2 خاطره از علیرضا رجایی و استاد شجریان
سیدابوالحسن مختاباد

یکم مهرماه هر سال با تولد اسطوره آواز ایران، استاد محمدرضا شجریان همراه است و هر کسی به فراخور حالش به این مناسبت مطلبی مینگارد تا فرهنگ یادکرد از این بزرگ آواز و موسیقی ایران زنده و مانا شود. نگارنده تولد استاد را بهانهای کردهام تا به دو خاطره مشترک که به نوعی با استاد از یکسو و از دیگر سو با دوست خوب و فرهیختهام، علیرضا رجایی مرتبط است، بپردازم. این خاطره را میخواستم زمانی بنویسم که عکس صورت جراحیشده آقای رجایی را در رسانهها منتشر کردند، اما با خود گفتم بهتر است دوهفتهای صبر کنم؛ تا هم یادی دیگر از این فرهنگیمرد برجسته شود و هم آنکه دو خاطره شخصی مرتبط با استاد شجریان را به مناسبت زادروزش بنگارم که هر دوی این خاطرات به نوعی رفتارشناسی فرهنگی ایشان را نشان میدهد که بیحب و بغض و از موضع انصاف (در خاطره اول) با پدیدهها مواجه میشد.
خاطره اول: شنبه پنجم مهرماه ۱۳۸۲ بود که گفتوگوی من با استاد شجریان در صفحه اول روزنامه همشهری منتشر شد. دوست خوبم آقای علیرضا پورامید، انجام این گفتوگو را یکی، دو هفته قبل هماهنگ کرده بود و ما بعد از تأیید مطالب گفتوگو از سوی استاد، در روزی دیگر گفتوگو را حروفچینی کرده و میخواستیم همزمان با روز تولد استاد (یکم مهرماه) منتشر کنیم که به آن روز نرسید و افتاد به روز شنبه. چاپ این گفتوگو از این جهت مهم بود که آقای شجریان برای چند سال (به گمانم هفت سال) سکوت کرده بودند و امکان برگزاری کنسرت هم برایشان مهیا نشده بود.
متن گفتوگو هم بهگونهای بود که به محض انتشار مثل بمبی ترکید و روزنامه هم بلافاصله از روی دکه نایاب شد. سایتهای مختلف داخلی و خارجی بخشهایی از این گفتوگو که انتقادهای تندی به صداوسیما داشت را انعکاس دادند تا مطالب آن انعکاسی ویژه پیدا کند. گفتوگو زمانی منتشر شد که آقای علیرضا شیخعطار بهعنوان مدیر آقای احمدینژاد جای آقای عطریانفر را گرفت و تیم همشهریجهان (آقای قوچانی و همراهانشان) از روزنامه رفته بودند، اما ما، قدیمیهای همشهری ماندیم و همشهریجهان را با مدیریت آقای ناصر کرمی منتشر میکردیم.
عصر همان روز در انجمن صنفی روزنامهنگاران جلسه هیئتمدیره بود و من هم بهعنوان بازرس در جلسه حاضر شدم، که یکی از بزرگان و پیشکسوتان هیئتمدیره، روزنامهبهدست آمد داخل جلسه و گفت: آقای مختاباد، این چه کاری بود تو کردی؟ پاسخ دادم چه کاری؟ گفت: چرا این گفتوگوی به این مهمی با آقای شجریان را دادی به همشهری؟ پاسخ دادم من خبرنگار روزنامه همشهری هستم و طبیعی است که مطلبم را ابتدا به روزنامه خودم میدهم. با تأسف همراه با عصبانیت گفت: بابا این همشهری باید زمین بخوره و نباید راستیها را با این مطالب تقویت کرد.
اینجا بود که علیرضا رجایی وارد گفتوگو شد و بهاعتراض گفت: چرا همشهری باید زمین بخوره؟ وقتی همشهری و مدیرانش این قابلیت و پذیرش را دارند که حرفهای استاد شجریان را بدون سانسور منتشر کنند؟ و جلوی خبرنگارشان را نمیگیرند که نرو با شجریان گفتوگو کن! چرا باید چنین رسانه مهمی را به سمت تهیشدن سوق بدهیم؟ و بعد ادامه داد: آقای مختاباد کارمند این روزنامه است و طبیعی است که باید مطالبش را اول برای این روزنامه اختصاص دهد. سپس با صورتی خندان رو به من کرد و گفت: «تا زمانی که امکان انتشار دارند از این تریبون مهم استفاده کن».
البته آقای شیخعطار بعد از چاپ این گفتوگو سخت تحت فشار قرار گرفت و چند روز بعد مطلبی با اسم مستعار و بدون هماهنگی با من و شبانه در صفحه علیه استاد شجریان کار کرد. رفتم معترض شدم. با لحنی طلبکارانه گفت: مگر فقط باید از شجریان تعریف کرد؟ این نقد آقای شجریان بود و شما برو چند تا منتقد پیدا کن و این مطلب را هم نقد کن ما منتشر میکنیم. من البته همین کار را کردم و دو روز بعد یک صفحه پروپیمان در دفاع از استاد شجریان را آمده کردم اما آقای شیخعطار به قولش وفا نکرد و اجازه انتشار آن مطالب را نداد.
