|

کتابت و پیروزی

نگاهی علم‌ورزانه به لشکرکشی خشایارشاه به یونان

همان‌طور که بارها گفته‌ام، من مورخ نیستم و از چند‌وچون مشکلات تاریخ‌نگاری و تحلیل وقایع تاریخی نیز اطلاعی ندارم. ادعایی هم در این زمینه ندارم. فقط به‌عنوان یک پزشک که به کندوکاو در تاریخ و باستان‌شناسی علاقه‌مند است، هرجا که صحبت از شواهد پزشکی یا تأثیر علم بر یک موضوع تاریخی به میان می‌آید، سعی می‌کنم از دانش اندک خود برای نگاه به بعضی از جنبه‌های کمتر دیده‌شده وقایع تاریخی‌مان استفاده کنم؛

کتابت و پیروزی

عبدالرضا ناصرمقدسی-متخصص مغز و اعصاب:  همان‌طور که بارها گفته‌ام، من مورخ نیستم و از چند‌وچون مشکلات تاریخ‌نگاری و تحلیل وقایع تاریخی نیز اطلاعی ندارم. ادعایی هم در این زمینه ندارم. فقط به‌عنوان یک پزشک که به کندوکاو در تاریخ و باستان‌شناسی علاقه‌مند است، هرجا که صحبت از شواهد پزشکی یا تأثیر علم بر یک موضوع تاریخی به میان می‌آید، سعی می‌کنم از دانش اندک خود برای نگاه به بعضی از جنبه‌های کمتر دیده‌شده وقایع تاریخی‌مان استفاده کنم؛ بنابراین تنها هدف من در این سلسله‌مقالات که از کوروش کبیر آغاز و اکنون با خشایارشاه پی خواهم گرفت، توجه به بعضی از نکات تاریخی زیر سایه رشته‌هایی مانند علوم اعصاب و دیرینه‌پزشکی است. فقط به این امید که توجه محققان تاریخ ما را به بعضی از نکات جلب کند. در مقاله پیشین به داریوش کبیر پرداختیم و دیدیم که او چگونه در سنگ‌نبشته‌های متعدد شرح‌های خوبی از اعمال و وقایع زمامداری خود به جا گذاشته است. درست است که صحت این مطالب زیر سؤال است؛ ولی می‌توانیم در کنار مأخذهای دیگر، روایت ایرانی را نیز از وقایع تاریخی داشته باشیم. شاید هرودوت و سایر مورخان یونانی روایت خود را بیان کنند؛ ولی کتیبه بزرگ بیستون روایت ایرانی را به‌خوبی به تصویر می‌کشاند و از یک‌سویه‌شدن قضاوت ما درباره داریوش کبیر جلوگیری می‌کند؛ اما متأسفانه این اتفاق درباره خشایارشاه نمی‌افتد. این در حالی است که در زمان خشایارشاه یکی از مهم‌ترین رویدادهای دوران هخامنشیان رخ می‌دهد و آن‌هم لشکرکشی او به یونان است. می‌توانیم درباره خصلت‌های ایرانیان و یونانیان بسیار بگوییم؛ اما نکته‌ای که مغفول باقی مانده، حمله خشایارشاه به کشوری بوده که نویسندگان بزرگی مانند هرودوت پدر علم تاریخ در آن پرورده شده است و نمایش‌نامه‌نویسی مانند آیسخولوس در این نبرد حضور داشته و نمایش‌نامه ایرانیان را براساس‌این نوشته است (آیسخولوس، مجموعه