«تانگوی شیطان» و جهانِ لسلو کراسناهورکایی
قدرت هنر و هراس آخرالزمانی
لسلو کراسناهورکایی، رماننویس مجارستانی، برنده نوبل ادبیات سال 2025 شد. کمیته نوبل به خاطر «آثار گیرا و پیشرو که در میان هراس آخرالزمانی، قدرت هنر را تأیید میکند»، این نویسنده را شایسته دریافت نوبل ادبیات دانست.


به گزارش گروه رسانهای شرق،
لسلو کراسناهورکایی، رماننویس مجارستانی، برنده نوبل ادبیات سال 2025 شد. کمیته نوبل به خاطر «آثار گیرا و پیشرو که در میان هراس آخرالزمانی، قدرت هنر را تأیید میکند»، این نویسنده را شایسته دریافت نوبل ادبیات دانست. لسلو کراسناهورکایی، رماننویس و فیلمنامهنویس متولد 1954 (71ساله) به نوشتن آثار پیچیده شهرت دارد و بیش از همه با کافکا و بکت مقایسه شده است.
او که پیش از این، جایزه ادبی «من بوکر» سال ۲۰۱۵ را نیز دریافت کرده است، پس از انتشار رمان «تانگوی شیطان» در سال ۱۹۸۵ به شهرتی جهانی رسید. این رمان در سال ۲۰۱۲ به انگلیسی ترجمه و منتشر شد. بلاتار، فیلمساز مجار در سال ۱۹۹۴ فیلمی هفتساعته با همکاری کراسناهورکایی با اقتباس از این رمان ساخت. رمانی تیره و خیرهکننده درباره فروپاشی یک جامعه روستایی که با امیدی دوباره به زندگی بازمیگردند. در ابتدای رمان مهم کراسناهورکایی آمده است: «صبح یکی از روزهای پایانیِ اکتبر، کمی پیش از آنکه اولین قطرههای باران بیامان پاییز بر زمینهای ترکخورده و نمکآلود غربِ شهرک ببارد (که دریاچهای از گل و لای زردابمانند و بویی نامطبوع پدید میآورد و کورهراهها را صعبالعبور و رسیدن به شهر را ناممکن میکرد) فوتاکی با صدای ناقوسی از خواب بیدار شد.
نزدیکترین مکانی که ممکن بود صدا از آنجا بیاید، نمازخانهای متروک در چهار کیلومتری جنوب غربی در شهرک هُخمایس بود اما جدا از اینکه نمازخانه ناقوسی نداشت، برج آن نیز طی جنگ فرو ریخته و نمازخانه هم دورتر از آن بود که صدای ناقوس احتمالیاش به اینجا برسد. با این وجود صدا طوری بود که گویی از همان نزدیکی میآید، زنگ غرای ناقوس و طنین پیروزمندانهاش را باد میروبید و چنان مینمود که گویی منبع صدا چندان دور نیست («انگار صدا از آسیاب میآد...») فوتاکی آرنجهایش را بر بالش جابهجا کرد تا از پنجره کوچک و جابهجا بخارگرفته آشپزخانه نگاهی به بیرون بیندازد، چشمانش را به آسمان آبی و کمفروغ سپیدهدم دوخت، زمینهای اطراف غرق در طنین ناقوسی که هر دم ضعیفتر میشد، ساکت و آرام مینمود.