خاطره دوم: روزهای بعد از خرداد ۸۸ بود و هنوز دفتر انجمن صنفی پلمب نشده بود. آقای رجایی در انتشارات گام نو مستقر شده بود و ازجمله کارهای تازهای که انتشار داده بود، کتاب «راز مانا؛ گفتوگو با استاد شجریان» بود. ناشر قبلی کتاب را، که تا به امروز تنها کتاب زندگینامه مورد تأیید استاد است، بسیار نامناسب توزیع میکرد و آقای رجایی ضمن آنکه در طراحی جلد آن ابتکاری به خرج داد، عملا کتاب را دوباره زنده کرد تا روی پیشخوان دیده شود.
باری، ایشان از من خواست که سری به دفترش بزنم در خیابان شریعتی (بالاتر از طالقانی) و من به آنجا رفتم و ضمن صحبت از برنامهریزیهای آیندهای که برای نشرش داشت، صحبتهایی کرد از بخشهایی از کتاب استاد که منتشر نشده بود و میگفت درصدد است در چاپ بعدی آن را تکمیل کند. به او پیشنهاد دادم که بهتر است با استاد یک هماهنگی صورت گیرد برای تکمیل این گفتوگو تا کتاب پروپیمانتر منتشر شود. از این پیشنهاد استقبال کرد، اما متأسفانه فضا به سمتی رفت که نشد. همچنانکه بعد از آن سالها آقای شجریان هم اجازه کنسرت نیافت.
اما ماجرای جالبتر این است که انتشارات گام نو در دوره آقای روحانی نیز اجازه حضور در نمایشگاه کتاب را نیافت. درحالیکه واقعا آقای رجایی در آن روزها میگفت میخواهد به همین نشر بچسبد و کار فرهنگیاش را روی آن متمرکز کند. نگاهی به فهرست کتابهای این انتشاراتی نشان میداد اگر اجازه میدادند کار آن ادامه مییافت به قطع و یقین ازجمله ناشران برجسته این روزها بود. امید که آقای رجایی و نیز استاد شجریان بهبودی کامل پیدا کنند و وزارت ارشاد دولت آقای روحانی نیز اجازه دهد این انتشارات باظرفیت و کیفی کارش را استمرار دهد و بر سر راهش موانع ریزودرشت ایجاد نکنند.
یکم مهرماه هر سال با تولد اسطوره آواز ایران، استاد محمدرضا شجریان همراه است و هر کسی به فراخور حالش به این مناسبت مطلبی مینگارد تا فرهنگ یادکرد از این بزرگ آواز و موسیقی ایران زنده و مانا شود. نگارنده تولد استاد را بهانهای کردهام تا به دو خاطره مشترک که به نوعی با استاد از یکسو و از دیگر سو با دوست خوب و فرهیختهام، علیرضا رجایی مرتبط است، بپردازم. این خاطره را میخواستم زمانی بنویسم که عکس صورت جراحیشده آقای رجایی را در رسانهها منتشر کردند، اما با خود گفتم بهتر است دوهفتهای صبر کنم؛ تا هم یادی دیگر از این فرهنگیمرد برجسته شود و هم آنکه دو خاطره شخصی مرتبط با استاد شجریان را به مناسبت زادروزش بنگارم که هر دوی این خاطرات به نوعی رفتارشناسی فرهنگی ایشان را نشان میدهد که بیحب و بغض و از موضع انصاف (در خاطره اول) با پدیدهها مواجه میشد.
خاطره اول: شنبه پنجم مهرماه ۱۳۸۲ بود که گفتوگوی من با استاد شجریان در صفحه اول روزنامه همشهری منتشر شد. دوست خوبم آقای علیرضا پورامید، انجام این گفتوگو را یکی، دو هفته قبل هماهنگ کرده بود و ما بعد از تأیید مطالب گفتوگو از سوی استاد، در روزی دیگر گفتوگو را حروفچینی کرده و میخواستیم همزمان با روز تولد استاد (یکم مهرماه) منتشر کنیم که به آن روز نرسید و افتاد به روز شنبه. چاپ این گفتوگو از این جهت مهم بود که آقای شجریان برای چند سال (به گمانم هفت سال) سکوت کرده بودند و امکان برگزاری کنسرت هم برایشان مهیا نشده بود.
متن گفتوگو هم بهگونهای بود که به محض انتشار مثل بمبی ترکید و روزنامه هم بلافاصله از روی دکه نایاب شد. سایتهای مختلف داخلی و خارجی بخشهایی از این گفتوگو که انتقادهای تندی به صداوسیما داشت را انعکاس دادند تا مطالب آن انعکاسی ویژه پیدا کند. گفتوگو زمانی منتشر شد که آقای علیرضا شیخعطار بهعنوان مدیر آقای احمدینژاد جای آقای عطریانفر را گرفت و تیم همشهریجهان (آقای قوچانی و همراهانشان) از روزنامه رفته بودند، اما ما، قدیمیهای همشهری ماندیم و همشهریجهان را با مدیریت آقای ناصر کرمی منتشر میکردیم.