آثار، ترجمه عبدالله کوثری). یونانیان تمایل بسیاری به نوشتن و ازجمله تاریخ‌نگاری داشته‌اند؛ پس نبرد ایرانیان و یونانیان فقط روی مناطق جغرافیایی نبوده؛ بلکه نبردی در روایت نیز بوده است. نکته مهم اینجاست که این نبرد روایت را بی‌شک و تمام و کمال یونانیان برده‌اند؛ چون آنها روایت خود را از شکست خشایارشاه به صورت مبسوط نوشته‌اند؛ درحالی‌که ما هیچ روایت ایرانی را از آنچه اتفاق افتاد، در دست نداریم؛ بنابراین آنچه به دست ما رسیده، سراسر یونانی‌ است؛ یونانیانی که از لشکرکشی این امپراتوری بزرگ وحشت داشتند و پس از پیروزی تمام تلاش خود را کردند تا دشمن خود را سست‌عنصر، زبون و بی‌اراده تصویر کنند. سیمایی که هرودوت در کتاب‌های خود از خشایارشاه ترسیم می‌کند، شاهی است که به اخطارهای خدایان توجه نکرد و در بی‌تدبیری کامل به یونان حمله کرد و درنهایت هم شکست خورد. اگرچه تحقیقات جدید چنین چیزی را نشان نمی‌دهند و سبب شده که روایت یونانی این نبرد زیر سؤال برود؛ اما باید پذیرفت آنچه در‌این‌میان دست‌کم گرفته شده است، قدرت روایت است. چه اتفاقی افتاد که خشایارشاه در نبرد سالامیس شکست خورد؟ آیا آن‌طور که مورخان یونانی می‌گویند، اگر خشایارشاه پیروز می‌شد، هیچ‌گاه شاهد شکوفایی تمدن یونانی و رشد اروپا نبودیم؟ معلوم است که در پس تمام این ادعاها اغراق‌های بسیاری وجود دارد که می‌خواهد برتری یونان بر ایران را به رخ بکشد؛ اما اغراق خود سلاحی بسیار مهم است که ایرانیان نداشتند و چون روایت نکردند، اصطلاحا قافیه را باختند. آنچه در ادامه خواهد آمد، مشخص‌کردن علل شکست ایران در برابر یونان نیست. در ضمن نمی‌خواهیم اثبات کنیم که روایت‌های یونانیان درباره این شکست اغراق‌آمیز است. می‌خواهیم ببینیم چرا ایرانیان روایت خود را ننوشتند. و اگر روایت ایرانیان را هم می‌شنیدیم، نظرمان درباره این نبرد این‌گونه بود؟ نبرد ایران و یونان از بسیاری جهات می‌توانست برای ایرانیان مهم و پر از دستاورد باشد. البته این به معنای تأیید لشکرکشی خشایارشاه به یونان نیست؛ اما باید توجه داشت که این لشکرکشی‌ها ذات هر امپراتوری‌ای بوده که سعی در گسترش قدرت خود داشته است. سؤال اصلی ما این است که آیا با وجود شکست این نبرد هیچ دستاوردی برای ایرانیان نداشته است؟ برای پاسخ به این سؤال هم نگاهی علم‌ورزانه به این نبرد داریم: تا چه اندازه تفکر علمی در این نبرد دخیل بوده است؟ و چرا این تفکر علمی نتوانسته در فرهنگ ایرانی ادامه یابد؟

