پرواز سپید یک هنرمند
تشییع جنازه ناصر تقوایی، کارگردان صاحبسبک و نویسنده برجسته، تنها یک بدرود ساده و خداحافظی نبود؛ یک بیانیه نمادین و رویداد فرهنگی عمیقا معنادار بود. این مراسم، نکات ظریف و درخور تأملی را در خود داشت که از لایههای پنهان زیرین جامعه امروز ایران پرده برداشت.
اسدالله درویشامیری*
تشییع جنازه ناصر تقوایی، کارگردان صاحبسبک و نویسنده برجسته، تنها یک بدرود ساده و خداحافظی نبود؛ یک بیانیه نمادین و رویداد فرهنگی عمیقا معنادار بود. این مراسم، نکات ظریف و درخور تأملی را در خود داشت که از لایههای پنهان زیرین جامعه امروز ایران پرده برداشت. ای کاش آنهایی متولیان فرهنگی هستند، لااقل برای یک بار عمق این نکات را میدیدند و درمییافتند جامعه به چه سمتی رفته است.
نمادهایی از یک جهانبینی نوین
- موسیقی با «سنج» و «دمام» که با ریتمی یکنواخت و تقریبا آیینی مینواخت، جایگزین مرثیهسرایی و عزاداری مرسوم شد. این صدا، نوایی برای سوگ نبود؛ نوایی برای همراهی و احترام به هنرمندی بود که روایتگر جنوب و فرهنگ بومیاش بود. - کفزدن هماهنگ به جای شعارهای یکپارچه: مردمی که در طول خیابان صف کشیده بودند، به جای فریادهای جمعی و شعارهای هماهنگ، با ریتم سنج دست میزدند.
این کفزدن، یک همصدایی غیرکلامی و دموکراتیک بود؛ هرکس در سکوت خودش بود، اما بخشی از یک آهنگ جمعی و برخاسته از دل بود.
- سپید به جای سیاه: پوشش سپید بسیاری از حاضران، نماد امید و پاکی بود. این سپیدی، نه انکار غم بلکه تأکیدی بر تجلیل از زندگی و آثار ماندگار تقوایی بود.
- جای خالی چهرههایی مانند سیدمحمود دعایی که همواره در تشییع چهرههای فرهنگی حاضر میشد و بر پیکر آنها نماز میخواند، به وضوح حس میشد. در این میدان، هیچ مقام حکومتی دیده نمیشد. پهنا و درازای خیابان را تنها و تنها «مردم» و هنرمندان پر کرده بودند.
- خوانش یک رخداد: این صحنه چنان با آنچه معمولا در خیابانهای ایران دیده میشود در تضاد بود که گویی تشییعی در جایی دیگر و بر پایه عرف و هنجاری دیگر در جریان است. این گزارهها، بیشک بیش از یک انتخاب شخصی برای یک بدرود بودند؛ آنها را میتوان نشانههای یک «تحول خاموش» دانست که در بطن جامعه جاری و ساری است. البته شبیه چنین تشییع جنازهای چندی قبل در شهر بندر انزلی برای زندهیاد بهمن صالحنیا، مربی نامآشنای ملوان نیز دیده شد یا برگزاری بعضی از مجالس ختم و یادبودها در تالارهای شهرهای تهران، اصفهان و رشت. این رویداد، نمایش «آنتیتز»هایی (پادگفتارهایی) بود که آرام و پیوسته، خود را تا سطح یک نمایش جمعی رساندهاند.
- پرسش از ماهیت این دگرگونی: نمیدانم نام این پدیده چیست؛ استفاده میکنم از یادداشت دوست محترمی که اشاره میکند آیا این یک جریان فرهنگی خاموش است. آیا نشانهای از یک «رنسانس» فکری است؟ آیا یک «کنش اجتماعی» مسالمتآمیز و نمادین است؟ آیا شکلی از «رفرم» و اصلاحخواهی از پایین جامعه است؟
من قضاوتی ندارم، نمیدانم دقیقا چیست. اما آنچه آشکار است، این است که در این روز، حاضران از پارهای سنتهای متداول گذشته عبور کردند. جامعه، با شتابی حیرتانگیز و فراتر از آنچه در وهم و خیال ما بگنجد، در حال پوستانداختن است و به سمت تعریف جدیدی از خود پیش میرود.
پایان نامعلوم، اما حرکت قطعی؛ مقصد این سفر کجاست؟
من نمیدانم، اما با اطمینان میدانم که میرود. و این حرکت، خود بزرگترین واقعیت زمانه ماست. بهتر نیست چشمان را باز کرد و واقعیتها را به خوبی دید.
* معاون اسبق وزارت میراث فرهنگی و صنایع دستی و گردشگری
آخرین مقالات منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.