عصر همان روز در انجمن صنفی روزنامهنگاران جلسه هیئتمدیره بود و من هم بهعنوان بازرس در جلسه حاضر شدم، که یکی از بزرگان و پیشکسوتان هیئتمدیره، روزنامهبهدست آمد داخل جلسه و گفت: آقای مختاباد، این چه کاری بود تو کردی؟ پاسخ دادم چه کاری؟ گفت: چرا این گفتوگوی به این مهمی با آقای شجریان را دادی به همشهری؟ پاسخ دادم من خبرنگار روزنامه همشهری هستم و طبیعی است که مطلبم را ابتدا به روزنامه خودم میدهم. با تأسف همراه با عصبانیت گفت: بابا این همشهری باید زمین بخوره و نباید راستیها را با این مطالب تقویت کرد.
اینجا بود که علیرضا رجایی وارد گفتوگو شد و بهاعتراض گفت: چرا همشهری باید زمین بخوره؟ وقتی همشهری و مدیرانش این قابلیت و پذیرش را دارند که حرفهای استاد شجریان را بدون سانسور منتشر کنند؟ و جلوی خبرنگارشان را نمیگیرند که نرو با شجریان گفتوگو کن! چرا باید چنین رسانه مهمی را به سمت تهیشدن سوق بدهیم؟ و بعد ادامه داد: آقای مختاباد کارمند این روزنامه است و طبیعی است که باید مطالبش را اول برای این روزنامه اختصاص دهد. سپس با صورتی خندان رو به من کرد و گفت: «تا زمانی که امکان انتشار دارند از این تریبون مهم استفاده کن».
البته آقای شیخعطار بعد از چاپ این گفتوگو سخت تحت فشار قرار گرفت و چند روز بعد مطلبی با اسم مستعار و بدون هماهنگی با من و شبانه در صفحه علیه استاد شجریان کار کرد. رفتم معترض شدم. با لحنی طلبکارانه گفت: مگر فقط باید از شجریان تعریف کرد؟ این نقد آقای شجریان بود و شما برو چند تا منتقد پیدا کن و این مطلب را هم نقد کن ما منتشر میکنیم. من البته همین کار را کردم و دو روز بعد یک صفحه پروپیمان در دفاع از استاد شجریان را آمده کردم اما آقای شیخعطار به قولش وفا نکرد و اجازه انتشار آن مطالب را نداد.
خاطره دوم: روزهای بعد از خرداد ۸۸ بود و هنوز دفتر انجمن صنفی پلمب نشده بود. آقای رجایی در انتشارات گام نو مستقر شده بود و ازجمله کارهای تازهای که انتشار داده بود، کتاب «راز مانا؛ گفتوگو با استاد شجریان» بود. ناشر قبلی کتاب را، که تا به امروز تنها کتاب زندگینامه مورد تأیید استاد است، بسیار نامناسب توزیع میکرد و آقای رجایی ضمن آنکه در طراحی جلد آن ابتکاری به خرج داد، عملا کتاب را دوباره زنده کرد تا روی پیشخوان دیده شود.
باری، ایشان از من خواست که سری به دفترش بزنم در خیابان شریعتی (بالاتر از طالقانی) و من به آنجا رفتم و ضمن صحبت از برنامهریزیهای آیندهای که برای نشرش داشت، صحبتهایی کرد از بخشهایی از کتاب استاد که منتشر نشده بود و میگفت درصدد است در چاپ بعدی آن را تکمیل کند. به او پیشنهاد دادم که بهتر است با استاد یک هماهنگی صورت گیرد برای تکمیل این گفتوگو تا کتاب پروپیمانتر منتشر شود. از این پیشنهاد استقبال کرد، اما متأسفانه فضا به سمتی رفت که نشد. همچنانکه بعد از آن سالها آقای شجریان هم اجازه کنسرت نیافت.
اما ماجرای جالبتر این است که انتشارات گام نو در دوره آقای روحانی نیز اجازه حضور در نمایشگاه کتاب را نیافت. درحالیکه واقعا آقای رجایی در آن روزها میگفت میخواهد به همین نشر بچسبد و کار فرهنگیاش را روی آن متمرکز کند. نگاهی به فهرست کتابهای این انتشاراتی نشان میداد اگر اجازه میدادند کار آن ادامه مییافت به قطع و یقین ازجمله ناشران برجسته این روزها بود. امید که آقای رجایی و نیز استاد شجریان بهبودی کامل پیدا کنند و وزارت ارشاد دولت آقای روحانی نیز اجازه دهد این انتشارات باظرفیت و کیفی کارش را استمرار دهد و بر سر راهش موانع ریزودرشت ایجاد نکنند.
آخرین اخبار روزنامه را از طریق این لینک پیگیری کنید.