عدم روایت‌ورزی ایرانیان

داریوش هخامنشی با کتیبه بیستون خود نه‌تنها خود را در قامت یک تاریخ‌نگار نشان داد؛ بلکه همان‌طور که در مقاله «امپراتور خط، مغز و سازه‌ها در دوره درخشان هخامنشی/ نگاهی دانش‌ورزانه به پادشاهی داریوش اول» دیدیم، به‌درستی تأکید بسیاری بر خط و کتابت برای گسترش پادشاهی خود داشت؛ اما این تأکید بعد از مرگ داریوش به محاق رفت و اهمیت آن نادیده گرفته شد. جای تعجب است که از داریوش تا خشایارشاه چنین تفاوت مهمی را شاهد هستیم. تأکید داریوش بر خط و کتابت می‌توانست مقدمه‌ای مهم برای اعتلا و رشد ایرانیان باشد؛ اما این موضوع نه‌تنها به کتیبه‌های رسمی شاهنشاهی محدود ماند؛ بلکه به‌تدریج اهمیت خود را از دست داد. نگاهی به کتیبه‌های شاهان بعدی نشان می‌دهد که دیگر کتابت آن اهمیت پیشین را نداشته و این شاهان به ذکر نام خود و مختصری توضیح کفایت کرده‌اند (ماریا بروسیوس، شاهنشاهی هخامنشی از کوروش بزرگ تا اردشیر اول، هایده مشایخ، نشر ماهی؛ پییر لوکوک، کتیبه‌های هخامنشی، نازیلا خلخالی، نشر فرزان روز). این در حالی‌ است که اتفاقات بسیاری در دوره این شاهان برای امپراتوری ایران افتاده که هریک از جنبه تاریخی و تأثیرگذاری آن بر آینده این سرزمین واجد اهمیت بوده است. لشکرکشی خشایارشاه به یونان یکی از این موارد است. لشکرکشی‌های نظامی نمی‌تواند تداوم فرهنگی یک ملت را تضمین کند. آنچه باعث تداوم و رشد یک ملت می‌شود، روایت‌های آنهاست. روایت‌هایی که به آنها نیرو و اراده برای پیشرفت را می‌بخشد. پیشینیان ما نمی‌نوشتند. اینکه بگوییم فرهنگ ما شفاهی بوده، فقط عذری برای پوشاندن آن عیب بزرگ‌تر است. ما با انبوهی از آثار باستانی روبه‌رو هستیم که هیچ تفسیر و توضیحی درباره آنها نداریم؛ زیرا هیچ نوشته‌ای در کار نیست که توضیح دهد چه اتفاقی افتاده است. شاید به‌همین‌دلیل نیز باشد که تا به امروز شکست ایرانیان در یونان بسیار فاجعه‌بار تصویر شده و از خشایارشاه چهره یک پادشاه مستبد و ستمگر و لاف‌زن به تصویر کشیده شده است. متأسفانه در طول این سال‌ها نیز ایرانیان به‌ جز چند استثنا (همانند یونانیان و بربرها اثر امیرمهدی بدیع) سعی چندانی در بررسی موضوع نداشته و از خود نپرسیده‌اند که چگونه پادشاهی که به‌خوبی کشوری به آن عظیمی را اداره می‌کرده و یکی از مهم‌ترین نمادهای ایرانیان یعنی تخت جمشید را به میزان درخورتوجهی گسترش داده است، می‌توانسته پادشاهی ظالم، لاف‌زن، بی‌لیاقت و حتی خیانتکار باشد. من نیز مانند بسیاری دیگر فکر می‌کردم که روایت مرسوم از نبردهای ایرانیان و یونانیان روایتی درست بوده است؛ اما با مطالعه بیشتر کم‌کم سؤالات بیشتری نیز برای من مطرح شد و درنهایت به این بررسی رسیدم. البته من صرفا به یک‌سری از منابع محدود نگاه کرده‌ام؛ اما باز تأکید می‌کنم آنچه گفته می‌شود، می‌تواند به‌مثابه طرح سؤالاتی تلقی شود که شاید ارزش پی‌گرفتن داشته باشد. قبل از هر چیز و به‌ جای تحلیل آنچه هرودوت درباره لشکرکشی خشایارشاه به یونان گفته است، سعی کردم ببینم از خشایارشاه چه چیزی باقی مانده و ما از این باقی‌مانده‌ها چه چیزی را می‌توانیم درباره او بفهمیم.

کتیبه‌های خشایارشاه

شاید مهم‌ترین این بازمانده‌ها کتیبه‌های منسوب به خشایارشاه باشد. اگرچه هیچ‌کدام آن بزرگی و پرباری کتیبه بیستون را ندارند و به چند جمله اکتفا کرده‌اند که آن‌هم کپی‌برداری از گفته‌های پدرش است؛ اما باز می‌توان از لابه‌لای آنها به موضوعات مهمی دست یافت؛ ازجمله کتیبه‌ای که در وان ترکیه وجود دارد. متن کتیبه به شرح زیر است:

«اهورامزدا خدایی‌ست بزرگ

بزرگ‌ترین خدایان

که زمین را آفرید

که آسمان را آفرید

که مردم را آفرید

که شادی را برای مردم آفرید

که خشایارشا را شاه کرد

یگانه‌ فرمانروای بسیاری

من خشایارشا

شاه بزرگ

شاه شاهان

شاه مردمان بسیار

شاه در این زمین دور و پهناور

پسر داریوش شاه هخامنشی

گوید خشایارشا

داریوش شاه که پدرم بود

به خواست اهورامزدا بناهای زیبایی ساخت و او دستور داد این کتیبه کنده شود

اما نوشته‌ای در آن کنده نشد

پس از آن من دستور دادم این نوشته کنده شود

باشد که اهورامزدا و خدایان دیگر مرا نگاه دارند، شهریاری مرا و آنچه من ساخته‌ام».

همان‌طور که دیده می‌شود خشایارشاه در کنار آرزوهای دیگر عنوان می‌دارد که خدایان شهریاری او و آنچه را او ساخته است، حفظ کند؛ اما او چه ساخته بود؟ (در ادامه درباره ساخته‌های او در جنگ با یونان بیشتر صحبت می‌کنیم). به گمانم این جمله نشان می‌دهد که او در حفظ امپراتوری کوشیده بود. در کتیبه نویافته در تبریز نیز به موضوع مهمی اشاره می‌کند:

«گوید خشایارشاه

هنگامی که شادی مردم سرزمین من را ببینی

بر تو آشکار خواهد شد

که من آنان را خشنود کردم».

یعنی کارهایی که کرده براساس ظلم و ستم نبوده و به شادی مردمان منجر شده است. و سرآخر در کتیبه دروازه ملل در تخت جمشید می‌خوانیم: «خشایارشا گوید: به خواست اهورامزدا این دالان همه کشورها را من ساختم، بسیار چیزهای زیبای دیگر در این پارس کرده شده که من کردم و پدر من کرد. هر کاری که به دیده زیبا است، آن‌همه را به خواست اهورامزدا کردیم. خشایارشا گوید: اهورامزدا مرا و شهریاری مرا بپایاد و آنچه به‌ وسیله من کرده شده و آنچه به‌ وسیله پدرم کرده شده، آن را اهورامزدا بپایاد». این کارهای بسیاری که خشایارشاه انجام داده، نیازمند کاوش‌های باستان‌شناسی بوده و این کاوش‌ها باید به ما در بررسی آنها کمک کند؛ اما تأکید چندباره خشایارشاه بر کارهایی که کرده، نشان می‌دهد که خشایارشاه نمی‌توانسته پادشاهی باشد که هرودوت و سپس یونانیان دیگر سعی در ترسیم آن داشته‌اند. ما چیزی از این ساخته‌ها براساس منابع ایرانی نمی‌دانیم. این همان تأثیر ضعف روایت‌ورزی بر رشد تفکر علمی در ایران است. عدم نیاز به بیان این ساخته‌ها باعث عدم اشاعه ارزش آنها می‌شود. به نظر می‌رسد این شاهان صرفا به کشورگشایی و پیروزی می‌اندیشیدند و اگر هم چیزی ثبت کرده‌اند، مربوط به فتح‌ها و پیروزی‌های آنهاست. ما روایت دیگری را مشاهده نمی‌کنیم. نه مردمان و نه دانشمندان هیچ‌کدام در این نظام نوشتاری جایگاهی نداشتند. و مردمان و دانشمندان نیز خود چیزی به‌ جا نگذاشتند. انگار روایت آنها ارزشی نداشته است.

‌علم‌ورزی خشایارشاه در نبرد با یونانیان

برخلاف آنچه مورخان یونانی می‌گویند، حمله خشایارشاه به یونان بسیار حساب‌شده بوده و خشایارشاه در بسیاری از موارد درایت خود را به نمایش گذاشته است. باید توجه داشت که برخلاف نظر یونانیان، دو کشور غنی از فرهنگ و تفکر به جنگ با هم پرداختند. و این‌گونه نبوده که یونانیان از هر لحاظ بر ایرانیان غالب بوده و همین برتری سبب پیروزی نهایی آنها شده باشد. اینها همه را می‌توان از خود تاریخ هرودوت فهمید. پس سراغ متنی می‌رویم که بیشترین ارجاع را در بررسی لشکرکشی خشایارشاه به یونان داشته است (تاریخ هرودوت، مرتضی ثاقب‌فر، انتشارات اساطیر). همان‌طورکه هرودوت می‌گوید خشایارشاه درمورد لزوم حمله به یونان مردد بود. هرودوت در بیان خود گاه جملاتی می‌گوید که بیشتر به قصه‌سرایی و افسانه‌بافی شبیه است تا یک بیان علمی تاریخی. اما باز هم از لابه‌لای آنها می‌توان نکات مهمی را فهمید. خشایارشاه یک سال پس از مرگ داریوش است که متقاعد به حمله می‌شود. همین دودلی می‌تواند نشان‌دهنده هوشیاری و توجه خشایارشاه به مشکلات ممکن باشد و اینکه براساس یک هوس یا آن‌طورکه هرودوت از قول مردونیه خواهرزاده و داماد داریوش نقل می‌کند تمایل به تنبیه آتنی‌ها، دست به این حمله نمی‌زند. خشایارشاه قبل از این حمله ابتدا شورش مصر را فرومی‌نشاند و سپس شروع به آماده‌کردن سپاه برای حمله به آتن می‌کند. این هم نشان‌دهنده سبک و سنگین کردن تمام شرایط بوده و کاملا هوشیارانه این کار را انجام داده است. اگر قبل از فرونشاندن شورش مصر دست به حمله به یونان می‌زد نه‌تنها مصر را نیز از دست می‌داد بلکه کل امپراتوری با خطر روبه‌رو می‌شد. خشایارشاه پس از خواباندن شورش مصر به رایزنی با سران و بزرگان شاهنشاهی پرداخته و شورایی برای این کار تشکیل می‌دهد. ما به جزئیات پر شاخ و برگ هرودوت کاری نداریم. برای من سؤال است که هرودوت چگونه می‌توانسته تا به این حد از جزئیات و حتی خواب‌های پادشاه اطلاع داشته باشد؟ اما در کلیات که قبول آن منطقی‌تر و معقول‌تر است نکات مهمی وجود دارد. خشایارشاه چنان‌که دیدیم بی‌درنگ حمله نمی‌کند. او دست به طراحی و کشیدن نقشه کشیده و حتی در آن نطق ساختگی در شورا متوجه می‌شویم که ساختن پل در تنگه داردانل از پیش در ذهن خشایارشاه بوده است. تدارکات خشایارشاه هم چهار سال به‌طول انجامیده است. این تدارکات فقط شامل سلاح و نیروی نظامی نبوده بلکه خشایارشاه باید اطلاعات درستی درباره جغرافیای این سرزمین دور به دست آورده باشد. همین اندک نشان از وجود طرح و چشم‌اندازی وسیع در ذهن خشایارشاه برای حمله به یونان داشته است. نوعی علم‌ورزی در جنگ که لازمه تمام جنگ‌ها و جنگاوران بزرگ است. اما تعبیر هرودوت از این طمأنینه جمع‌آوری نیرو و آذوقه و تجهیزات است نه یک طرح علم‌ورزانه. زیرا هرودوت می‌خواهد سپاه خشایارشاه را بزرگ‌ترین سپاه ممکن فرض کند تا در انتها خفت او را از شکست صدچندان کند. از این موارد می‌گذریم و به هنر مهندسی‌ای می‌پردازیم که در این جنگ از سوی خشایارشاه به‌کار گرفته شد. اولین آن حفر کانال در شبه‌جزیره آتوس بود. طبق گفته هرودوت حفر کانال سه سال به طول انجامید و به‌جای دورزدن کوه آتوس دو طرف دریا از طریق خشکی و کانالی که از نزدیکی کوه آتوس می‌گذشت به هم متصل می‌شد. با اینکه مدت‌ها وجود این کانال تکذیب می‌شد ولی شواهد باستان‌شناسی که به‌تدریج از قرن نوزدهم در کنار هم جمع آمدند درنهایت وجود این کانال را تأیید کرد. موضوع بعدی که باز از شاهکارهای مهندسی در این جنگ بود پل‌های معلق در تنگه داردانل است. تنگه داردانل آسیا را به اروپا پیوند می‌داد. طبق گفته هرودوت: «360 کشتی پنجاه پارویی و رزم‌ناو سه ردیفه را در سمت پونت‌اوکسین (دریای سیاه) و 314 کشتی را نیز در سمت دیگر عمود بر پونت‌اوکسین و به موازات جریان آب هلسپونت قرار دادند تا جریان آب کابل‌ها را محکم‌تر کند. کشتی‌ها را با لنگرهای سنگین در سمت پونت‌اوکسین برای پل اول به علت بادهایی که از آنجا می‌وزند، و برای پل دوم در جهت غرب و دریای اژه به علت وجود بادهای زفیر (غرب) و نوتوس (جنوب) استوار کردند. همچنین در سه نقطه، تنگه‌ای را برای ورود و خروج کشتی‌ها به پونت‌اوکسین، باز گذاشتند. پس از استقرار کشتی‌ها در محل‌های مورد نظر، آنها را با کابل‌‌ها و دستگیره‌های چوبی به ساحل بستند. این کابل‌ها از لحاظ جنس و ضخامت یکسان بودند، اما به جای اینکه دو نوع کابل را جداگانه به کار ببرند، در هر پل از دو رشته کابل کتانی سفید و چهار رشته کابل پاپیروسی استفاده کردند. ریسمان‌های الیافی از پاپیروسی محکم‌تر ولی سنگین‌تر بود و هرکدام آن یک تالان (واحد وزن یونانی) وزن داشت. آنگاه کارگران الوارهایی با طولی برابر با عرض پل بریدند و از یک سو به سوی دیگر روی سطح قایق‌ها با طناب محکم بستند. و در دو سوی پل نیز نرده‌هایی نصب کردند تا اسبان و قاطرها با دیدن دریا در زیر پای خود وحشت نکنند». پل‌های مشهور به پل‌های خشایارشاه که حاصل به‌هم‌بستن کشتی‌ها با طناب‌هایی از جنس کتان و پاپیروس و گذاشتن الوار بر روی آنها بود. این پل‌ها یکی از شاهکارهای مهندسی در جهان باستان به‌ شمار می‌آیند. در طول یک هفته سپاهیان از روی پل گذشتند. طبق گفته هرودوت، خشایارشاه برای عبور لشکر زمینی و دریایی خود از قبل فکر کرده بود. این فکر نیازمند دانشی دقیق درمورد شرایط جغرافیایی منطقه نیز بود. شاه فقط به دنبال جنگ نبود بلکه هم‌زمان از دیپلماسی نیز سود می‌جست. پیک‌های او پیشاپیش به همه جای یونان به جز آتن و اسپارت رفتند و از آنها خاک و آب طلب کردند که به منزله تسلیم در برابر قوای ایران بود. این‌گونه می‌خواست بدون جنگ و به‌راحتی اقوام مختلف یونانی تسلیم وی شوند. اینها همه نوعی طرح علمی برای پیروزی در این نبرد بود. به‌گمانم اینها خود دستاوردی بزرگ محسوب می‌شد. اگر چگونگی انجام این کارها ثبت می‌شد می‌توانست به اشاعه تفکر علمی در جامعه بینجامد. اتفاقی که نیفتاد. اما چرا لشکر ایران با وجود همه این تمهیدات در این جنگ شکست خورد؟

