|

پایان هنرمند گرسنگی

به‌تازگی نمایشنامه دیگری از تادئوش روژه‌ویچ با عنوان «خروج از هنرمند گرسنگی» با ترجمه محمدرضا خاکی توسط نشر روزبهان منتشر شده است. روژه‌ویچ شاعر، نمایشنامه‌نویس و نویسنده معاصر لهستانی است که در سال 1921 متولد شد و در 2014 از دنیا رفت. روژه‌ویچ از مهم‌ترین شاعران و نمایشنامه‌نویسان معاصر لهستانی است که تاثیر عمیقی بر ادبیات نمایشی و تئاتر قرن بیستم لهستان داشته است. روژه‌ویچ از سال‌ها پیش در ایران شناخته می‌شد و در چند سال اخیر نیز محمدرضا خاکی تعدادی از مهم‌ترین نمایشنامه‌های او را به فارسی برگردانده است که «خروج از هنرمند گرسنگی» تازه‌ترین آنهاست. عنوان این نمایشنامه یادآور داستان «هنرمند گرسنگی» کافکا است و درواقع روژه‌ویچ نمایشنامه‌اش را بر اساس داستان کافکا نوشته است.
خاکی در بخشی از مقدمه‌اش درباره این نمایشنامه نوشته:‌ «مردی بر صحنه حضور پیدا می‌کند؛ او،‌ تادئوش روژه‌ویچ، نمایشنامه‌نویس معاصر لهستانی است که با ما درباره دشواری‌های بازنویسی داستان هنرمند گرسنگی کافکا برای صحنه، و مسائل مربوط به قهرمان این داستان حرف می‌زند. کمی آن‌طرف‌تر، هنرمند گرسنگی درباره خودش و سایر افرادی سخن می‌گوید که در ظاهر هنرمند گرسنگی‌اند و درواقع، افرادی جعلی، بی‌اصالت و خیلی هم دنیوی‌اند. پس از پایان این گفت‌وگو، پرده کنار می‌رود و فضایی شبیه به گردشگاه نمایان می‌شود. در یک سوی صحنه، قفس هنرمند گرسنگی قرار دارد. در کنار قفس، سه قصاب، شبانه‌روز، بر صحت گرسنگی‌کشیدن هنرمند گرسنگی نظارت و از غذاخوردن احتمالی او ممانعت می‌کنند. در همان حال، در سوی دیگر، دوندگان مشغول دویدن‌اند؛ مادران کالسکه بچه‌های سه‌قلو و پنج‌قلویشان را می‌گردانند، دسته موزیک شهر برای نواختن قطعات موسیقی آماده می‌شود و یک مرد چاق نامتعارف - که مدیر سیرک است- بر سر زنش فریاد می‌کشد، چون هر روز تماشاگران نمایش هنرمند گرسنگی کمتر می‌شوند. آنها دیگر نمی‌توانند از نمایش هنرمند گرسنگی پولی دربیاورند، زیرا زمانه عوض شده و برنامه هنرمند گرسنگی جذابیتش را از دست داده است و کم‌کم منسوخ می‌شود. نمایشنامه خروج از هنرمند گرسنگی نشان‌دهنده پایان یک دوره است؛ دوره‌ای که می‌توان آن را پایان هنرمند گرسنگی نامید». خاکی علاوه‌بر ترجمه نمایشنامه روژه‌ویچ، داستان کافکا را هم ترجمه کرده و در ابتدای کتاب منتشرش کرده است. در داستان کوتاه کافکا، با هنرمندی روبروییم که از غذاخوردن امتناع می‌کند و در مکانی عمومی به گرسنگی‌کشیدن چهل‌روزه مشغول است. روژه‌ویچ بر اساس همین داستان، نمایشنامه تامل‌برانگیزش را نوشته و در آن ابعاد گوناگون خودشیفتگی ویرانگر انسان مدرن را به تصویر کشیده است. روژه‌ویچ اولین‌بار این داستان کافکا را در سال 1956 خوانده