخصيتهاي تاريخي و سياسي ما همچون مصدق به آن باور داشتند. روزگاري كه مصدق از مليشدن نفت سخن بر زبان آورد، در واقعيتِ مناسبات داخلي و جهاني، شعاري توخالي و تخيلي مينمود. اما مصدق بيآنكه نسبتِ خود را با واقعيت از دست بدهد، بر تخيلي پا فشرد كه رؤياي ملتي شد.
پروژه شعريِ استيونس نيز، افسانهسازی جهان است: «افسونکردن جهان با طلسم تخیل» و ما ديري است كه در سياست و بهتبع آن در فرهنگ و ديگر وجوهِ زندگيمان ناتوان از افسونكردنِ جهانيم از طريقِ تخيلي برسازنده كه در دورانهايي از تاريخِ ما همچون دوره مشروطه و مصدق و چند برهه تاريخي معاصر ديگر بارقههايي از آن را تجربه كردهايم. اينك بيش از آنكه جامعه ما به انبوهِ اطلاعات و اخبار نيازمند باشد، محتاجِ تخيلي است از جنسِ تخيل مصدقي اما منطبق با نيازها و امكانات روزگار خود، تا شايد بتواند با تكيه بر تخيلي كه به واقعيت چسبيده است، از اين ورطه جان سالم بهدر ببرد.
در طرفِ فرهنگ هم اين دوگانه سختْ بهكار ميآيد: نسبتِ جامعه ادبي كه در نهادهاي رسمي نشستهاند با اتوريته فرهنگ روشن است. اما جريانِ فرهنگي ديگري هست كه تحتعنوانِ جريان مستقل و روشنفكر با آويختن خود به ريسمانِ ميراث شخصيتهايي چون گلشيري و شاملو و احمد محمود و ساعدي و هدايت و ديگراني از اين سنخ، در پَس نهادهاي ادبي برآناند تا با حفظِ فاصلهاي ايمني خود را به اتوريتهاي نزديك كنند تا شايد سردمدارِ تغييري در اوضاع خَمود فرهنگ باشند. روشدنِ دست چهرههاي مشهور در روزهاي اخير از مصاديق بارز تلقي اشميتي است. در ادبيات نيز نهادهايي هستند كه به دليل همسويي خواسته يا ناخواسته با اتوريته فرهنگي جايگاهي براي خود دستوپا كردهاند و در قالب انواع نهادها و انجمنهاي صنفي پاگرفته در اين دو، سه سال اخير به دنبال حمايتهايي ناچيزند. در سويه ديگر نويسندگان و هنرمندانياند كه براي خود جايي در اتوريته جهاني يافتهاند كه فلسفهاش كالاانگاريِ هنر است و متكي به نظم بازار. ترجمه آثاري از ادبيات ايران كه نه نمايندهاي واقعي از ادبيات ما هستند و نه طبعا جايگاهي در ادبيات جهاني دارند، ازجمله فعاليتهاي اين جريان است. ماجراي
جوايز و حراجهاي هنري در حوزههاي سينما و هنرهاي تجسمي كه خود حكايت ديگري است. اين دسته اخير از نويسندگان و اهاليِ هنر به توهم جهانيشدن دچارند كه ازقضا تبعات آن هيچ كمتر از رويكرد دسته نخست به هنر و ادبيات نيست.
با اين اوصاف، تلقيِ ديگري هست كه شايد به كار وضعيت اخير ما بيايد. سايمون كريچلي در مقابل انتقادات كارل اشميت به رمانتيسم سياسي، از مفهومِ «سادهانديشي رمانتيك» و نيز شكست رمانتيسم ميگويد و درعينحال از نسخهاي ديگر از رمانتيسم دفاع ميكند كه آن را «رمانتيسم ناكاريشده» ميخواند. در اين تلقي، رهاكردنِ سادهانديشيِ رمانتيسم به منزله آن است كه شكلي از مقاومت در برابر چيزي را رها كنيم كه همان «فشار واقعيت» است. در پروژه استيونس، شاعر نبايد ما را از واقعيت دور كند؛ زيرا كارِ تنهاي تخيل به خيال ميرسد و وهم. تخيل نبايد از واقعيت بِِكَند؛ بلكه بايد همواره با واقعيت همبسته باشد؛ اما لحظه خطير يا ورطه اساسي اينجاست كه سياست يا شعر نميتواند يكسر به واقعيت وفادار بماند و «تخيل» بايد در برابر فشار واقعيت تاب بياورد و فراتر از اين، سوژه سياسي بايد از واقعيت، تخيلي بسازد تا امر سياسي خلق شود. اينكه ما ناتوان از انديشيدن به امر سياسي هستيم، ماحصلِ همين دركنكردن نسبت ديالكتيكي واقعيت و تخيل است. «شعر ما را به واقعيت، به سادگي امر روزمره بازميگرداند، به چيزي كه استيونس آن را معناي ساده چيزها مينامد؛ بااينهمه شعر
ما را به امر عادي همچون چيزي غيرعادي و غريب بازميگرداند؛ همچون چيزي كه به واسطه قدرتِ تخيل دگرگوني يافته است». واقعيتي كه بناست ما به آن بازگرديم واقعيتي است كه بهميانجي تخيل ناواقعي شده است.
احمد شاملو يكي از شاعر-روشنفكرانِ ما بود كه با كموكاستي و ديدگاههاي گاهْ متناقضِ سياسياش در پروژه شعريِ خود توانست تلقيِ سوم را پيش ببرد. زيراكه شعرِ او تخیلي بود از سمتِ واقعیت. شاملو با بهكارگيريِ وقايع روزمره و رخدادهاي سياسي در شعرهايش افسانهاي ساخت كه ماحصلِ تلاقی تخیل و واقعیت بود و از اين است كه تا هنوز هم پرتره سياسي با طنينِ «وارطان» در ذهن ما تداعي ميشود.
«بازگشت به معنای ساده چیزها» در وضعيت اخير، چیزی است از جنس خودِ بازگشت و نه یک جهتگردانی برای دگرگونی. راهي كه برخي از اصلاحطلبان چهبسا خيرخواهانه بهدنبال آناند، از سنخِ همين بازگشت محض است، گيرم در لَواي كلمات و عباراتي نو. تداوم این اوضاع، سیاست را زیباییشناختی میکند و ادبيات را به ابتذال امر روزمره دچار میسازد. ناممكنيِ پروژه شاملو در وضعيت معاصر كه سياستي در كار نيست و شكستِ گفتمان اصلاحطلبي ماحصلِ درجازدن در واقعيتي است كه هر روز بيشتر به ما هجوم ميآورد و توانِ مقاومت بهميانجيِ تخيل را از ما گرفته است.
«احمد شاملو» كه در شعرهايش در برابر فشارِ واقعيت مقاومت ميكرد، نقطه اتصال ما با وضعيت موجود است. شاعري كه در اين ساليان هرچه بيشتر به پرترهاي سياسي بدل شد، از واقعيتْ تخيلي ميساخت كه ميتوانست بامدادي ديگر باشد، گرچه فعالان فرهنگي و سياسي از «بامداد» نيز جز مناسكِ مرگ چيزي برجا نگذاشتهاند و اين در حالي است كه بازخوانيِ پروژه شعري شاملو رسالتِ حقيقي ما است. اما گويا كسي سَرِ برخاستن از گور مردگان را ندارد!
* خيلي كم... تقريبا هيچ، سايمون كريچلي، ترجمه ليلا كوچكمنش، نشر ني
پروژه شعريِ احمد شاملو در روزگار ما محتوم به شكست است. بازخوانيِ پروژه شاملو از پسِ قريب به دو دهه كه از غياب «شاعر» ميگذرد، سويههاي سياسي آن را بيش از پيش آشكار ميكند. از اينروست كه سر برآوردنِ پرترهاي در قدوقامتِ احمد شاملو در وضعيت اخير فرهنگِ ما ناممكن است. شاعريِ شاملو درست مانند تلقيِ سايمون كريچلي* از والاس استيونس، پروژهاي سياسي و نه زيباشناختيِ صرف بود، پس در فضاي سياستزداييشده اخير كه نهتنها از هنر و ادبيات كه از خودِ «سياست» نيز سياستزدايي شده است، برخاستنِ شاعري در قواره شاملو محال مينَمايد و حتا تصور «شاملو»يي ديگر سويهاي نوستالژيك نيز ندارد. كريچلي در دفاع از والاس استيونس كه برای بیان اندیشههای فلسفیاش بهجای فلسفه، شعر را انتخاب میکند، دوگانه «واقعيت» و «تخيل» را پيش ميكشد و مصاديق آن را كارل اشميت و والاس استیونس ميخواند. استیونس، شعر را «تخیلِ زندگی» میخواند و وظیفه آن را تغییرِ شکلدادنِ واقعیت از راه زبان. درست برخلافِ تلقيِ اشمیت، از منتقدان سرسختِ رمانتیسم، که هرگونه تغییر در واقعیت را منوط به نوعی اتوریته یا منبعی از قانون بیرون از تخیل میداند، زيرا در رمانتیسم هر اتوریته متافیزیکی عینی رها میشود و سوژه انسانی مرکز صحنه را تسخير میکند. استيونس آگاهانه خود را در سنت رمانتیک جای میدهد و باور دارد كه هنر، میتواند جهان را، واقعیت را در و با اثر هنری دگرگون سازد. این است که تجربه ما از امر واقعی به تخیلِ شاعرانه وابسته است. استیونس، بدون پذیرش دربست سنتِ رمانتیک، از سادهاندیشی رمانتیسم دفاع میکند.جانبداري از تخيل يا واقعيت را ميتوان در سياستِ داخلي ما و بهتبع آن در فرهنگ و ديگر حوزهها نيز رديابي كرد. اگر ما دستكم يك دهه است كه از انديشيدن به امر سياسي ناتوانيم، از اينروست كه به يك اتوريته يا منبعي از قانون خارج از تخيل باور داريم، يا در برابر فشارِ واقعيت به تخيلي پناه بُردهايم كه بيشتر به توهم ميمانَد و نسبت چنداني با واقعيت ندارد. سياستِ افشاگرايانه و تلنبارِ انبوه اخبار هولناك از فسادِ اقتصادي و انتقادات ناچيز و محافظهكارانه جريانهاي سياسي و فرهنگي و روشنفكري، نشانگر ميل جامعه ما به تلقي اشميتي است كه «واقعيتِ» صرف را نشانه ميرود. افشاي رانتها و رديفكردنِ اعداد و ارقامِ اختلاسها و فسادهاي اقتصادي، «واقعيتِ» جامعه ما است، اما اينهمه بدون آنكه شقِ ديگر، يعني «تخيل» به آن علاوه شود، جز بازنمایی روزمره و تخصصیكردنِ سیاست يا همان نُرمالسازي امرِ غريب در سياست، كاري از پيش نميبرد. بهتعبير ديگر افشاگري و گزارشِ وقايع جز خدمت به واقعيت، رويه ديگري نيز دارد كه همانا خوكردن جامعه به فسادي است كه واقعيتِ روزمره ما را ميسازد و از فرطِ تكرار و عاديسازي، توانِ ايجاد جريان يا هرگونه كنش سياسيِ واقعي را از بين ميبرد. فعالان سياسي و مدنيِ افشاگر نيز در اين ميانه جز هويتسازي براي خود كاري از پيش نميبرند.
