|

خیانت روشنفکران

در جریان بازدید رونالد ریگان، رئیس‌جمهور وقت ایالات متحده از برلین غربی در سال ۱۹۸۷ به او گفته شد کمونیست‌ها در برلین شرقی دستگاه‌های شنود دوربرد دارند. همان‌طور‌که در زندگی‌نامه او بازگو شده است، پاسخ او ‌چنین بود: «یکی از مقامات آلمان گفت که مراقب حرف‌هایتان باشید. وقتی این حرف را شنیدم، به سمت پاگردی که به ساختمان نزدیک‌تر بود رفتم و در مورد این صحبت کردم که درباره دولتی که مردمش را مانند حیوانات مزرعه در آغل نگه می‌دارد، چه فکری می‌کنم

در جریان بازدید رونالد ریگان، رئیس‌جمهور وقت ایالات متحده از برلین غربی در سال ۱۹۸۷ به او گفته شد کمونیست‌ها در برلین شرقی دستگاه‌های شنود دوربرد دارند. همان‌طور‌که در زندگی‌نامه او بازگو شده است، پاسخ او ‌چنین بود: «یکی از مقامات آلمان گفت که مراقب حرف‌هایتان باشید. وقتی این حرف را شنیدم، به سمت پاگردی که به ساختمان نزدیک‌تر بود رفتم و در مورد این صحبت کردم که درباره دولتی که مردمش را مانند حیوانات مزرعه در آغل نگه می‌دارد، چه فکری می‌کنم. دقیقا یادم نیست که چه گفتم اما ممکن است در اظهار‌نظرم در‌ مورد کمونیسم کمی ناسزا نیز چاشنی کار کرده باشم، به این امید که صدایم شنیده شود». با وجود جنایت‌های فراوانی که حکومت‌های کمونیستی در طول تاریخ مرتکب شده‌اند، همواره مورد حمایت روشنفکران بودند اما این تنها یکی از موضع‌گیری‌های فاجعه‌بار این قشر و ایستادن مداوم آنها در سمت غلط تاریخ محسوب می‌شود. شاید بهترین توصیف برای روشنفکران این جمله توماس سوئل (Thomas Sowell) باشد: «آنها بدون آنکه جزء بدترین انسان‌ها باشند، کمک کردند تا بدترین نتایج ممکن به بار بیاید». توماس سوئل نویسنده کتاب مهم «روشنفکران و جامعه؛ آنجا که روشنفکران خطا می‌کنند» که اکنون 92 سال‌ دارد و بیش از 40 کتاب به نگارش درآورده، نویسنده‌، نظریه‌پرداز، اقتصاددان و مفسر سیاسی سرشناس آمریکایی است که مزیت او نگاه محافظه‌کارانه‌اش در نقد عملکرد روشنفکران چپ‌گراست. سوئل از دانشگاه کلمبیا در رشته اقتصاد در مقطع کارشناسی ارشد فارغ‌التحصیل شده و دکترای اقتصاد خود را از دانشگاه شیکاگو اخذ کرده است. او در دانشگاه‌های هاروارد، راتگرز، کورنل، دانشگاه براندیس، کالج آمهرست و دانشگاه کالیفرنیا، لس‌آنجلس، اقتصاد تدریس کرده است و از ۱۹۸۰ در انستیتو هوور در دانشگاه استنفورد مشغول به کار بوده ‌است. نکته جالب اینکه سوئل در سال‌های دهه 20 زندگی خود و زمانی که شور و هیجان جوانی بر عقل و منطق غالب بود، تعلقاتی مارکسیستی داشت و یکی از اولین مقاله‌های حرفه‌ای او، بررسی اندیشه‌ها و عملکرد مارکسیستی- لنینیستی بود. سیاست اجتماعی، مسائل نژادی، گروه‌های قومی، آموزش و تصمیم‌گیری تا اقتصاد کلاسیک و مارکسیستی، موضوعات مورد علاقه سوئل محسوب می‌شوند و مقاله‌هایش تا حدود شش سال پیش یعنی زمانی که ۸۶‌ساله بود، به‌صورت مرتب در فوربس، نشنال‌ریویو، وال‌استریت ژورنال، واشنگتن‌تایمز و نیویورک‌پست منتشر می‌شد.

