|

برای «ایران‌خانم» در گذر از دهشت روزگار...

یک روز یا یک سال، چه فرقی می‌کند وقتی او رفته و دست‌های لرزانش را زیر خاک پنهان کرده است. تا وقتی مهدی اخوان‌ثالث کتاب‌ها را از گنجه در‌می‌آورد و ناب‌ترین کلمات را به دفترها می‌سپرد، ایران‌خانم تکیه زده به دیوار، مراقب شویش بود و قلبش بهترین جا برای پنهان‌کردن اندوه مردش تا چینی نازک تنهایی شاعر ترک برندارد. همو که مهرش از اخوان دریغ نشد و در تلألو نور، ظلام خانه «م. امید» را روشن می‌کرد.

برای «ایران‌خانم» در گذر

 از دهشت روزگار...

امید مافی

یک روز یا یک سال، چه فرقی می‌کند وقتی او رفته و دست‌های لرزانش را زیر خاک پنهان کرده است. تا وقتی مهدی اخوان‌ثالث کتاب‌ها را از گنجه در‌می‌آورد و ناب‌ترین کلمات را به دفترها می‌سپرد، ایران‌خانم تکیه زده به دیوار، مراقب شویش بود و قلبش بهترین جا برای پنهان‌کردن اندوه مردش تا چینی نازک تنهایی شاعر ترک برندارد. همو که مهرش از اخوان دریغ نشد و در تلألو نور، ظلام خانه «م. امید» را روشن می‌کرد.

اگر آیدا دلداده و دلباخته در بستر تنهایی شاملو فسخ عزیمت جاودانه لقب گرفت، آن‌سوتر در منزلی پشت‌کرده به غروب، ایران‌خانم به مقصد هق‌هق مردی بدل شد که با هوای بس ناجوانمردانه سازگاری نداشت و در وطن به غایت غریب، قریب به دره‌های عسرت و حسرت، حروف را در تن‌پوش شعر به کاغذها می‌سپرد. بانویی واله که چشم‌های شاعر را تر‌و‌خشک می‌کرد و دستان لرزانش را می‌گرفت تا در پارک کوچک آن‌سوی خانه، روی کپه آجر دمی بنشیند و به اندازه یک مشت دوستت دارم آرام بگیرد.

روزگار به پروانه‌‌ دور چراغِ آشیانه اخوان آموخته بود در تلاطم زندگی کم نیاورد و در حضور چشم‌های شبنمی شاعر، قاصدک‌ها را بر سنجاق سرش بنشاند.

حالا دیگر نه اخوان هست که قربان‌صدقه ایران‌بانویش برود و نه ایران‌خانم که چایِ لاهیجان را دم کند، نقل و پولکیِ اصفهان را بیاورد و مغاک بیمناک شریک زندگی‌اش را زیبا کند.

حالا یک سال است ایران‌خانم در جایی دورتر از سیاره سالوس دستان مردش را گرفته، به تماشای بادبادک‌ها نشسته و صبحی دوباره را با شاعر حماسه‌سرا آغاز کرده است.

در سرمای استخوان‌سوز دی‌ماه لختی بانویی را که نفس به نفس «م. امید» بسته بود و هر روز جوشانده‌های گیاهی را به عشق چکامه‌سرای دلتنگ دم می‌کرد، به خاطر می‌آوریم و برای تمام مسافران لاهوت، سفری مالامال از آرامش و آسایش آرزو می‌کنیم. نور به قبرش ببارد که تا وقتی از رنج دنیا نرسته بود، نام «مهدی» از زبانش نمی‌افتاد، برای مرغ‌عشق‌های اخوان‌ثالث ارزن می‌ریخت و گنجشک‌ها از گوشه لبش آب می‌خوردند.

به دیدارم بیا هر شب

در این تنهایی تنها و تاریکِ خدا‌مانند

دلم تنگ است

بیا ای روشن، ای روشن‌تر از لبخند

شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهی‌ها

دلم تنگ است...

 

آخرین اخبار روزنامه را از طریق این لینک پیگیری کنید.