‌علت شکست

تاریخ هرودوت پر از جزئیاتی است که باید با تحلیل و موشکافی راست و دروغ آنها را از هم جدا کرد. هرودوت حوادث را در دو سوی جنگ و در دو جبهه با جزئیات بیان کرده است. همان‌طورکه می‌خوانیم و کاملا هم طبیعی است یونانیان هم آرام ننشستند و شروع به بررسی شرایط و تلاش برای دفاع و حفظ کشور خود کردند. هرودوت تماما می‌خواهد نشان دهد که عده‌ای کم بر لشکری به‌غایت بزرگ پیروز شده است. اکنون می‌دانیم که این‌گونه نیست و آمارهایی که هرودوت از تعداد سربازان لشکر ایران ارائه داده اغراق‌آمیز است. چارلز هیگ نت در کتاب «لشکرکشی خشایارشاه به یونان» (انتشارات کارنگ) تعداد سپاهیان خشایارشاه را چیزی حدود 80 هزار نفر برآورد می‌کند که با آمارهای هرودوت تفاوت فاحشی دارد. پس احتمال شکست هم بوده است و این احتمال با توجه به قدرت دریانوردی یونانیان و نیز متمرکزبودن قومیتی سپاهیان آنها و انگیزه بالایشان برای جنگیدن کم هم نبوده است. در اولین رویارویی مهم یعنی در جنگ ترموپیل نیروهای ایرانی بر یونانیان فائق آمده و به‌دنبال آن پیروزمندانه وارد آتن می‌شوند. اما یک نکته مهم وجود دارد و آن هم اینکه به دلیل توفان بخشی از نیروی دریایی ایرانیان از بین می‌رود. و در ادامه نبرد به‌قول هرودوت این حفظ نیروی دریایی است که می‌تواند برنده جنگ را تعیین کند. واقعه مهمی که شکست ایرانیان را رقم می‌زند در نبرد سالامیس است. این شکست شاید بیش از هر چیزی به دلیل اشتباه در ادامه جنگ از سوی خشایارشاه، ازبین‌رفتن بخشی از نیروی دریایی او در طول جنگ و صدالبته تیزهوشی و ذکاوت یونانیان به فرماندهی تمیستوکلس رخ داده باشد. خشایارشاه نیاز به ادامه جنگ آن‌هم در دریا نیاز نداشت. اما این اتفاقی است که برای اکثر جنگاوران می‌افتد. آنها همواره نمی‌توانند تصمیم درست را بگیرند. با تصرف آتن یونانیان دست به عقب‌نشینی زده بودند. شاید چندان انگیزه‌ای برای خشایارشاه نبود که بخواهد به نبرد ادامه داده و از این پیش‌تر برود. این موضوع دلایل منطقی داشت. خشایارشاه موفق به فتح آتن شده بود. در طول این جنگ احتمالا و چنان‌که هرودوت هم می‌گوید باید هم نیروی زمینی و هم دریایی ایرانیان تحلیل رفته باشد. در ضمن مسئله تجهیزات و آذوقه و پشتیبانی نیز وجود داشته است؛ ازاین‌رو یک جنگ دیگر می‌توانست سبب تغییر معادلات شود و تمیستوکلس از این موضوع نهایت استفاده را کرد. او به‌خوبی می‌دانست که ازدست‌دادن سالامیس به‌معنای پایان بازی است. پس در وهله اول باید سایرین را برای یک رویارویی دیگر راضی می‌کرد. بعد از این‌ کار تمیستوکلس باید نیروهای ایران را به سالامیس می‌کشاند. او در اینجا ذکاوت خود را نشان داد و سیکینوس را که یکی از گماشتگانش بود، به نزد شاه ایران فرستاد. سیکینوس خود را فرستاده‌ای از سوی رئیس آتنی‌ها معرفی کرد و عنوان کرد که وی آرزوی پیروزی شاه ایران را دارد. او ادامه داد که نیروهای یونان در حال فرار هستند و این فرصتی مناسب برای شاه ایران است که با یک حمله کار آنها را یکسره کند. جالب است که ایرانیان فریب تمیستوکلس را می‌خورند. آنها دست به محاصره یونانیان زده و این‌گونه نه‌تنها از فرار آنها و به‌پایان‌رسیدن نبرد جلوگیری کردند بلکه چاره‌ای جز نبرد نیز برای آنان باقی نگذاشتند. یونانیان در این فرصت آخر جانانه جنگیدند، درحالی‌که سپاه ایران بدون تاکتیک و روش شکست خورد و متلاشی شد. روایت هرودوت ناگفته‌های بسیار دارد. اگر تعداد سپاهیان خشایارشاه آن‌طورکه او بیان داشته زیاد بوده، نباید یک شکست سبب عقب‌نشینی خشایارشاه شود. از سوی دیگر خشایارشاه آتن را به تصرف خود درآورده بود و معلوم نیست که یونانیان توانایی نبرد دومی را می‌داشتند یا خیر. اینکه چه شد که خشایارشاه یونان را ترک کرد و مردونیه با سپاه ایران باقی ماند سؤالی‌ است که باید بدان پاسخ داده شود. آیا واقعا خشایارشاه فرار کرد یا نه، آن‌طورکه بعضی از مورخان گفته‌اند ناآرامی‌‌ها در مناطق دیگری از امپراتوری از جمله بابل علت اصلی خروج خشایارشاه از یونان بوده است (تورج دریایی، پادشاه هفت اقلیم، ترجمه سارا مشایخ، نشر ققنوس).

