|

عقب‌نشینی از طبقه

رمان‌های نویسنده‌ای قرن‌نوزدهمی مانند بالزاک آشکارا تصویری از شکل‌گیری طبقات در جهان سرمایه‌داری را نشان می‌دهند و می‌توان در آثار او دید که چرا نبرد طبقاتی مهم‌ترین ستیز این جهان است. مارکس، به خاطر آشنایی‌اش به چند زبان و نیز علاقه‌اش به ادبیات، آثار بسیاری از نویسندگان شاخص هم‌عصر یا پیش از خودش را خوانده بود و رد آشنایی او با ادبیات و هنرها را می‌توان در آثار مختلفش و در تبیین استراتژی نبرد طبقاتی دید.

عقب‌نشینی از طبقه

یاشار دارالشفاء- پیام حیدرقزوینی

 

رمان‌های نویسنده‌ای قرن‌نوزدهمی مانند بالزاک آشکارا تصویری از شکل‌گیری طبقات در جهان سرمایه‌داری را نشان می‌دهند و می‌توان در آثار او دید که چرا نبرد طبقاتی مهم‌ترین ستیز این جهان است. مارکس، به خاطر آشنایی‌اش به چند زبان و نیز علاقه‌اش به ادبیات، آثار بسیاری از نویسندگان شاخص هم‌عصر یا پیش از خودش را خوانده بود و رد آشنایی او با ادبیات و هنرها را می‌توان در آثار مختلفش و در تبیین استراتژی نبرد طبقاتی دید.

اما امروز در غیاب چپ جهانی متشکل، حتی برای برخی از نظریه‌پردازان چپ هم، نبرد طبقاتی به افسانه‌ای رنگ‌باخته شبیه شده و عاملیت طبقه کارگر به‌عنوان طبقه‌ای انقلابی از میان رفته است. در چنین زمینه‌ای است که سیاست طبقاتی به سیاست مردم بدل می‌شود یا مردم به معنای عام جایگزین طبقه می‌شوند.

اما نگاهی به روایت‌های رسانه‌ای، آرای بخش درخور‌توجهی از جامعه‌شناسان و متخصصان علوم اجتماعی، پژوهش‌های آکادمیک و سیاست‌گذاری‌های نهادهای سیاسی و اجتماعی روی دیگر از‌بین‌رفتن عاملیت طبقه کارگر را برای این گروه‌ها نشان می‌دهد: تأکیدی فزاینده بر طبقه متوسط و برجسته‌کردن ایدئولوژی طبقه متوسط.

در اغلب روایت‌هایی از این دست که به تحلیل جامعه ایران می‌پردازند، بی‌هیچ بحثی این پیش‌فرض پذیرفته شده که طبقه متوسط طبقه دوران‌ساز و موتور تحولات اجتماعی و سیاسی معاصر بوده است. در این بسته‌بندی نظری، اغلب به ستایش «کنش» اجتماعی و سیاسی طبقه متوسط پرداخته می‌شود و هر شکل دیگری از بروز اعتراضات اجتماعی و سیاسی که طبقه متوسط در آن نقشی نداشته باشد، با عنوان اعتراضات کور مذموم شناخته می‌شود. حتی در وضعیت بحران اقتصادی این طبقه متوسط است که بیشترین اهمیت را دارد و مدام هشدار داده می‌شود که حیات اقتصادی طبقه متوسط به خطر افتاده، بخشی از آن در آستانه سقوط به زیر خط فقر قرار دارد، مجبور به حاشیه‌نشینی شده‌اند و مواردی مشابه. در این صورت‌بندی‌ها حتی ابتکار عمل اعتراضاتی نظیر دی ۱۳۹۶ یا آبان ۹۸ به پای بخش فقیرشده‌ «طبقه متوسط» گذاشته می‌شود. البته اسطوره‌پردازان طبقه‌ متوسط مراقب‌اند که حتی فوران خشم طبقه‌ متوسط جنبه‌های مذمومی مانند غارت فروشگاه‌ها نداشته باشد.