و بعد از آن قریب به بیست سال ذهنش درگیر آن ماند تا دست‌آخر در سال 1974 «خروج از هنرمند گرسنگی» را نوشت. خاکی در بخشی دیگر از مقدمه‌اش نوشته: «او با الهام از اثر کافکا به ترسیم چشم‌انداز کابوس‌وار، پوچ، عبث و نگران‌کننده حاصل از نمایش بی‌رحمانه زهد منسوخ‌شده مرد هنرمندی پرداخته است که برای بیان خشم و شورش خود راهی جز تحمل گرسنگی و نمایش آن ندارد. روژه‌ویچ، پیامبرگونه و در چشم‌اندازی نمایشی، جامعه‌ای شکم‌پرست، گوشتخوار و عمیقا هراس‌انگیز را به نمایش می‌گذارد؛ جامعه تماشاگرانی که حتی در خصوصی‌ترین ابعاد زندگی شخصی نیز در یک سردرگمی پرابهام و بی‌خبری گیج‌کننده فرورفته‌اند. خروج از هنرمند گرسنگی یا به عبارت دیگر، پایان هنرمند گرسنگی، درعین‌حال، نمایشگر وجه پنهان‌شده نظام‌های کشورهای اروپای دموکراتیک، سرمایه‌دار و محافظه‌کاری است که افراد را در قیدوبندهای قانونی جوامعی آزاد،‌ در جعبه کنسروهای توده‌هایی مصرف‌گرا محبوس کرده‌اند و در همان‌ حال، خودشان، بی‌پروا و سرخوشانه به تجارت و انباشت سرمایه‌های جهانی مشغول‌اند. از سوی دیگر،‌ خروج از هنرمند گرسنگی نمایانگر موقعیت و جایگاه هنرمند در جامعه مدرن و بیانگر مفاهیم قربانی‌شدن، ‌آدمخواری مدرن، وقاحت سیاسی،‌ نقش زنان در جامعه مردسالار و خودشیفتگی هنرمند نوین در جامعه‌های مصرف‌گراست؛ مفاهیمی که روژه‌ویچ بدون شعار و سروصدا، بی‌ادعا و خالی از پیام سیاسی خاص به بیان نمایشی آن‌ها می‌پردازد». در پایان کتاب نیز‌، یادداشتی از روژه‌ویچ با عنوان «یادداشت کار» آمده که در آن از کافکا و دشواری‌های نوشتن نمایشنامه‌ای بر اساس داستان او نوشته است. روژه‌ویچ به این مسئله اشاره می‌کند که مشکل اصلی کار برای او گذاشتن حرف‌هایی در دهان شخصیت‌های داستان کافکا بوده، حرف‌هایی که خود کافکا آن‌ها را ننوشته است. او می‌گوید این مانعی بر سر راهش بوده که نوشتن این نمایشنامه‌ها را سال‌ها به تاخیر انداخته است.

به‌تازگی نمایشنامه دیگری از تادئوش روژه‌ویچ با عنوان «خروج از هنرمند گرسنگی» با ترجمه محمدرضا خاکی توسط نشر روزبهان منتشر شده است. روژه‌ویچ شاعر، نمایشنامه‌نویس و نویسنده معاصر لهستانی است که در سال 1921 متولد شد و در 2014 از دنیا رفت. روژه‌ویچ از مهم‌ترین شاعران و نمایشنامه‌نویسان معاصر لهستانی است که تاثیر عمیقی بر ادبیات نمایشی و تئاتر قرن بیستم لهستان داشته است. روژه‌ویچ از سال‌ها پیش در ایران شناخته می‌شد و در چند سال اخیر نیز محمدرضا خاکی تعدادی از مهم‌ترین نمایشنامه‌های او را به فارسی برگردانده است که «خروج از هنرمند گرسنگی» تازه‌ترین آنهاست. عنوان این نمایشنامه یادآور داستان «هنرمند گرسنگی» کافکا است و درواقع روژه‌ویچ نمایشنامه‌اش را بر اساس داستان کافکا نوشته است.
خاکی در بخشی از مقدمه‌اش درباره این نمایشنامه نوشته:‌ «مردی بر صحنه حضور پیدا می‌کند؛ او،‌ تادئوش روژه‌ویچ، نمایشنامه‌نویس معاصر لهستانی است که با ما درباره دشواری‌های بازنویسی داستان هنرمند گرسنگی کافکا برای صحنه، و مسائل مربوط به قهرمان این داستان حرف می‌زند. کمی آن‌طرف‌تر، هنرمند گرسنگی درباره خودش و سایر افرادی سخن می‌گوید که در ظاهر هنرمند گرسنگی‌اند و درواقع، افرادی جعلی، بی‌اصالت و خیلی هم دنیوی‌اند. پس از پایان این گفت‌وگو، پرده کنار می‌رود و فضایی شبیه به گردشگاه نمایان می‌شود. در یک سوی صحنه، قفس هنرمند گرسنگی قرار دارد. در کنار قفس، سه قصاب، شبانه‌روز، بر صحت گرسنگی‌کشیدن هنرمند گرسنگی نظارت و از غذاخوردن احتمالی او ممانعت می‌کنند. در همان حال، در سوی دیگر، دوندگان مشغول دویدن‌اند؛ مادران کالسکه بچه‌های سه‌قلو و پنج‌قلویشان را می‌گردانند، دسته موزیک شهر برای نواختن قطعات موسیقی آماده می‌شود و یک مرد چاق نامتعارف - که مدیر سیرک است- بر سر زنش فریاد می‌کشد، چون هر روز تماشاگران نمایش هنرمند گرسنگی کمتر می‌شوند. آنها دیگر نمی‌توانند از نمایش هنرمند گرسنگی پولی دربیاورند، زیرا زمانه عوض شده و برنامه هنرمند گرسنگی جذابیتش را از دست داده است و کم‌کم منسوخ می‌شود. نمایشنامه خروج از هنرمند گرسنگی نشان‌دهنده پایان یک دوره است؛ دوره‌ای که می‌توان آن را پایان هنرمند گرسنگی نامید». خاکی علاوه‌بر ترجمه نمایشنامه روژه‌ویچ، داستان کافکا را هم ترجمه کرده و در ابتدای کتاب منتشرش کرده است. در داستان کوتاه کافکا، با هنرمندی روبروییم که از غذاخوردن امتناع می‌کند و در مکانی عمومی به گرسنگی‌کشیدن چهل‌روزه مشغول است. روژه‌ویچ بر اساس همین داستان، نمایشنامه تامل‌برانگیزش را نوشته و در آن ابعاد گوناگون خودشیفتگی ویرانگر انسان مدرن را به تصویر کشیده است. روژه‌ویچ اولین‌بار این داستان کافکا را در سال 1956 خوانده و بعد از آن قریب به بیست سال ذهنش درگیر آن ماند تا دست‌آخر در سال 1974 «خروج از هنرمند گرسنگی» را نوشت. خاکی در بخشی دیگر از مقدمه‌اش نوشته: «او با الهام از اثر کافکا به ترسیم چشم‌انداز کابوس‌وار، پوچ، عبث و نگران‌کننده حاصل از نمایش بی‌رحمانه زهد منسوخ‌شده مرد هنرمندی پرداخته است که برای بیان خشم و شورش خود راهی جز تحمل گرسنگی و نمایش آن ندارد. روژه‌ویچ، پیامبرگونه و در چشم‌اندازی نمایشی، جامعه‌ای شکم‌پرست، گوشتخوار و عمیقا هراس‌انگیز را به نمایش می‌گذارد؛ جامعه تماشاگرانی که حتی در خصوصی‌ترین ابعاد زندگی شخصی نیز در یک سردرگمی پرابهام و بی‌خبری گیج‌کننده فرورفته‌اند. خروج از هنرمند گرسنگی یا به عبارت دیگر، پایان هنرمند گرسنگی، درعین‌حال، نمایشگر وجه پنهان‌شده نظام‌های کشورهای اروپای دموکراتیک، سرمایه‌دار و محافظه‌کاری است که افراد را در قیدوبندهای قانونی جوامعی آزاد،‌ در جعبه کنسروهای توده‌هایی مصرف‌گرا محبوس کرده‌اند و در همان‌ حال، خودشان، بی‌پروا و سرخوشانه به تجارت و انباشت سرمایه‌های جهانی مشغول‌اند. از سوی دیگر،‌ خروج از هنرمند گرسنگی نمایانگر موقعیت و جایگاه هنرمند در جامعه مدرن و بیانگر مفاهیم قربانی‌شدن، ‌آدمخواری مدرن، وقاحت سیاسی،‌ نقش زنان در جامعه مردسالار و خودشیفتگی هنرمند نوین در جامعه‌های مصرف‌گراست؛ مفاهیمی که روژه‌ویچ بدون شعار و سروصدا، بی‌ادعا و خالی از پیام سیاسی خاص به بیان نمایشی آن‌ها می‌پردازد». در پایان کتاب نیز‌، یادداشتی از روژه‌ویچ با عنوان «یادداشت کار» آمده که در آن از کافکا و دشواری‌های نوشتن نمایشنامه‌ای بر اساس داستان او نوشته است. روژه‌ویچ به این مسئله اشاره می‌کند که مشکل اصلی کار برای او گذاشتن حرف‌هایی در دهان شخصیت‌های داستان کافکا بوده، حرف‌هایی که خود کافکا آن‌ها را ننوشته است. او می‌گوید این مانعی بر سر راهش بوده که نوشتن این نمایشنامه‌ها را سال‌ها به تاخیر انداخته است.

آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.