‌نتیجه‌گیری

در این مقاله سعی شد عدم رشد تفکر علمی در فرهنگ ایرانی در سایه یک نبرد بزرگ مورد ارزیابی و تحلیل قرار بگیرد. دیدیم که واقعیت نبرد با آنچه روایت شده تفاوت مهمی دارد. این تفاوت مهم در عدم روایت‌کردن ایرانیان از آن نبرد نهفته است. موضوعی که در فرهنگ ایرانی تا همین امروز ادامه یافته است. هنوز که هنوز است فرهنگ ما با مشکل نوشتاری روبه‌روست و ما از ثبت داده‌ها، وقایع و تجربه‌های خود رویگردانیم. همین عدم روایت‌کردن و نوشتن یکی از مهم‌ترین دلایل عدم اشاعه تفکر علمی در فرهنگ ماست. موضوع بعدی اولویت‌بندی اشتباه در فرهنگ ایرانی است. درست است که خشایارشاه این نبرد بزرگ را واگذار کرد اما این‌گونه نبوده که چنین نبردی بدون دستاورد باشد. چنان‌که دیدیم بعضی از عجایب مهندسی باستان در طول همین جنگ و با درایت خشایارشاه شکل گرفته است. اما اولویت و هدف وی فقط و فقط پیروزی بوده است و همین هم سبب شده دستاوردهای دیگر دیده نشوند. ما هیچ روایت ایرانی‌ای از چگونگی حفر کانال آتوس یا ساختن پل‌های داردانل در دست نداریم. حتما مهندسان بزرگی در انجام آن دخیل و مسئول بوده‌اند. اما ایرانیان نامی از آنها نبرده‌اند و این چیزی نبوده که برای ایرانیان اولویتی داشته باشد و تمام اطلاعات ما در این زمینه باز از نوشته‌های یونانیان کسب شده است. اینکه مغرب‌زمین مهد علم شد، بی‌شک بی‌دلیل نبوده است. تاریخ هم یک‌شبه به‌ وجود نیامده و می‌توان در ریشه‌های آن عقب و عقب‌تر رفت. ما در اینجا بعضی از تفاوت‌های اساسی و مهم بین ایرانیان و یونانیان را مشاهده کردیم. همین تفاوت‌ها هم در آینده تفاوت عظیم علمی و فکری مغرب‌زمین با ما را رقم زد. تفکر علمی موضوعی بسیار مهم و تعیین‌کننده در بقای هر فرهنگی است. در فرهنگ ما متأسفانه تمایلی به اشاعه تفکر علمی نبوده است. این اشاعه از طریق آموزش و کتابت حاصل می‌شده است. کتابت می‌تواند همراه با گسترش جغرافیایی یک امپراتوری به گسترش فرهنگی آن بینجامد و ارزش‌های مهم را بسط و گسترش دهد. خوانش تاریخ و توجه به این موضوعات می‌تواند به ما در آسیب‌شناسی فرهنگمان یاری برساند و توجه ما را به نکاتی که مستلزم ارتقا و بهبود است، جلب کند.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها