در سالمرگ مهدی سحابی، مترجم «در جستوجوی زمان از دست رفته» و شاهکارهای ادبی دیگر
نقاش روزهای تعطیل
مهدی سحابی را اغلب با ترجمههایش میشناسند و درواقع ترجمه ادبی را میتوان مهمترین دغدغه و کار سحابی دانست. اگرچه او به نقاشی و مجسمهسازی و البته داستاننویسی هم پرداخته است. سحابی خودش را «نقاش روزهای تعطیل» مینامید و منظورش این بود که شش روز مینویسد و ترجمه میکند و یک روز مشغول نقاشی میشود.
شرق: مهدی سحابی را اغلب با ترجمههایش میشناسند و درواقع ترجمه ادبی را میتوان مهمترین دغدغه و کار سحابی دانست. اگرچه او به نقاشی و مجسمهسازی و البته داستاننویسی هم پرداخته است. سحابی خودش را «نقاش روزهای تعطیل» مینامید و منظورش این بود که شش روز مینویسد و ترجمه میکند و یک روز مشغول نقاشی میشود. مهدی سحابی با سه زبان فرانسه، ایتالیایی و انگلیسی آشنا بود و شاید مهمترین کارهای او در عرصه ترجمه را بتوان ترجمهاش از شاهکار پروست و البته رمانهای لویی فردینان سلین دانست. در گفتوگویی با سیروس علینژاد درباره ترجمه «در جستوجوی زمان ازدسترفته» و دلیل رفتن به سمت ترجمه اثری که کمتر مترجمی به سراغش میرود، گفته بود: «به ادموند هیلاری گفتند چطور شد از اورست بالا رفتی، گفت اورست آنجا بود ما هم رفتیم بالا. البته در این جواب مقداری شوخی هست. بحث این است که من کوهنوردم و حالا از این کوه هم بالا رفتهام. من تا پیش از پروست، ده، بیست تایی کتاب ترجمه کرده بودم، شاید بیشتر. خردخرد آمده بودم جلو، مثل دو، سه کتاب سیلونه، یا آن کتاب زیبای سیمون دوبوار به نام همه میمیرند. تلنگر پروست این بود که در سال ۸۸ میلادی دیگر کپیرایت از پروست برداشته شد. آن سال، سال پروست بود و از او کتابهای زیادی در فرانسه منتشر شد. شاید این تلنگری شد. اما واقعیت امر این است که من یک کارهایی کرده بودم و حالا میخواستم کار مهمتری بکنم. مثل هر آدمی که میخواهد قدم بعدی را بلندتر بردارد». قدم بلند سحابی نامش را در ترجمه ادبی ایران جاودانه کرده است. اگرچه پس از انتشار ترجمه او از رمان پروست نقدهایی درباره ترجمهاش منتشر شد، اما واقعیت این است که بهطور کلی ترجمههای خوب ترجمههای نقدپذیرند و ضمنا سحابی با ترجمه رمان پروست کاری را انجام داد که به اعتقاد بسیاری ناممکن بود. مهدی سحابی در هجدهم آبان 1388 از دنیا رفت و کارنامهای پربار در حوزههای مختلف ادبی و هنری از خود بر جای گذاشت. مرگ او غیرمنتظره و زودهنگام بود؛ چراکه برای کسی چون سحابی که در سالهای حیاتش هم مترجم بود و هم نقاش و هم مجسمهساز و هم داستاننویس و هم روزنامهنگار و عکاس، مرگ در 66 سالگی هم مرگی نابهنگام است. او در سن پختگیاش میتوانست آثار قابل توجه دیگری ترجمه یا خلق کند. سحابی بیش از هر چیز با ترجمه پروست و «در جستوجوی زمان ازدسترفته» به یاد آورده میشود. اما او مترجم بسیاری دیگر از شاهکارهای ادبی قرن بیستم و حتی کلاسیکهای قرن نوزدهم بود و در زمینه نقاشی و مجسمهسازی نیز هنرمندی شاخص به شمار میرفت. سحابی به معنای واقعی چهرهای چندوجهی بود و در چند عرصه مختلف حضوری درخور توجه داشت. او در آغاز و در جوانی به طرف تصویر و سینما کشیده میشود و تحصیل در رشته نقاشی در تهران را رها میکند و به ایتالیا میرود تا در آنجا در رشته کارگردانی سینما تحصیل کند که البته آن را هم نیمهکاره رها میکند اما چند سالی در ایتالیا و فرانسه زندگی میکند و تجربههای مختلفی را از سر میگذراند. سحابی در اوایل دهه پنجاه به ایران برمیگردد، اما چون با سینمای ایران ارتباطی برقرار نمیکند به روزنامهنگاری روی میآورد. او با سه زبان آشنا بود و در روزنامه کیهان به عنوان مترجم مشغول به کار میشود. خودش در مصاحبهای گفته بود: «یادگرفتن انگلیسی را مثل همه از دبیرستان شروع کردم. بعد در عمل بیشتر یاد گرفتم. بامزه است که من به عنوان مترجم زبان فرانسوی و ایتالیایی در کیهان استخدام شدم، بعد یک روز علیرضا فرهمند (دبیر سرویس خارجه وقت کیهان) گفت این جمله انگلیسی را ترجمه کن. نهتنها جمله، تمام متن را ترجمه کردم. چندی بعد علیاکبر مهدیان (از مترجمان سرویس خارجه کیهان و یکی از مترجمان خوب این سالها) مطلبی داد که ترجمه کنم. از روی فروتنی یا تنبلی گفتم این به سواد من قد نمیدهد. او هم با فروتنی خاص خودش گفت اگر به سواد تو قد نمیدهد پس به سواد ما هم قد نمیدهد. زبان ایتالیایی را در آکادمی هنرهای زیبای رم یاد گرفتم و البته بعدها باز در خلال زندگی آن را تقویت کردم. اما زبان فرانسه را توی خیابان یاد گرفتم. یعنی من هیچ درس فرانسه نخواندم».