سوئل در کتاب مهم «روشنفکران و جامعه» که در سال 2009 منتشر کرده و به‌تازگی ترجمه فارسی آن هم وارد بازار نشر شده، روشنفکر را کسی می‌داند که شغلش خلق و ترویج ایده‌‌ است. با این تعریف و این میزان اثرگذاری، پرسش اصلی این است که در قرن اخیر محصول نهایی کار روشنفکران و ایده‌هایی که مطرح کردند، وضعیت جوامع را بهتر کرده یا بدتر؟ جواب سوئل با توجه به کارنامه عملکرد روشنفکران و سوابق موضع‌گیری‌های آنها این است که «خیلی سخت می‌توانیم بر اساس شواهد نتیجه نگیریم که روشنفکران جهان را به مکان بدتر و خطرناک‌تری تبدیل کرده‌اند. دلیل این نتیجه‌گیری خطاهایی بی‌شمار است که روشنفکرها مرتکب شدند و یکی از مهم‌ترین خطاها بی‌توجهی به واقعیت و چسبیدن به ایده‌های انتزاعی است. نکته این نیست که روشنفکران اشتباه کرده‌اند یا در مورد موضوعات خاصی کم‌اطلاع هستند. نکته این است که روشنفکران با این رفتار و تفکر که در ‌مورد انسان‌های انتزاعی در دنیایی انتزاعی در حال بحث هستند، از زیر بار مسئولیت و کار طاقت‌فرسای یادگیری حقایق در مورد انسان‌های حقیقی در جهان واقعی شانه خالی می‌کنند؛ حقایقی که اغلب تفاوت‌های بین آنچه روشنفکران می‌بینند و آنچه ترجیح می‌دهند ببینند را توضیح می‌دهد. بسیاری از مسائلی که مشکلات اجتماعی نامیده می‌شوند، تفاوت‌هایی بین نظریه‌های روشنفکران و واقعیات جهان هستند. تفاوت‌هایی که بسیاری از روشنفکران آن را به این معنا تلقی می‌کنند که اشتباه است و نیاز به تغییر دارد. ظاهرا نظریه‌های آنها و دیدگاه حامی آن نظریه‌ها نمی‌تواند اشتباه باشد».

آرمان‌شهر خیالی

سوئل در بخشی از این کتاب می‌نویسد: «تحسین روشنفکران از فضائل مفروض کشورهای خارجی اغلب به‌عنوان ابزاری برای سرزنش کشور خودشان عمل کرده است. این الگو به دوره ژان ژاک روسو در قرن هجدهم برمی‌گردد که تصویرش از وحشی نجیب به‌عنوان ابزاری برای سرزنش تمدن اروپایی استفاده می‌شد. درحالی‌که مقایسه برخی از کشورها با ملل دیگر یا شاید با دیدگاه ایدئالی در ‌مورد اینکه ملت‌ها چگونه باید باشند، مشروع است، اما به‌طور‌کلی اغلب روشنفکران غربی، یا روشنفکران آمریکایی به‌طور خاص، ملت خودشان را با تصویری ساختگی از ملت‌های دیگر مقایسه می‌کنند. در دهه ۱۹۳۰ تصویری خیالی از شوروی توسط روشنفکران آن دوران و به کمک نویسندگان حامی شوروی ساخته شد. برای نمونه درحالی‌که مردم شوروی از گرسنگی شدیدی رنج می‌بردند و اردوگاه‌های کار اجباری فراوانی تحت لوای استالین وجود داشت، منتقد ادبی معروف، ادموند ویلسون، اتحاد شوروی را قله اخلاقی جهان نامید. زمانی که حقایق و واقعیت‌های بسیاری از اتحاد جماهیر شوروی در دسترس همگان قرار گرفت، روشنفکران شروع به پیداکردن کشورهای دیگر کردند تا از آنها به‌عنوان دستاویزی برای سرزنش‌کردن کشور خودشان استفاده کنند. کشورهایی مانند چین کمونیستی، هند، برخی کشورهای جهان سوم‌ یا حتی بعضی کشورهای تازه‌استقلال‌یافته در جنوب صحرای آفریقا».

جهان انتزاعی

این نویسنده آمریکایی به چندین مورد از همراهی روشنفکران با دیکتاتورهای چپ‌گرا و اصرار آنها بر ایده‌های غیرواقعی و انتزاعی اشاره می‌کند و می‌نویسد: «عدم پاسخ‌گویی به دنیای بیرون صرفا اتفاق نیست‌ بلکه یک اصل است. جان استوارت میل گفته درحالی‌که روشنفکران با اندیشه‌هایشان برای دیگران معیارهای اجتماعی تعیین می‌کنند، خود باید از معیارهای اجتماعی آزاد باشند. به همین روش روشنفکران نه‌تنها از تبعات مهم اندیشه‌هایشان دور مانده بلکه اغلب حتی پس از اشتباهات فاحش خود، از بی‌آبرویی نیز مصون مانده‌اند. یکی از مزیت‌های شگفت‌آور روشنفکر‌بودن آن است که آزادانه، بدون نگرانی از وارد‌شدن هرگونه خدشه‌ای به شهرت‌شان، به طرز مفتضحانه‌ای ابله هستند. روشنفکرانی که از استالین بت ساخته بودند، درحالی‌که او میلیون‌ها نفر را حذف و کمترین شور آزادی را سرکوب می‌کرد، مشخصا اعتبار خود را از دست نداده‌اند. آنها هنوز درباره هر موضوعی در دنیا سخن می‌گویند و سخنانشان با احترام شنیده می‌شود. ژان پل سارتر در سال ۱۹۳۹ از آلمان که در آنجا مشغول به تحصیل فلسفه بود، به فرانسه برگشت و به دنیا گفت که انتخاب بین آلمان هیتلری و فرانسه دشوار است. با‌این‌حال، سارتر بعدها کشیش روشنفکری شد که مورد احترام فرهیختگان سراسر دنیا قرار گرفت. سارتر از این لحاظ تنها نبود. پل ارلیش، حامی محیط زیست، در سال ۱۹۶۸ گفت: جنگ بر سر تأمین غذا برای همه انسان‌ها تمام شده است. در دهه ۱۹۷۰ دنیا دچار خشک‌سالی خواهد شد و با آنکه اکنون برنامه‌های آموزشی فشرده‌ای در این خصوص آغاز شده، صدها میلیون نفر از گرسنگی خواهند مرد. با‌این‌حال، پس از سپری‌شدن آن دهه و دهه‌های بعدی نه‌تنها چنین چیزی اتفاق نیفتاد‌ بلکه چاقی و محصولات کشاورزی مازاد و بلااستفاده به یکی از مشکلات فزاینده بسیاری از کشورها تبدیل شد. اما پروفسور ارلیش نه‌تنها محبوبیت خود را از دست نداد‌ بلکه افتخارات و جوایزی را از مؤسسه‌های دانشگاهی معتبر دریافت کرد».

شباهت با فاشیست‌ها

به نوشته سوئل «تفاوت بسیار کمی بین کمونیست‌ها و فاشیست‌ها، جز در لفاظی‌ها وجود دارد. در‌واقع اشتراکات بین فاشیست‌ها و حتی چپ‌های متعادل بسیار بیشتر از اشتراکات بین هرکدام از آنها و محافظه‌کارهای سنتی در مفهوم آمریکایی‌ است. نگاهی دقیق‌تر این موضوع را روشن می‌کند. کمونیسم، سوسیالیسمی با تمرکز... بین‌المللی و روش‌های تمامیت‌خواه است. بنیتو موسولینی بنیان‌گذار فاشیسم، آن را سوسیالیسم ملی در وضعیتی که تمامیت‌خواه باشد، تعریف کرد؛ این اصطلاحی بود که خودش وضع کرد. عقیده‌ای مشابه در آلمان به نام حزب ناسیونال‌سوسیالیست آلمان یعنی حزب هیتلر، طنین‌انداز شد که اکنون به نام حزب نازی معروف است و از این رهگذر مؤلفه سوسیالیستی‌اش را به دست فراموشی سپرده است. کارل مارکس می‌گفت: «طبقه کارگر یا انقلابی است یا هیچ چیز نیست». به عبارت دیگر میلیون‌ها انسان فقط زمانی اهمیت دارند که دیدگاه او را پذیرفته باشند، در غیر این صورت پشیزی نمی‌ارزند. جورج برنارد شاو، جامعه‌شناس عضو انجمن فابیان، طبقه کارگر را جزء مردم نفرت‌انگیز دانست که هیچ حقی برای زندگی‌کردن ندارند. او معتقد بود: «اگر نمی‌دانستم که همه آنها به‌زودی خواهند مرد و لزومی‌ ندارد که با افرادی مثل خودشان جایگزین شوند، حتم ناامید می‌شدم». ادموند ویلسون وقتی جوانی بود که در ارتش آمریکا در جنگ جهانی اول خدمت می‌کرد، به دوستی نوشت: «باید ریاکار باشم اگر نگویم... که از مرگ این سطل‌ زباله‌های متحرک، کمتر آشفته می‌شوم تا از احضار‌شدن هر‌یک از دوستانم به ارتش». چپ تمامیت‌خواه به‌طور مشابه روشن کرده که قدرت تصمیم‌گیری باید منحصر به نخبگان سیاسی باشد یعنی پیشگام طبقه کارگر، رهبری از یک نژاد برتر یا هر عبارت خاص دیگری که ممکن است شعار نظام تمامیت‌خواهان باشد. در کلام موسولینی «توده مردم صرفا پیروی می‌کنند و تسلیم می‌شوند».

نمونه قحطی اوکراین

یک نمونه تاریخی از حقایق سرکوب‌شده، دادن اطلاعات غلط و گزارش‌نکردن قحطی ایجاد‌شده توسط شوروی استالینی در اوکراین و قفقاز شمالی بود که میلیون‌ها نفر را در دهه ۱۹۳۰ به کشتن داد. والتر دورانتی، خبرنگار نیویورک‌تایمز در مسکو نوشت: «هیچ نشانه‌ای از قحطی یا گرسنگی وجود ندارد». او جایزه پولیتزر را دریافت کرد، هیئت‌منصفه پولیتزر او را برای گزارش‌هایی ستود که با تحقیق، دانش، بی‌غرضی، عدالت و شفافیت عالی تهیه شده بود. در همین زمان، نویسنده بریتانیایی، ملکوم موگریج از اوکراین گزارش داد که کشاورزان روستایی آنجا واقعا از گرسنگی زجر می‌کشند: «منظورم گرسنگی به... معنای مطلقش است؛ نه مثلا سوءتغذیه‌ای که بیشتر روستایی‌های شرقی و بعضی کارگران استخدام‌نشده در اروپا دچارش هستند،‌ بلکه آنها هفته‌ها تقریبا هیچ‌چیز برای خوردن نداشتند». موگریج در مقاله بعدی خود نوشت که قحطی ساخت انسان یکی از وحشتناک‌ترین جنایت‌های تاریخ بود؛ آن‌قدر وحشتناک که مردم در آینده به‌سختی می‌توانند باور کنند که این قحطی واقعا یک زمانی اتفاق افتاده است. سوئل تضاد واقعیت موجود با تصورات روشنفکران چپ‌گرا را بسیار جالب و طعنه‌آمیز توصیف می‌کند: «مانند بسیاری مواقع دیگر در تاریخ روسیه، روشنفکرانی که در خواب و خیال به سر می‌بردند ناچار بودند بـرای یافتن انتظارات آرمان‌گرایانه خود در عالم بیداری از دوش آب خیلی سرد استفاده کنند».

 

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها