مروری بر «قاشقهایمان را از فروشگاه وولورت خریدیم»
فقر حقیقت محض بود
باربارا کامینز، هنرمند و نویسنده بریتانیایی، نامی است که باید در کنار جسورترین و اصیلترین صداهای ادبیات قرن بیستم قرار گیرد. شاهکارش «قاشقهایمان را از فروشگاه وولورت خریدیم»، نه صرفا یک خاطرهنگاری تخیلی، بلکه یک شهادت بیپرده بر ستمهای ساختاری است که فقر، بیتفاوتی طبقاتی و انتظارات جنسیتی بر جسم و روان انسانها تحمیل میکنند.
به گزارش گروه رسانهای شرق،
آزاده فردوسی
باربارا کامینز، هنرمند و نویسنده بریتانیایی، نامی است که باید در کنار جسورترین و اصیلترین صداهای ادبیات قرن بیستم قرار گیرد. شاهکارش «قاشقهایمان را از فروشگاه وولورت خریدیم»، نه صرفا یک خاطرهنگاری تخیلی، بلکه یک شهادت بیپرده بر ستمهای ساختاری است که فقر، بیتفاوتی طبقاتی و انتظارات جنسیتی بر جسم و روان انسانها تحمیل میکنند. کامینز که خود فرود از طبقه مرفه به فقر مطلق را تجربه کرد، همین تجربه دوگانه را بهمثابه یک اقتدار بینظیر به قلم خود تزریق کرد.
ماجرا حول محور سوفیا فیرکلاف میگردد؛ دختری زیبا و «ناآشنا به دنیا» که در ۲۱سالگی و در اوج ناآگاهی، با چارلز نقاشی بیقید و بیمسئولیت، ازدواج میکند. عنوان کتاب، استعارهای است که کل مارپیچ نزولی زندگی او را تعیین میکند: وولورت، نماد کالاهای ارزانقیمت بود و خرید قاشقهای عروسی از آنجا، اولین اعتراف تلخ به یک فقر فلجکننده و درهمشکستن سریع آرمانشهر زیست هنری (بوهمی) لندن است. نوع روایت کامینز، دلیل اصلی جایگاه منحصربهفرد اوست. نثر او با صدای اول شخص سوفیا نوشته شده؛ صدایی که بهسادگی و «بیشیله پیله»بودن شناخته میشود و فاقد تلاش ادیبانه است. اما این سادگی، یک سادگی فریبنده و «وحشیانه» است. کامینز با تلفیق این لحن بهظاهر «معصومانه» با گروتسک عجیب (مانند نگهداری از سمندر آبی) و طنز سیاه، به خواننده اجازه میدهد تا با وحشتناکترین واقعیتها بدون فیلتر و اغراق مواجه شود. این سبک منحصربهفرد است که منتقدی مانند لوسی شولز از «آبزرور» را به این نتیجه رساند که کامینز دنیایش «عجیب و شگفتانگیز... تراژیک، کمیک و کاملا دیوانهوار است، همگی در یک آن». اگرچه رنج اصلی بر دوش سوفیا سنگینی میکند، اما تحلیل کامینز فراتر از قربانیکردن صرف زن است. او شبکهای درهمتنیده از بیمسئولیتی و انحطاط اخلاقی را ترسیم میکند که مردان داستان نیز قربانیان آن هستند.
چارلز درحالیکه یک «مرد» است، از ایفای نقش سنتی خود در تأمین مالی وحشت دارد. او نه یک شرورِ یکبُعدی، بلکه مردی ضعیف است که در مواجهه با فشار تأمین مالی، عصیان میکند و با صراحتی تکاندهنده میگوید: «من از این زندگی خانگی متنفرم... بچهها برای من هیچ معنایی ندارند... من ممکن است غیرانسانی و خودخواه باشم، اما باید باشم، چون زندگی کوتاه است». این اعتراف، او را به نمادی از مردان ناتوانشده توسط ساختارهای مالی تبدیل میکند که با بیمسئولیتی، تنها رنج را به خانه بازمیگردانند و خود، در انحطاط اخلاقی غرق میشوند. دایره این ظلم ساختاری با ریاکاری طبقه بورژوازی کامل میشود. در فصول مربوط به مرگ یکی از اعضای خانواده، مادر چارلز (اِوا) و مادرِ زنِ متوفی، در رقابتی تنگاتنگ، حتی مراسم تدفین را برای چانهزنی بر سر اموال و اخراج پیشخدمتها به حاشیه میرانند.
این بیتفاوتی و انحطاط عاطفی طبقهای است که در ثروت خود غرق است، اما عاری از هرگونه همدلی طبقاتی و انسانی است و به جای حمایت، سوفیا را به خاطر انتظار پشتیبانی مالی مورد سرزنش قرار میدهند. ماجرای سوفیا یک سیر قهقرایی را دنبال میکند؛ فشار مالی به حدی است که منجر به مواجهه بیرحمانه او با حقایق بدنی و نهادی زنانه میشود: سقط جنین اجباری به خواست چارلز و سپس مرگ فرزند دوم، بر اثر تب مخملک که سوفیا مستقیما آن را به فقر و حماقت گره میزند. در اینجا ریتم داستان به اوج تندی خود میرسد؛ ریتمی که به طور عمدی تلخ، رئالیستی و بیآلایش است. این ریتم شتابگرفته از رنج، توسط اعتراف معروف کامینز در ابتدای کتاب، تقویت میشود: «تنها چیزهایی که در این داستان حقیقی هستند عبارتاند از ازدواج، و فصلهای ۱۰، ۱۱، و ۱۲، و فقر». این تأکید نویسنده بر حقیقت «فقر» و فصولی که زایمان سوفیا در بیمارستان خیریه دولتی را با جزئیاتی خشن (مانند گازگرفتن دستها برای خفهکردن فریاد از ترس پرستاران) شرح میدهد، رمان را به یک سند گواهی بر شرایط تاریخی و بیرحمانه درمان فقرا تبدیل میکند.
با این حال، ریتم کلی داستان در یک ساختار حلقه بسته هوشمندانه تنظیم شده است. کامینز داستان را با تضمینی از رهایی شروع میکند؛ اینکه سوفیا «ناراحت نیست». این نوید رستگاری، رنجها را بهمثابه آزمونی برای «تابآوری» و «رشد شخصیتی» سوفیا برجسته میکند. سوفیا در نهایت، با عصیان علیه این زندگی تحمیلی، از ناآگاهی به قهرمانی میرسد و یک مسیر جدید و خوشبینانه را آغاز میکند.
«قاشقهایمان را از فروشگاه وولورت خریدیم»، با ترجمه شایسته نیما حسنویجویه، اثری است که خوانش آن ضروری است، زیرا فراتر از یک درام خانوادگی، فقر را بهمثابه یک مسئله عدالت عمیق تحلیل میکند. کامینز فقر را بهعنوان یک نیروی فعال، مسئول و تباهکننده به تصویر میکشد و آن را مستقیما به مسائل تولیدمثل و فرصتهای اقتصادی زنان گره میزند. این صدای یگانه و بیپروا، درسی در باب مقاومت و بقا میدهد؛ سوفیا در طول داستان رنجهای هولناک را تحمل میکند، اما هرگز تلخ و لجوج نمیشود. در نهایت، میراث کامینز در توانایی او برای آمیختن بیواسطگی و طنز سیاه با عمق تروما نهفته است؛ امری که او را به یکی از اصیلترین و تأثیرگذارترین صداهای ادبیات کلاسیک بریتانیا بدل ساخته است.
آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.