در طرفِ نيروهاي سياسي كه هنوز امكان يا تواني براي تغيير دارند، ميتوان به اصلاحطلبان اشاره كرد كه مصداقِ بارز جرياني هستند كه توانِ برقراري ارتباط بين واقعيت و تخيل را از دست دادهاند. اصلاحطلبان كه بهدلايل تاريخي و دَمزدن از جامعه مدني و توسعه سياسي و نقش مؤثر در انتخابات اخير، هنوز داراي توان يا بالقوهگيِ سياسي براي تغييرند، بهجاي تأكيد بر مفاهيمي همچون دموكراسي يا بهتعبير خودشان مردمسالاري، چشم به اتوريتهاي دارند كه با بازتعريفِ اصلاحطلبي در عناويني چون «نواصلاحطلبي» نسبتي پيدا كند. حالآنكه تنها راهِ موجود براي تغيير در «زمانه عسرت»، تحميل تخيل به واقعيتي است كه از آن برآمده است. چنانكه شخصيتهاي تاريخي و سياسي ما همچون مصدق به آن باور داشتند. روزگاري كه مصدق از مليشدن نفت سخن بر زبان آورد، در واقعيتِ مناسبات داخلي و جهاني، شعاري توخالي و تخيلي مينمود. اما مصدق بيآنكه نسبتِ خود را با واقعيت از دست بدهد، بر تخيلي پا فشرد كه رؤياي ملتي شد.
پروژه شعريِ استيونس نيز، افسانهسازی جهان است: «افسونکردن جهان با طلسم تخیل» و ما ديري است كه در سياست و بهتبع آن در فرهنگ و ديگر وجوهِ زندگيمان ناتوان از افسونكردنِ جهانيم از طريقِ تخيلي برسازنده كه در دورانهايي از تاريخِ ما همچون دوره مشروطه و مصدق و چند برهه تاريخي معاصر ديگر بارقههايي از آن را تجربه كردهايم. اينك بيش از آنكه جامعه ما به انبوهِ اطلاعات و اخبار نيازمند باشد، محتاجِ تخيلي است از جنسِ تخيل مصدقي اما منطبق با نيازها و امكانات روزگار خود، تا شايد بتواند با تكيه بر تخيلي كه به واقعيت چسبيده است، از اين ورطه جان سالم بهدر ببرد.
در طرفِ فرهنگ هم اين دوگانه سختْ بهكار ميآيد: نسبتِ جامعه ادبي كه در نهادهاي رسمي نشستهاند با اتوريته فرهنگ روشن است. اما جريانِ فرهنگي ديگري هست كه تحتعنوانِ جريان مستقل و روشنفكر با آويختن خود به ريسمانِ ميراث شخصيتهايي چون گلشيري و شاملو و احمد محمود و ساعدي و هدايت و ديگراني از اين سنخ، در پَس نهادهاي ادبي برآناند تا با حفظِ فاصلهاي ايمني خود را به اتوريتهاي نزديك كنند تا شايد سردمدارِ تغييري در اوضاع خَمود فرهنگ باشند. روشدنِ دست چهرههاي مشهور در روزهاي اخير از مصاديق بارز تلقي اشميتي است. در ادبيات نيز نهادهايي هستند كه به دليل همسويي خواسته يا ناخواسته با اتوريته فرهنگي جايگاهي براي خود دستوپا كردهاند و در قالب انواع نهادها و انجمنهاي صنفي پاگرفته در اين دو، سه سال اخير به دنبال حمايتهايي ناچيزند. در سويه ديگر نويسندگان و هنرمندانياند كه براي خود جايي در اتوريته جهاني يافتهاند كه فلسفهاش كالاانگاريِ هنر است و متكي به نظم بازار. ترجمه آثاري از ادبيات ايران كه نه نمايندهاي واقعي از ادبيات ما هستند و نه طبعا جايگاهي در ادبيات جهاني دارند، ازجمله فعاليتهاي اين جريان است. ماجراي
جوايز و حراجهاي هنري در حوزههاي سينما و هنرهاي تجسمي كه خود حكايت ديگري است. اين دسته اخير از نويسندگان و اهاليِ هنر به توهم جهانيشدن دچارند كه ازقضا تبعات آن هيچ كمتر از رويكرد دسته نخست به هنر و ادبيات نيست.
با اين اوصاف، تلقيِ ديگري هست كه شايد به كار وضعيت اخير ما بيايد. سايمون كريچلي در مقابل انتقادات كارل اشميت به رمانتيسم سياسي، از مفهومِ «سادهانديشي رمانتيك» و نيز شكست رمانتيسم ميگويد و درعينحال از نسخهاي ديگر از رمانتيسم دفاع ميكند كه آن را «رمانتيسم ناكاريشده» ميخواند. در اين تلقي، رهاكردنِ سادهانديشيِ رمانتيسم به منزله آن است كه شكلي از مقاومت در برابر چيزي را رها كنيم كه همان «فشار واقعيت» است. در پروژه استيونس، شاعر نبايد ما را از واقعيت دور كند؛ زيرا كارِ تنهاي تخيل به خيال ميرسد و وهم. تخيل نبايد از واقعيت بِِكَند؛ بلكه بايد همواره با واقعيت همبسته باشد؛ اما لحظه خطير يا ورطه اساسي اينجاست كه سياست يا شعر نميتواند يكسر به واقعيت وفادار بماند و «تخيل» بايد در برابر فشار واقعيت تاب بياورد و فراتر از اين، سوژه سياسي بايد از واقعيت، تخيلي بسازد تا امر سياسي خلق شود. اينكه ما ناتوان از انديشيدن به امر سياسي هستيم، ماحصلِ همين دركنكردن نسبت ديالكتيكي واقعيت و تخيل است. «شعر ما را به واقعيت، به سادگي امر روزمره بازميگرداند، به چيزي كه استيونس آن را معناي ساده چيزها مينامد؛ بااينهمه شعر
ما را به امر عادي همچون چيزي غيرعادي و غريب بازميگرداند؛ همچون چيزي كه به واسطه قدرتِ تخيل دگرگوني يافته است». واقعيتي كه بناست ما به آن بازگرديم واقعيتي است كه بهميانجي تخيل ناواقعي شده است.
احمد شاملو يكي از شاعر-روشنفكرانِ ما بود كه با كموكاستي و ديدگاههاي گاهْ متناقضِ سياسياش در پروژه شعريِ خود توانست تلقيِ سوم را پيش ببرد. زيراكه شعرِ او تخیلي بود از سمتِ واقعیت. شاملو با بهكارگيريِ وقايع روزمره و رخدادهاي سياسي در شعرهايش افسانهاي ساخت كه ماحصلِ تلاقی تخیل و واقعیت بود و از اين است كه تا هنوز هم پرتره سياسي با طنينِ «وارطان» در ذهن ما تداعي ميشود.
«بازگشت به معنای ساده چیزها» در وضعيت اخير، چیزی است از جنس خودِ بازگشت و نه یک جهتگردانی برای دگرگونی. راهي كه برخي از اصلاحطلبان چهبسا خيرخواهانه بهدنبال آناند، از سنخِ همين بازگشت محض است، گيرم در لَواي كلمات و عباراتي نو. تداوم این اوضاع، سیاست را زیباییشناختی میکند و ادبيات را به ابتذال امر روزمره دچار میسازد. ناممكنيِ پروژه شاملو در وضعيت معاصر كه سياستي در كار نيست و شكستِ گفتمان اصلاحطلبي ماحصلِ درجازدن در واقعيتي است كه هر روز بيشتر به ما هجوم ميآورد و توانِ مقاومت بهميانجيِ تخيل را از ما گرفته است.
«احمد شاملو» كه در شعرهايش در برابر فشارِ واقعيت مقاومت ميكرد، نقطه اتصال ما با وضعيت موجود است. شاعري كه در اين ساليان هرچه بيشتر به پرترهاي سياسي بدل شد، از واقعيتْ تخيلي ميساخت كه ميتوانست بامدادي ديگر باشد، گرچه فعالان فرهنگي و سياسي از «بامداد» نيز جز مناسكِ مرگ چيزي برجا نگذاشتهاند و اين در حالي است كه بازخوانيِ پروژه شعري شاملو رسالتِ حقيقي ما است. اما گويا كسي سَرِ برخاستن از گور مردگان را ندارد!
* خيلي كم... تقريبا هيچ، سايمون كريچلي، ترجمه ليلا كوچكمنش، نشر ني