مهدی سحابی به نقل از اطرافیانش و نیز به گواه خاطراتی که از خودش مانده است، آدمی برونگرا بود و میتوان گفت میان زندگی و هنرش پیوندی عمیق وجود داشت. سحابی در سال 1322 در شهر قزوین و در خانوادهای متوسط به دنیا آمد و دهه اول زندگیاش را هم در قزوین گذراند. او بعدها و همیشه از شهر زادگاهش به نیکی یاد میکرد و البته دوران کودکیاش را هم میستود: «من آنقدر از محبت سیراب بودم که احتیاج به تکاپو نداشتم. بهطور مثال تا چهارسالگی از مادر شیر میخوردم. نهتنها از مادرم که از همه زنهای شیرده اطرافم. این را میگویم که بدانید من از محبت سیراب بودم. بچگی آرامی داشتم. دعوا نمیکردم. حالم خوب بود». پدر سحابی راننده بوده است اما سحابی میگوید او میتوانست هنرمند باشد و شرایط زندگی چنین اجازهای را به او نداده است. سحابی میگوید به لطف پدرش با شعر و بهخصوص سعدی آشنا شده و البته اینطور نبوده که پدرش به او آموزش دهد بلکه حرفزدن پدرش با شعر و سعدی آمیخته بوده است. سحابی تعبیری جالب درباره پدرش به کار میبرد و میگوید او «هنرمندنشده» بود: «یکی از ویژگیهای مهم پدر خصوصیات هنریاش بود. فرانسویها یک اصطلاح دارند که در ترجمه ما شاید بشود نشده. پدرم یک هنرمندنشده بود. پدرم سواد مدرسه نداشت اما نستعلیق خوبی مینوشت. بیشتر از هر آدمی که در عمرم دیدم در حرفهایش شعر خصوصا سعدی را به کار میبرد. به نظرم پدر واقعا هنرمندنشده بود. میتوانست قلمدان، خطاط و... شود، در صورتی که راننده بود، کارش خشن بود. با کامیون از اینجا به آنجا میرفت. میدانید شرایط طوری نشد که پدر اینطور شود. فکر کن این آدم با همین رفتار اگر در رفاه بیشتر بود یا به کسی برخورد میکرد یا... میتوانست شاعر، نقاش، موسیقیدان و... شود. این را خیلی از آدمها دارند اما در کار پدرم این قابلیت و نشدن معلوم بود. مثلا اشعار آنقدر راحت در زبان او جاری بود که قابل توصیف نیست». دوران کودکی مهدی سحابی چنان خوش گذشته که به قول خودش از محبت بینیاز بوده و دوران آرام و مناسبی را در آن سالها سپری کرده است. او میگوید به خاطر آرامبودن با تأمل به سمت هنر میرود. علیاصغر حداد، مترجم ادبیات آلمانی که نسبت فامیلی با سحابی داشته و در دوران کودکی با سحابی در کنار هم بودهاند، درباره دوره کودکی او گفته است: «ما مهدی را به اسم خروس لاری میشناختیم، اما مهدی خروس لاری به معنای متعارف که با بقیه سر جنگ دارد، نبود بلکه خویی نرم و منعطف داشت و با همه کنار میآمد. این انعطاف و توجه به تمامی نظرات و داشتن گوشی شنوا برای شنیدن تمامی سخنان، به اندازهای بود که ما در سنین 22 و 23سالگی وی را به فرصتطلبی متهم میکردیم و چنین تعبیری را از رفتارهایش داشتیم. زمانی مخالفت با نسل قبلی افتخاری برای نسل ما بود و برخی از جوانان اصولا به خانواده و پدر و مادر وقعی نمیگذاشتند و آن را مد روز میدانستند، اما مرحوم سحابی تنها فردی از آن جمع بود که ضمن داشتن افکار نو، با خانواده و پدر و مادر کنار میآمد و با آنها خوب بود و خوب هم زندگی میکرد».
ترجمه «در جستوجوی زمان ازدسترفته» پروست را میتوان مهمترین میراث بهجامانده از سحابی دانست که بیش از یک دهه از عمرش را وقف آن کرد. خودش گفته بود گاهی برای ترجمه تنها یک جمله از رمان مدتها وقت میگذاشته است. سحابی در این رمان و دیگر ترجمههایش سعی میکرد امکانات زبان فارسی را در عمل نشان دهد و گامهای او در ترجمه تلاشهایی مهم در ترجمه ادبی ایران به شمار میرود.