|

سروش حبیبی و چند دهه ترجمه

سروش حبیبی بازمانده نسلی طلایی از مترجمان است که آغاز کارش در دهه چهل و با نشریه «سخن» بود و امروز در آستانه نودسالگی همچنان به ترجمه مشغول است. امروز و با گذشت چند دهه از آن دوران، حبیبی کارنامه‌ای پربار از خود به جا گذاشته و نامش بر روی هر یک از آثار ترجمه‌شده‌اش ضمانتی است بر اعتبار ترجمه آن. حبیبی مترجمی چندزبانی است و آثار متعددی از نویسندگان کلاسیک و نویسندگان قرن بیستم ادبیات جهان به فارسی برگردانده است.


سروش حبیبی و چند دهه ترجمه

شرق: سروش حبیبی بازمانده نسلی طلایی از مترجمان است که آغاز کارش در دهه چهل و با نشریه «سخن» بود و امروز در آستانه نودسالگی همچنان به ترجمه مشغول است. امروز و با گذشت چند دهه از آن دوران، حبیبی کارنامه‌ای پربار از خود به جا گذاشته و نامش بر روی هر یک از آثار ترجمه‌شده‌اش ضمانتی است بر اعتبار ترجمه آن. حبیبی مترجمی چندزبانی است و آثار متعددی از نویسندگان کلاسیک و نویسندگان قرن بیستم ادبیات جهان به فارسی برگردانده است. ترجمه‌های حبیبی پیشنهاداتی به زبان فارسی و ترجمه ادبی‌اند و از این نظر بسیار مؤثر بوده‌اند. او با شناخت زبان فارسی به خوبی از امکانات آن در ترجمه استفاده می‌کند. حبیبی هم به سنت ادبی توجه دارد و هم به آثار داستانی معاصر فارسی و آشنایی‌اش با آثار نویسندگان معاصر ایرانی باعث شده تا لحن و زبان ترجمه‌هایش به گونه‌ای باشد که انگار نویسنده‌ای ایرانی این داستان‌ها را نوشته است. او از اصطلاحات و واژه‌های عامیانه و زبان گفتاری به کرات در ترجمه‌هایش استفاده می‌کند و این رد تأثیری است که از آثار داستانی معاصر فارسی گرفته است.

حبیبی چند دهه به ترجمه مشغول است و آثار مختلفی از نویسندگان کشورهای مخلف ترجمه کرده اما می‌توان گفت که تمرکز اصلی او رمان قرن نوزده روسیه است و بسیاری از شاهکارهای کلاسیک ادبیات روسی توسط او به فارسی برگردانده شده‌اند. اما ورود حبیبی به عرصه ترجمه کاملا اتفاقی رقم خورده است. حکایت علاقه‌مندشدن حبیبی به ادبیات و کشیده‌شدنش به سمت ترجمه خواندنی است. او چند سال پیش در گفت‌وگویی با «شرق» گفته بود: «...هرچند که با توجه به سابقه تحصیلم (من زمانی مهندس بودم) باید پیش از این اهل حساب و کتاب بوده باشم، ولی خوب این‌طور نبوده است. با بسیاری از کتاب‌هایی که ترجمه کرده‌ام از سر تصادف آشنا شدم. مثلا اولین کتابی که ترجمه کردم بیابان تاتارها بود. (پیش از آن اصلا در خط ترجمه نبودم) تا آن زمان اسم بوتزاتی هم به گوشم نخورده بود. ولی داستان آشنایی‌ام با این کتاب و ورودم به عالم ترجمه جالب است. اجازه بدهید آن را برایتان بگویم. برای چندماهی به پاریس رفته بودم برای بازدید از چند کارخانه. یک روز در هتل سر غذا رادیو را روشن کردم و برنامه داستان‌خوانی بود و گوینده داستانی را می‌خواند. من وسط برنامه رسیده بودم و نه عنوان کتاب را شنیده بودم و نه اسم نویسنده آن را و دنباله داستان هم با زنگ تلفن قطع شد و من ماندم و خاطره همان چند دقیقه گوش‌دادن. ولی در همان چند دقیقه‌ای که گوشم به روایت گوینده بود، سخت مجذوبش شده بودم و بعد با جست‌وجوی بسیار و با کمک‌گرفتن از دوستی که در رادیو داشتم نام کتاب را پیدا کردم و خواندم و وقتی به ایران برگشتم، یک روز با دوست بسیار عزیزم محمود کیانوش، ضمن گپ‌زدن صحبت این کتاب شد و مختصری از آن برایش تعریف کردم. او در آن زمان مشاور انتشارات نیل بود. مرا به ترجمه کتاب تشویق کرد و من، با ترس و لرز بسیار دست به ترجمه‌اش زدم. کتاب چاپ شد و همین فتح بابی بود برای ورود من به عالم ترجمه. یا کتاب خداحافظ گاری کوپر، باز طی سفری به پاریس، برای خریدن کتابی به یک کتاب‌فروشی مراجعه کرده بودم آن وقت این کتاب تازه منتشر شده بود و فروشنده، چنان که معمول است برای کتاب تبلیغات می‌کرد و به من سفارش کرد که حتما آن کتاب را بخوانم. خریدم و بعدها ترجمه‌اش کردم و خوانندگان هم از آن استقبال بسیار کردند و هنوز مرتب چاپ می‌شود. یا آبلوموف را، یادش‌بخیر زنده‌یاد ساعدی به من معرفی کرد. آن وقت هم اسم گنچاروف هنوز به گوشم نرسیده بود. ولی این خود مقدمه‌ای بود برای واردشدن به عالم ادب روسیه... . حالا دیگر پراکنده‌کاری را کنار گذاشته‌ام. گمان می‌کنم جواب قسمت آخر سؤالتان را ضمن همین حاشیه‌رفتن‌ها داده باشم. با کمی مبالغه می‌شود گفت که تصادفا و بی‌ آنکه خود خواسته باشم یا به قول شما این راه را انتخاب کرده باشم، به راه ترجمه افتاده‌ام. و جاذبه کار مرا به دنبال خود کشاند تا امروز بیش از پنجاه سال است به این کار ادامه می‌دهم و گمان می‌کنم اگر خدا بخواهد تا نفس آخرم هم دست از طلب ندارم و از این راه خارج نشوم».

 

آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.