داریو فو،‌ نویسنده و هنرمند ایتالیایی، در یکی از نمایش‌نامه‌‌هایش با عنوان «حساب پرداخته نمیشه»، که با ترجمه زنده‌یاد جاهد جهانشاهی به فارسی منتشر شده، روایتی هنری از وضعیتی به دست داده که می‌توان آن را ذیل ستیز طبقاتی جای داد. در این نمایش، گرانی ناگهانی شیر موجب خشم ناگهانی کسانی می‌شود که به سوپرمارکت رفته‌اند و گرانی را نمی‌پذیرند و می‌خواهند با قیمت دیروز خرید کنند. آنها وقتی با مخالفت مدیر فروشگاه روبه‌رو می‌شوند، دست به عمل می‌زنند. اغلب مشتری‌ها زنانی هستند که در وضعیت بحرانی اقتصادی توانایی خرید شیر از فروشگاه را دارند، اما گرانی دوباره موجب می‌شود که این‌بار بخواهند بی‌آنکه هزینه‌ای پرداخت کنند، شیرها را در لباس‌های‌شان پنهان کنند و از فروشگاه خارج شوند. در روایت کمدی داریو فو، زنان هنگام خروج از فروشگاه باردار به نظر می‌رسند و بار آنها در‌واقع شیرهایی است که در لباس‌های‌شان پنهان کرده‌اند. تمثیل زنان باردارِ نمایش‌نامه داریو فو، تصویر دیگری از ستیز طبقاتی به دست می‌دهد، به شکلی که خواننده نه‌تنها عمل آنها را محکوم نمی‌کند، بلکه با این زنان احساس همدلی هم می‌کند. البته ممکن است بسیاری با نمونه‌هایی از این دست همدلی کنند، یا دقیق‌تر بگویم آن را درک کنند، اما تأییدش نمی‌کنند و حواس‌شان هست که چنین کنش‌هایی به‌ پای «طبقه‌ متوسط» نوشته نشود.

نمونه‌ برجسته‌ سینمایی چنین نوع روایتی را می‌توان در فیلم «جنگ جهانی سوم» هومن سیدی دید:

شکیب (محسن تنابنده) یک کارگر روزمزد میان‌سالِ بی‌خانمان است که همسر و پسرش را سال‌ها پیش در زلزله از دست داده است. او در چند سال گذشته، با یک زن لال و ناشنوای جوان به نام لادن رابطه‌ عاطفی برقرار کرده‌ است که بعد متوجه می‌شویم به‌عنوان یک روسپی، اختیارش دست کسانی دیگر است. شکیب سعی دارد با تهیه‌کردن مبلغی برای تحویل‌دادن به صاحب‌اختیاران لادن، او را برای همیشه از شر آنها خلاص کند. او به طور اتفاقی به‌عنوان عوامل خدماتی یک فیلم مشغول به‌ کار می‌شود. محل ساخت‌وسازی که او امروز در آن کار می‌کند، معلوم می‌شود که صحنه فیلمی درباره‌ اقدامات آدولف هیتلر در طول جنگ جهانی دوم است. شکیب به‌عنوان جایگزین بازیگر قبلی در نقش هیتلر انتخاب می‌شود و خانه بزرگی به او داده می‌شود. شکیب که لادن را مخفیانه به خانه آورده، مجبور می‌شود برای آنکه عوامل فیلم متوجه‌ وجود او نشوند، لادن را در محل فیلم‌برداری مخفی کند. ساختمان محل سکونت شکیب طبق برنامه فیلم‌برداری باید منفجر شود و این اتفاق هم می‌افتد؛ اما شکیب که از انفجار ساختمان (که لادن را در آن مخفی کرده) بی‌خبر بوده، مجبور می‌شود برای یافتن دست‌کم جسد لادن به عوامل فیلم حقیقت را بگوید که همین باعث می‌شود سازندگان فیلم به دنبال مخفی نگه‌داشتن این موضوع باشند. پس از کش‌و‌قوس فراوان، شکیب که ضربه‌ سختی از این موضوع خورده، عوامل فیلم را مقصر می‌داند و تصمیم به انتقام می‌گیرد. اینجا گریمِ او به‌عنوان بازیگر نقش هیتلر، انگار که معنای حقیقی خود را پیدا می‌کند: شکیب در غذای عوامل فیلم مرگ موش می‌ریزد و ما در سکانس آخر شاهد هستیم که آنها هنگام غذا‌خوردن یکی‌یکی نقش بر زمین می‌شوند.

اینجا هم می‌توان شکیب را درک کرد، اما قطعا کسی جرئت نمی‌کند که کار او را تأیید هم بکند. این در‌واقع نوعی کین‌توزی کورکورانه است که مصداق ضرب‌المثل «دیگی که برای من نجوشه...» است. انگار سیدی می‌خواهد به مخاطبان طبقه‌ متوسط و فرادست و حتی دولت هشدار ‌دهد که مراقب خروش این طبقه‌ بی‌چیز باشید، چراکه اگر بخواهد کنشگری کند، این کنشگری تنها قالبی که پیدا می‌کند «کین‌توزی» است. در چنین روایتی، «عقده‌ طبقاتی» جای «مبارزه طبقاتی» را گرفته و طبقه‌ کارگر به موجود خطرناکی تبدیل می‌شود که به قدر کفایت باید شکمش سیر نگه داشته شود و کمی با مدارا با آن برخورد شود تا مبادا وضعیت آخرالزمانی شود.

به نظر می‌رسد «جزئی از یک طبقه بودن» با قسمی «تجربه‌ رنج مشترک» پیوند دارد. میک‌ سینزوود به‌درستی اشاره می‌کند که «مردم هرگز عملا در طبقات گرد هم نمی‌آیند، فشار تعیین‌کننده‌ای که شیو‌ه‌ تولید در شکل‌گیری طبقات اعمال می‌کند، نمی‌تواند به‌سادگی و بدون رجوع به چیزی مشابه تجربه‌ مشترک -تجربه‌ زنده‌ای از مناسبات تولیدی، تقسیماتِ میان تولیدکنندگان و تصاحب‌کنندگان و در عرصه‌ عمل تجربه‌ مناقشات و مبارزات نهفته در مناسبات استثمار- نمایان شود. در‌این‌میان از طریق تجربه‌ ازسرگذرانده است که آگاهی اجتماعی و همراه با آن گرایش به رفتار طبقاتی شکل می‌گیرد» (میک سینزوود، 1386: 121 و 122).

مشابه همین نظر را در صورت‌بندی بوردیو هم می‌توان دید: «از دید بوردیو تفاوت پایگاه (به عبارتی تفاوت سبک زندگی) را می‌توان جلوه‌ای از تفاوت طبقه‌ اجتماعی دانست. برای ارزیابی این گزاره، او استدلالی تبیینی مطرح می‌کند که نخست پیوند علی بین جایگاه طبقاتی و عادت‌واره، و دوم رابطه‌ای بیانی بین عادت‌واره و کردارهای متنوع مستقر در قلمروهای متفاوت مصرف را -کردارهایی که به شیوه‌ای نمادین برای شکل‌دادن به یک کل (یک سبک زندگی) به هم می‌پیوندند- اصل قرار می‌دهد، اما سوم اینکه بوردیو اصرار دارد که این کردارها از راه ایجاد مرزهای نمادین بین افرادی که جایگاه‌های متفاوتی در ساختار طبقاتی اشغال کرده‌اند، به شکل‌گیری جمع‌های اجتماعی -یعنی گروه‌های پایگاهی- کمک می‌کنند. فرایندی که در آن این امر رخ می‌دهد، فرایندی است ستیزه‌جویانه که شکل آنچه را که او کشمکش طبقه‌بندی‌کننده می‌خواند، به خود می‌گیرد» (واینینگر، در رایت و دیگران، 1395: 130-131).

از این منظر فعالیت‌هایی مانند خرید ارز و طلا برای حفظ اندک سرمایه در دوران بحران اقتصادی یا اعتراض به محدودیت‌ها و مداخلات در سبک زندگی، باعث شده پژوهشگرانی مانند آصف بیات در درون طبقه‌ متوسط دست به تقسیماتی بزنند و گروهی از آن را به‌عنوان نیروی کنشگر شناسایی کنند که «طبقه متوسط فقیر‌شده» می‌نامند: گروهی که هنوز ویژگی‌های فرهنگی و اجتماعی طبقه متوسط را حفظ کرده‌اند، اما از نظر اقتصادی به طبقه فرودست نزدیک شده‌اند.

بیات تجمعات معلمان، پرستاران، هنرمندان مستقل یا روزنامه‌نگاران را به حساب کنشگری این گروه می‌گذارد و آن را محصول تبعات اقتصادی نئولیبرالیسم بر زندگی آنها می‌داند. در اینجا سخن بر سر این است که فقیر‌شدگی و احساس محرومیت ناشی از آن در سلب مالکیتِ مبتنی بر تورم، بیش از دیگر طبقات در این طبقه نمود دارد، اما همچنان این پرسش مطرح است که اگر طبقه‌ متوسط قابل تقسیم‌بندی به «رو به بالا»، «میانی» و «فقیر‌شده» است، آیا طبقه‌ کارگر هم به همین منوال قابلیت دسته‌بندی به «رو به بالا»، «میانی» و «تهی‌دست» را ندارد؟ در‌این‌صورت مرز میان «طبقه‌ متوسط فقیر‌شده» با قشر «رو به بالای» طبقه‌ کارگر چیست؟ آیا اینجا با قسمی «ایدئولوژی طبقه متوسط» به عوض «واقعیت مادی» آن طرف نیستیم؟ با گونه‌ای از اصرار بر بسط و گسترشِ آن به این شکل که بخش‌هایی از بورژوازی و خرده‌بورژوازی و نیز بخش‌هایی از طبقه‌ کارگر در قالب قهرمانِ تاریخ معاصر ایران، یعنی «طبقه متوسط» قاچاق شود؟

اما به چه قصد؟ کمال خسروی در مقاله‌ درخشان «افسانه و افسون طبقه متوسط» درباره این موضوع چنین هشدار می‌دهد: «قراردادن میزان درآمد و معدل و میانگینی آماری از سطح درآمد به‌عنوان محور و مرکز تعریف طبقه‌ متوسط، دقیقا راهی برای پنهان‌کردن سرچشمه‌ درآمد است. میزان درآمد به‌سادگی رابطه‌ استثمار را پنهان می‌کند. مزد کارگر، ارزش نیروی کار او است. مقدار ارزش نیروی کار، برابر با مقدار ارزش همه‌ کالاهای مادی و غیرمادی‌ای است که برای بازتولید نیروی کار ضرورت دارند. تعریف این معیار که چه کالاهایی برای بازتولید نیروی کار ضرورت دارند، موضوع مبارزه‌ طبقاتی است، بنابراین بالابودن مزد به‌ خودی خود به‌هیچ‌روی و لزوما به معنای فقدان رابطه‌ استثمار نیست».

مسئله در اصل مه‌آلود‌کردن مبارزه برای محو استثمار و مناسبات سرمایه‌دارانه است. در اینجا در‌حالی‌که هنگام بحث از «طبقه متوسط» با حجم زیادی از نظریه‌پردازی درباره‌ طبقه روبه‌روییم، اما به جهت سیاسی باید گفت که این یک ترفند برای «عقب‌نشینی از طبقه» است.

به نظر می‌رسد آنچه بازگشتی مجدد به طبقه را برای نظریه‌ رادیکال ممکن می‌کند، توجه به این پرسش است که اساسا به چه قصدی به تحلیل طبقاتی می‌پردازیم؟ آیا صرفا درصدد توصیف بی‌کم‌و‌کاست جامعه هستیم؟ اینجا بازگشتی به دغدغه‌ مارکس از مواجهه با مسئله‌ طبقه و تحلیل طبقاتی می‌تواند چراغ راهنمایی برای پژوهشگران رادیکال باشد.

مارکس در نامه معروفی به ژوزف ویدمایر، در تاریخ 5 مارس 1852 در رابطه با سه دستاورد فکری خود چنین می‌گوید:

«آنچه به من مربوط می‌شود، این است که امتیاز کشف وجود طبقات در جامعه‌ جدید و نیز [امتیاز کشف وجود] مبارزه‌ای که این طبقات به آن تن می‌دهند، به من برنمی‌گردد. خیلی قبل از من، عد‌ه‌ای از مورخان بورژوا، تحول تاریخی این مبارزه طبقاتی را تدوین کرده و تعدادی از اقتصاددانان بورژوا، کالبدشکافی اقتصادی آن را به معرض تشریح قرار داده بودند. چیز جدیدی که من آورده‌ام، عبارت است از:

1) نشان‌دادن اینکه وجود طبقات، جز به پاره‌ای از دوران‌های تاریخی متعین توسعه‌ تولید متصل نیست.

2) [نشان‌دادن این] که مبارزه طبقاتی، الزاما به دیکتاتوری پرولتاریا منتهی می‌شود.

3) [نشان‌دادن این] که این دیکتاتوری، فی‌نفسه چیزی جز معرف یک گذرگاه [برای حرکت] به طرف امحای همه طبقات و به طرف جامعه‌ای بدون طبقه نیست».

منابع:

- رایت، اریک اُلین و دیگران (1395)، «رویکردهایی به تحلیل طبقاتی»، ترجمه: یوسف صفاری، انتشارات لاهیتا.

- میک سینزوود، الن. (1386)، دموکراسی در برابر سرمایه‌داری، ترجمه: حسن مرتضوی، تهران: انتشارات 

بازتاب‌ نگار.

- خسروی، کمال (۱۳۹۷)، «افسانه و افسون طبقه متوسط»، سایت نقد.