تنها نوری که به چشم میآمد سوسویی از پنجره خانه دکتر بود که اندکی از باقیِ خانههای شهرک فاصله داشت، سالها میشد که ساکن آن خانه نمیتوانست در تاریکی بخوابد. فوتاکی نفس در سینه حبس کرد تا شاید بتواند جهت صدا را تشخیص دهد: نمیخواست کوچکترین طنین صدایی که هر دم ضعیف و ضعیفتر میشد را نشنیده بگذارد («باید خواب باشی، فوتاکی...») با وجود اینکه چلاق بود اما معروف بود سبک قدم برمیدارد، بیصدا و مثل گربهها، لنگان بر کف سنگی و سرد آشپزخانه پیش رفت، پنجره را باز کرد و سرک کشید («همه خوابیدن؟ کسی صدا رو نشنید؟
چرا هیشکی این دور و برا نیست؟») بادِ سرد و مرطوب به صورتش خورد و فوتاکی برای لحظهای چشمانش را بست، با دقت گوش سپرد اما جز صدای خروسی و پارس سگی در دوردست و زوزه باد که از چند دقیقه پیش وزیدن آغاز کرده بود تنها صدای خفیف ضربان قلبش را میشنید، گویی کل ماجرا بازی یا پَرهیبِ یک خواب بود («...شاید کسی خواسته منو بترسونه.») نگاه غمزدهاش را به آسمانِ گرفته دوخت، سپس به زمینهای اطراف و آنچه از حمله ملخها در تابستان باقی مانده بود نگاهی انداخت و ناگهان بر شاخه باریک یک اقاقیا گذر بهار، تابستان، پاییز و زمستان را دید، چنان که گویی زمان تنها میانپردهای بیهوده در فضایی لایتناهی است، شعبدهای ماهرانه تا از آشوب نظمی ظاهری بیافریند، یا از منظری کلی احتمال وقوع پیشامدها را چون اجباری گریزناپذیر بنمایاند... خود را مصلوبِ تابوت و گهوارهای یافت که با تقلایی دردمندانه میخواهد تن خویش را از آنها برهاند تا سرانجام آن را -عریان، بیهیچ نشانی از هویت، عاری از هر آنچه نابایست است- به دست مردهشوران، آنان که غضبناک و خاموش در پیشزمینه شلوغی از شکنجهگران و دباغان اوامر را گردن مینهند برساند، آنگاه است که بیهیچ نشانی از ترحم ناچار به مشاهده حال و روز دیگران خواهد شد، بیآنکه بخت آن را داشته باشد بار دیگر به زندگی بازگردد، چون سرانجام در آن لحظه است که خواهد فهمید همه عمر با عدهای متقلب که ورقهایشان را از پیش نشانه گذاشته بودهاند طرف بوده و آنان همانهایی هستند که در نهایت تنها چیزی را که برای نجات خویش دارد از چنگش درخواهند آورد: امیدِ یافتنِ راه بازگشت به خانه».
سوزان سانتاگ، منتقد مطرح آمریکایی، کراسناهورکایی را «استاد روایت آخرالزمانی» میداند که با گوگول و ملویل قابل قیاس است. نگاه کراسناهورکایی به جهان را یادآور «نفوس مرده» گوگول دانستند و منتقدان معتقدند نگاه این نویسنده مجارستانی فرسنگها با دغدغههای حقیر نویسندگان معاصر فاصله دارد. هنگامی که بلا تار پس از فروپاشی بلوک شرق، فیلم «هارمونیهای ورکمایستر» را ساخت، نظرها بیش از پیش به سمت لسلو کراسناهورکایی و رمان مهم او «مالیخولیای مقاومت» جلب شد. این رمان تصویرگر مجارستان پساز جنگ دوم است.
نمادهای این رمان یادآور فاشیستهای تاریخ است و هجوم اشباح سرگردان تاریخ، روح شهر را تسخیر کرده و ظلمت ابدی را نوید میدهد. لسلو کراسناهورکایی روزگاری خطاب به مخاطبانش نوشت: «تنها پیشنهاد من به کسانی که کتابهایم را نخواندهاند این است که از خانه بیرون بروند، جایی مثلا کنار یک نهر آب بنشینند و هیچ کاری نکنند، به هیچ چیز فکر نکنند و مانند سنگهای کف رودخانه در سکوت سر جایشان بمانند. سرانجام کسی را ملاقات خواهند کرد که کتابهای من را خوانده است». رمان دیگر این نویسنده «تعقیب هومر» روایتی از سرگشتگی انسان در جهان مدرن است. این رمان با نگاهی به کتاب «اودیسه» هومر نوشته شده و حکایت سفر اودیسهوار قهرمانی است که نویسنده عامدانه نام او را تا پایان داستان برای خواننده فاش نمیکند. راوی بینام کراسناهورکایی در این رمان، دیدگاه فلسفی خاص خود را دارد و با اعتقادی به اکنون و زمان حال، هرگونه توقف در گذشته یا باور به آینده را انکار میکند. خوشبختانه نوبل ادبیات این بار به نویسندهای اهدا شد که ازقضا در زبان فارسی نیز تا حدی شناختهشده است. از کراسناهورکایی رمانهای «تعقیب هومر»، «آخرین گرگ»، «تانگوی شیطان» و «مالیخولیای مقاومت» به فارسی ترجمه شده است.
آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.