|

منازعه پارادایم‌ها

اگر جامعه کنونی دچار بحران باشد، پس ناگزیر باید شاهد تغییر پارادایم باشیم؛ چراکه به تعبیر هانس بلومنبرگ،‌ پارادایم‌ها در بحران تغییر می‌کنند. این تغییر پارادایم گاه می‌تواند دوران‌ساز باشد و زمانی چنین خواهد شد که جامعه با مقاومتی جدی از سوی دولت و نهادهای مستقر روبه‌رو نشود.

احمد غلامی نویسنده و روزنامه‌نگار

اگر جامعه کنونی دچار بحران باشد، پس ناگزیر باید شاهد تغییر پارادایم باشیم؛ چراکه به تعبیر هانس بلومنبرگ،‌ پارادایم‌ها در بحران تغییر می‌کنند. این تغییر پارادایم گاه می‌تواند دوران‌ساز باشد و زمانی چنین خواهد شد که جامعه با مقاومتی جدی از سوی دولت و نهادهای مستقر روبه‌رو نشود. اما شرایط کنونی این‌گونه نیست؛ دولت‌ها و نهادهای موجود که از تغییرات بنیادی متضرر می‌شوند، دست به مقاومت زده و نمی‌گذارند وضعیت بحرانی پارادایم نویی را خلق کند. در چنین شرایطی جامعه از بحرانی به بحران دیگر فرو‌می‌غلتد. پارادایم سابق از سکه افتاده و پارادایم نو نیز چون اثرگذاری ندارد و قادر نیست به ناخودآگاه اجتماعی سازمان و برنامه بدهد، اتمیزه شده و توان خود را از دست می‌دهد. اگر پارادایم سابق را A و پارادایم ناقص متولدشده را B فرض کنیم، فضای بین این دو پارادایم مستعد رشد هر اندیشه عقلانی و غیرعقلانی است. البته درباره این تعبیر عقلانی و غیرعقلانی اندکی باید تأمل کرد؛ چراکه به تعبیر بهمن بازرگانی (نقل به مضمون)، عقلانی‌بودن و غیرعقلانی‌بودن در دوره تغییر پارادایم به خود پارادایم بستگی دارد. یعنی در یک موقعیت ما دست به کارهای غیرعقلانی می‌زنیم که در آن پارادایم کاملا عقلانی به نظر می‌رسند. زمانی تغییر پارادایمی صورت خواهد گرفت که امر سیاسی به امر اجتماعی گره بخورد. در این وضعیت توان سیاسی و اجتماعی افزایش خواهد یافت و جامعه آماده تغییرات اساسی خواهد بود. اگر بخواهیم نمونه‌ای از گذشته‌ای نه‌چندان دور شاهد بیاوریم، سال 1376 و ماه‌های آغازین خرداد و انتخابات ریاست‌جمهوری بهترین نمونه است. در این دوران بود که مردم به اقتصاد بازار و سوداگری اجتماعی نه گفتند، تا از وضعیتی غیرعادلانه که دولت وقت و بازار برای آنان رقم زده بود، به جامعه‌ای عادلانه با رویکردهای فرهنگی تغییر الگو بدهند. تغییر پارادایم از دولت هاشمی به دولت محمد خاتمی چندان دشوار نبود. دشواری از آنجایی ناشی شده بود که دولت هاشمی نتوانست در گذر از نقطه A تا B فضای موجود را با تغییرات اقتصادی، سیاسی و اجتماعی دگرگون سازد. دولت‌هایی با ریاست شخصیت‌های روحانی همچون دولت هاشمی، خاتمی، روحانی و رئیسی قادر به تغییرات رادیکال نیستند؛ چراکه آنان دل‌بسته سنت و وابسته به طبقه (کاستی) هستند که محافظه‌کاری در آنها نهادینه شده است، حتی محافظه‌کاری این روحانیون از جنس محافظه‌کاری چهره‌های سیاسی یا رؤسای جمهور غیرروحانی نیست. محافظه‌کاری این روحانیون از سیاستی نشئت می‌گیرد که در بن‌مایه اندیشه آنان آرمان‌شهری زمینی وجود ندارد و آنان بیش از هر چیز به حفظ و ارتقای وضع موجود بسنده می‌کنند. اگرچه هاشمی‌رفسنجانی در این زمینه با دیگر روحانیون تفاوت داشت، این تفاوت به‌گونه‌ای نبود که بتواند تغییر پارادایمی را به وجود آورد تا او را به سرمنزل مقصود برساند. هاشمی نه‌تنها نتوانست اقتصاد بازار را به معنای واقعی ممکن سازد، بلکه نتوانست نیروهایی را که مانع و مقاومتی دائمی در برابر پارادایم‌های تغییر بودند، از کار بیندازد. در تغییر الگویی که هاشمی‌رفسنجانی از نقطه A به B در نظر گرفته بود، فضایی وجود داشت که با چهره‌های سیاسی انقلابی، نظامی و امنیتی پر شده بود. رئیس‌جمهور تلاش کرد با اختصاص و توزیع رانت حاصله از فروش نفت بین آنان و نهادهای زیر‌نظرشان همدلی به وجود آورده تا بتواند تغییرات اساسی خود را پیش ببرد. این عملکرد به نتیجه دلخواهی نرسید و این چهره‌ها و نهادها چنان مقتدر شده‌اند که توانستند از تغییر هر پارادایم سیاسی و اجتماعی که مستظهر به توان توده‌های مردم بود جلوگیری کند. دولت رئیسی هم از این قاعده مستثنا نیست. شاید مأموریت تازه به روحانیون برای حضور در جامعه و نهادهای اجتماعی همچون مدارس، بیمارستان‌ها، وزارتخانه‌ها بیش از آنکه برای تبلیغ و ارشاد توده‌ها باشد، حضور فیزیکی در بدنه جامعه است. حضوری که تاکنون با واکنش‌های منفی روبه‌رو شده است و این واکنش‌ها نشان می‌دهد این اقدام روحانیون برای هماهنگ‌سازی با آحاد جامعه کمی دیرهنگام است. اینک جامعه ایران نه به‌واسطه تغییر دولت‌ها، بلکه به دلیل شرایط بحرانی آن در حال تغییر پارادایم است. 

‌عطش برای این تغییر را می‌توان در سلسله اعتراضاتی که در سال‌های اخیر رخ داده ردیابی کرد. دست بر قضا مهم‌ترین تقاضا برای این تغییر در دولت سیزدهم با ریاست ابراهیم رئیسی رخ داده است. فردی که باور و انگیزه جدی برای تغییری هرچند اندک ندارد. اگر دولتی اصلاح‌طلب در کار بود، شاید حوادث 1401 را می‌توانستند به گردن آن بیندازند. اما از قضا اصلاح‌طلبان نه دولت داشتند، نه قدرت و نه هژمونی لازم برای خلق توده‌های مردمی و حتی قادر به حمایت از مردم در خیابان‌ها هم نشدند و ترس‌خورده و دست‌به‌عصا راه می‌رفتند تا از اندک موقعیت سیاسی خود صیانت کنند. مهم‌تر از همه اینکه مطالبات مردم برای تغییر پارادایم هیچ زمینه دولتی و رسمی نداشت.

این تغییر پارادایم نیز با مقاومت نهادهای رسمی روبه‌رو و خاموش شد. اگر برای تبیین چگونگی تغییر پارادایم‌ها باز به سال 1376 بازگردیم، درخواهیم یافت مردم با اعتماد، امیدواری و اطاعت از گفتمان اصلاح‌طلبان درصدد بودند پارادایم قابل‌قبول خود را به صحنه سیاست و جامعه بازگردانند. رویکردی سیاسی که با آینده‌نگری، صبوری و امیدواری توأمان شده بود و امر سیاسی، امر اجتماعی را تقویت می‌کرد. شاید بتوان گفت سال 1376 یک تغییر پارادایمی رخ داد تا به سیاست‌های بازارمحور و سوداگرانه با تأسیس جامعه مدنی و قانون‌گرایی نه بگوید اما این تغییر پارادایم هم در درون نظام با مقاومت نهادهای رسمی و نظامی که در دوره هاشمی‌رفسنجانی رشد کرده و اینک به قدرتی قابل توجه درآمده بودند، روبه‌رو شد. اگرچه این تغییر پارادایم ناکام ماند اما چون دولت در آن نقشی اساسی داشت، باور به اینکه دولتی دیگر -دولت احمدی‌نژاد- تغییری هرچند از منظری دیگر بدهد، وجود داشت اما در تلاش برای تغییر که از سوی مردم و با توان آنان صورت می‌گیرد، مقاومت و به ناکامی‌کشاندن آن تبعات سنگینی دارد. تلاش محتوم مردم برای تغییر، فضایی به وجود آورده است که دولت‌ها و نهادهای رسمی نمی‌توانند این فضاها را متأثر و دست‌کاری کنند. ممانعت از تغییر طبیعی و بهنگامِ پارادایم‌ها، پارادایم‌هایی ناقص و نامولد به وجود خواهد آورد که در کوتاه‌مدت جامعه را به‌ سوی ورشکستگی سوق خواهد داد.

 

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها