هگل به روایت حمید عنایت
راهی به سوی حقیقت
فهم درست فلسفه هگل بدون فهم زمانه او ممکن نیست. با آنکه زندگی خود هگل سوانح بسیار نداشت، زمانه او پر از رویدادهای شگرف اجتماعی بود. به تعبیر حمید عنایت، استاد علوم سیاسی و متفکر معاصر، هگل به ما آموخته است «فلسفه همان زمانه آن است، بدانگونه که با اندیشه آدمی دریافته شود».

شرق: فهم درست فلسفه هگل بدون فهم زمانه او ممکن نیست. با آنکه زندگی خود هگل سوانح بسیار نداشت، زمانه او پر از رویدادهای شگرف اجتماعی بود. به تعبیر حمید عنایت، استاد علوم سیاسی و متفکر معاصر، هگل به ما آموخته است «فلسفه همان زمانه آن است، بدانگونه که با اندیشه آدمی دریافته شود». اندیشههای هگل با تحولات روزگار او پیوندی استوار دارد. این سخن نهفقط درباره فلسفه سیاسی هگل، بلکه درباره بینش او از فلسفه به طور کلی و نیز از رسالت خویش در تاریخ فکر صادق است. حمید عنایت با ترجمه کتابِ «فلسفه هگل» اثرِ و.ت. استیس شرحی از اندیشه هگل به زبان فارسی به دست میدهد. این کتاب که از آثار کلاسیک درباره هگل و اندیشه او است، با وجود گذشت صد سال از انتشار آن به زبان اصلی، همچنان منتشر میشود و در فهمِ تفکر هگل از آثاری مبنایی است که این امر از انتخابِ حمید عنایت نیز پیداست.
عنایت در گفتار آغازین کتاب به تأثیر ادبیات آلمان بر هگل اشاره میکند که زندگی او در دامن عصر زرین ادبیات آلمان گذشت. «در آغاز پیشوایان کلاسیک الهامبخش او شدند. لسینگ در سال 1729 و گوته در 1749 و شیلر در 1759 زاده شدند؛ هگل خود در سال 1770 دیده به گیتی گشود که سال تولد بتهوون نیز بود. نشر آثار دوره پختگی ذوق و خرد این مردان با روزگار جوانی و خوپذیری هگل همزمان افتاد. 17ساله بود که دون کارلوس از شیلر و ایفیژنی از گوته منتشر شد؛ با آنکه دون کارلوس با طبع جوانی با آن سن و سال سازگارتر مینماید، لکن ایفیژنی بر سیر کمال فکری او اثری قاطع داشت. در نخستین نوشتههایش درباره دین نیز از لسینگ بیش از هرکس دیگر نقلقول میکرد». هگل در نوشتههای زمان جوانی خود تاریخ باستان را میستود و بر گذشتن آن دریغ میخورد؛ اما در آثار بعدیاش اندکاندک از آن گسست و بر عامل «ضرورت تاریخی» تکیه زد. به نظر او، ازهمگسیختگی عناصر روح ملی و جدایی میان فرد و دولت به حکمِ همین ضرورت تاریخی روی داده است. در ادوار نخستین تاریخ بشر، فرد و دولت سازگاری و وحدتی طبیعی با هم داشتند؛ اما این سازگاری و وحدت به زیان انسان حاصل میشد؛ زیرا آزادی انسان در آن ادوار ناآگاهانه و سلطه او بر جریانات اجتماعی ناقص بود. حمید عنایت انگیزه هگل از توجه به فلسفه را «شوق او به فهم ناسازیها و تضادهای جهان هستی و خاصه نیاز به بازجستن آزادی و یگانگی در زندگی آدمی» میخواند و از خود هگل نقل میکند که «دوگانگی سرچشمه نیاز به فلسفه است» و نیز اینکه «نیاز به فلسفه هنگامی پیش میآید که زندگی آدمیان از توانایی یگانهسازی محروم بماند و تضادها روابط زنده درونی و متقابل خود را از دست بدهند». مراد هگل از «یگانهسازی» یا بازگرداندن وحدت، برخلاف ملاحظات سیاسی پیشین او، فقط سازگارکردن مصلحت فردی یا مصلحت جمعی نبود؛ زیرا بصیرت فلسفی اکنون او را به شناخت تضادهای بیشمار دیگر در هستی انسان مانند تضاد میان ماده و روح، طبیعت و انسان، اندیشه و واقعیت، آگاهی و وجود، عقیده و فهم، آزادی و ضرورت و عقل و احساس توانا میکرد. هگل این تضادها را به جدایی میان عین و ذهن تعبیر میکند و رسالت تاریخی فلسفه را تجزیه و تحلیل دقیق این تضادها و نشان دادن امکان جمع و یگانگی آنها میداند. به عقیده هگل، فلسفه امری زندهتر و پیچیدهتر از آن است که بتوان حقیقت را از نظرگاهش در حکمی جزمی و ساده خلاصه کرد و ازاینرو احتمال آن هست که هریک از مکاتب گوناگون فلسفی حاوی بخشی از حقیقت و مکمل مکتب دیگر باشد. پس هرکس بخواهد مکتبی تازه در فلسفه بنیاد کند و راهی تازه سوی حقیقت بگشاید، نخست باید همه مکاتب فلسفی پیشینیان را درست بشناسد و در حاصل قرنها کار و اندیشه آنان بنگرد. هگل مدعی است که دستگاه فلسفی او خلاصه و زبده همه فلسفههای پیشین را در بر گرفته و در خود هضم کرده است؛ ولی تأثیر دو عاملِ ایدئالیسم یونانی و فلسفه انتقادی کانت بر او بسیار بیشتر از عوامل دیگر بوده است.
آنچه هگل در پی آوردنش است، آیینی نو یا ویژه نیست، بلکه همان «فلسفه کلی» است که از یک عصر به عصر دیگر رسیده، گاه دامنهاش تنگ و گاه فراخ شده، ولی در همه حال اصلش ثابت مانده است. این فلسفه بر پیوستگی و تداوم خویش آگاه است و به همگوهریاش با آموختههای افلاطون و ارسطو میبالد. مؤلف کتاب «فلسفه هگل» توضیح میدهد که مقصود از فلسفه کلی، تنها فلسفه افلاطون و حتی ارسطو نیست؛ زیرا دستگاههای این دو فیلسوف همانا مظاهر خاصی از این فلسفهاند؛ به عبارت دیگر صور خاصی از این فلسفهاند که به دست افلاطون و ارسطو و در زمانه و کیفیات ویژه محیط زندگی آنان پرورده شدهاند. فلسفه کلی را میتوان گوهر نهفته اندیشههای افلاطون و ارسطو دانست. این فلسفه وجه مشترک عقاید این دو فیلسوف است و هریک از ایشان شیوه خاص بینش خود را بر آن افزوده است و این گوهر نهفته بعدها گوهر عقاید هگل شد.
کتاب «فلسفه هگل» در چهار بخش عمده تدوین شده و همان ابتدای کتاب سالشماری زمانه و زندگی هگل به دست میدهد چراکه و.ت. استیس معتقد بود زندگی و اندیشه او با زمانهای که در آن زیست و اتفاقاتی که در آن دوران رخ داد نسبتی جدی و عمیق دارد، از اینرو بخشی از کتاب به پیوند زندگی و خرد هگل با روزگار او مربوط میشود. فصل نخست به اصول اساسی میپردازد: از ایدئالیسم یونانی و مکتب ایلیاییان تا ارتباط فلسفه هگل با افلاطون و ارسطو. فصل بعدی به فلسفه نو و هگل مرتبط است که مؤلف در آن از ارتباط هگل با اسپینوزا و کانت و هیوم سخن میگوید. فصل سوم به مفاهیم و اصولِ دستگاه فلسفی هگل مربوط است و در فصل «منطق»، به چهار مبحث هستی، ذات، صورت معقول و فلسفه طبیعت پرداخته و بعد نوبت به مقولات اساسی هگل «فلسفه روح» و «فلسفه طبیعت» میرسد و دست آخر بحث دین و هنر و فلسفه مطرح میشود.
ترجمه اندیشه هگل به دستِ متفکری مانند حمید عنایت که شناخت و فهم دقیقی از هگل و جهان فلسفی او داشت، همراه زبان فلسفی ابداعی او اعتباری دوچندان به کتاب «فلسفه هگل» بخشیده است. وجه ممیز آثار او را میتوان در انتخابِ آثار مهم برای ترجمه، نثر خوش و معادلگذاریهایی دانست که هنوز کارآمدند و «فلسفه هگل» یکی از نمونههای این آثار است که عنایت با درکِ درست از مفاهیم هگل زبانی درخور این فیلسوف بزرگ خلق کرده است.