|

تجدید چاپ دو اثر از هسه با ترجمه سروش حبیبی

سفر به شرق

شرق: هرمان هسه از چهره‌های مشهور ادبیات آلمانی‌زبان و برنده جایزه نوبل ادبی است. هسه از نویسندگان مورد علاقه سروش حبیبی، مترجم نام‌آشنا و چندزبانه چند دهه اخیر ما است و او تا امروز چند کتاب از این هسه به فارسی برگردانده است. «سلوک به سوی صبح» و «سیدارتها» عنوان دو کتاب از این نویسنده آلمانی‌اند که حبیبی چند سال پیش آنها را به فارسی ترجمه کرده بود و اخیرا هر دو در نشر ماهی تجدید چاپ شده‌اند. «سلوک به سوی صبح» زندگی نامه نمادین هسه است. هسه این کتاب را در سال 1932 نوشت و می‌توان این داستان را شخصی‌ترین و در عین ‌حال پر رمز و راز‌ترین نوشته او دانست. کتاب، شرح سفر معنوی خود هسه به سوی صبح معرفت است و به این اعتبار می‌توان آن را زندگی‌نامه نمادین هسه به شمار آورد. هسه در این سفر که سلوکی است در راه صبح معرفت با اشخاصی همراه است که هر یک به شکلی با وجود او رابطه نزدیک دارند. با نوالیس، شاعر رومانتیک آلمان که در شکوفایی ذوقش مؤثر بوده است یا با موتسارت، گلدموند، یا کلینگزور نقاش و غیره. حبیبی چند سال پیش در گفت‌وگویی با «شرق» درباره این اثر هسه گفته بود: «او در این کتاب بر خودپسندی و منی آدم‌ها تاخته است که بار سنگین خودبینی گران‌گامشان ساخته و از قافله دوستان عقبشان انداخته و از همراهی و همدلی با سالکان بازشان داشته است. غبار راه نابیناشان کرده است و خیال می‌کنند که دیگران‌اند که راه کج رفته‌اند. پیر تواضع‌کیش حلقگیان را، که زیر نقاب گمنامی پنهان است و بار می‌برد و به همه خدمت می‌کند، سفارش‌ها و راهنمایی‌هایش همه در تنگناهای سفر راه‌گشا است، به راستی باربری حقیر می‌پندارد و محبتی که پیر روشندل در او القا می‌کند نشان بزرگواری و تواضع خود می‌شمارد، اما عاقبت در پایان دوران حرمان، جست‌و‌جویش در راه حقیقت ماجور می‌گردد و گمراهی‌اش بخشوده می‌شود و به وصال مراد خود می‌رسد. این کتاب برای خود شاعر مقامی خاص دارد به طوری که شاهکار بزرگ خود بازی گویچه‌های بلورین را نثار زائران راه صبح کرده است». همان‌طور که اشاره شد، این داستان هسه زندگی‌نامه نمادین او است و از این حیث مکان‌های گوناگون داستان و اتفاقاتی که در آن رخ می‌دهد و نیز بیشتر اشخاصی که با نا‌م‌های ساختگی در کتاب حاضرند، نماینده مراحل و حوادث زندگی خصوصی هسه هستند. کتاب این‌طور آغاز می‌شود: «از آن‌جا که مقدر بود در سیری سترگ سهیم باشم و بخت یارم بود که از یاران حلقه شوم و رخصت یافتم که در شمار سالکان راه یگانه‌ای درآیم که اعجاز آن در آن زمان همچون شهابی درخشید و بعد با شتابی چنین حیرت‌انگیز از یادها رفت و حتی در بدنامی افتاد، بر آن شدم که از سر جسارت به اختصار در شرح این سفر بی‌نظیر بکوشم؛ سفری که از زمان هوئون دلاور و رولاند تیزپا تا عصر عجیب ما، این عصر آشفته و بی‌امید اما به غایت بارورِ بعد از جنگ بزرگ، هیچ آدمیزاده‌ای را یارای گام نهادن در آن نبوده است».
«سیدارتها» نیز تلاشی دیگر و دیگرگون است در راه خردمندی: «سرکشی هسه علیه پارسایی خانوادگی این‌بار در صحنه‌ای هندی، آن‌هم صحنه‌ای افسانه‌ای، نمود می‌یابد. این داستان شرحی است بر عقیده‌ای فردباور و ردیه‌ای بر هرگونه مکتب،‌ حکم طرد جهان قدرت و ثروت و ستایش‌نامه زندگی تأمل‌مدار». زبان این داستان زبانی ساده است و نشان‌دهنده شناخت هسه از اندیشه‌های هندی و چینی است. پس از انتشار این کتاب هسه، گفته می‌شد که او به آیین بودا درآمده و خود او می‌گوید که این حرف‌ها مایه تفریح او بوده است. هسه به حکمت شرق بسیار علاقه داشت اما تمام عمر پروتستان باقی ماند. در بخشی از این کتاب می‌خوانیم: «در پناه دیوارهای خانه، در آفتاب ساحل رود، کنار زورق‌ها، در سایه سبزینه جنگل زال و زیر درخت انجیر، سیدارتها بزرگ می‌شد، سیدارتها، جره‌باز جوان، که شیرین‌رود بود و فرزند برهمن، با گویندا که رفیقش بود و او نیز برهمن‌زاده. آفتاب شانه‌های سفیدش را می‌سوزاند و رنگ بلوط به آن می‌بخشید، هنگام استحمام و غسل‌های پاک پلیدی‌شو، چنان‌که در وقت نثار قربانی. سایه در چشمان سیاهش جاری می‌شد، هنگام بازی با نوجوانان در درختزار انبه، و با شنیدن آواز مادرش هنگام نثار قربانی، و نیز آن‌گاه که پدرش، برهمن فرزانه، درسش می‌داد و در وقت بحث با دانشوران. سیدارتها دیری بود که در بحث و فحص خردمندان شرکت می‌کرد و با گویندا توان می‌آزمود در فن مناظره و هنر می‌آموخت در مراقبه و در راه مکاشفه».

شرق: هرمان هسه از چهره‌های مشهور ادبیات آلمانی‌زبان و برنده جایزه نوبل ادبی است. هسه از نویسندگان مورد علاقه سروش حبیبی، مترجم نام‌آشنا و چندزبانه چند دهه اخیر ما است و او تا امروز چند کتاب از این هسه به فارسی برگردانده است. «سلوک به سوی صبح» و «سیدارتها» عنوان دو کتاب از این نویسنده آلمانی‌اند که حبیبی چند سال پیش آنها را به فارسی ترجمه کرده بود و اخیرا هر دو در نشر ماهی تجدید چاپ شده‌اند. «سلوک به سوی صبح» زندگی نامه نمادین هسه است. هسه این کتاب را در سال 1932 نوشت و می‌توان این داستان را شخصی‌ترین و در عین ‌حال پر رمز و راز‌ترین نوشته او دانست. کتاب، شرح سفر معنوی خود هسه به سوی صبح معرفت است و به این اعتبار می‌توان آن را زندگی‌نامه نمادین هسه به شمار آورد. هسه در این سفر که سلوکی است در راه صبح معرفت با اشخاصی همراه است که هر یک به شکلی با وجود او رابطه نزدیک دارند. با نوالیس، شاعر رومانتیک آلمان که در شکوفایی ذوقش مؤثر بوده است یا با موتسارت، گلدموند، یا کلینگزور نقاش و غیره. حبیبی چند سال پیش در گفت‌وگویی با «شرق» درباره این اثر هسه گفته بود: «او در این کتاب بر خودپسندی و منی آدم‌ها تاخته است که بار سنگین خودبینی گران‌گامشان ساخته و از قافله دوستان عقبشان انداخته و از همراهی و همدلی با سالکان بازشان داشته است. غبار راه نابیناشان کرده است و خیال می‌کنند که دیگران‌اند که راه کج رفته‌اند. پیر تواضع‌کیش حلقگیان را، که زیر نقاب گمنامی پنهان است و بار می‌برد و به همه خدمت می‌کند، سفارش‌ها و راهنمایی‌هایش همه در تنگناهای سفر راه‌گشا است، به راستی باربری حقیر می‌پندارد و محبتی که پیر روشندل در او القا می‌کند نشان بزرگواری و تواضع خود می‌شمارد، اما عاقبت در پایان دوران حرمان، جست‌و‌جویش در راه حقیقت ماجور می‌گردد و گمراهی‌اش بخشوده می‌شود و به وصال مراد خود می‌رسد. این کتاب برای خود شاعر مقامی خاص دارد به طوری که شاهکار بزرگ خود بازی گویچه‌های بلورین را نثار زائران راه صبح کرده است». همان‌طور که اشاره شد، این داستان هسه زندگی‌نامه نمادین او است و از این حیث مکان‌های گوناگون داستان و اتفاقاتی که در آن رخ می‌دهد و نیز بیشتر اشخاصی که با نا‌م‌های ساختگی در کتاب حاضرند، نماینده مراحل و حوادث زندگی خصوصی هسه هستند. کتاب این‌طور آغاز می‌شود: «از آن‌جا که مقدر بود در سیری سترگ سهیم باشم و بخت یارم بود که از یاران حلقه شوم و رخصت یافتم که در شمار سالکان راه یگانه‌ای درآیم که اعجاز آن در آن زمان همچون شهابی درخشید و بعد با شتابی چنین حیرت‌انگیز از یادها رفت و حتی در بدنامی افتاد، بر آن شدم که از سر جسارت به اختصار در شرح این سفر بی‌نظیر بکوشم؛ سفری که از زمان هوئون دلاور و رولاند تیزپا تا عصر عجیب ما، این عصر آشفته و بی‌امید اما به غایت بارورِ بعد از جنگ بزرگ، هیچ آدمیزاده‌ای را یارای گام نهادن در آن نبوده است».
«سیدارتها» نیز تلاشی دیگر و دیگرگون است در راه خردمندی: «سرکشی هسه علیه پارسایی خانوادگی این‌بار در صحنه‌ای هندی، آن‌هم صحنه‌ای افسانه‌ای، نمود می‌یابد. این داستان شرحی است بر عقیده‌ای فردباور و ردیه‌ای بر هرگونه مکتب،‌ حکم طرد جهان قدرت و ثروت و ستایش‌نامه زندگی تأمل‌مدار». زبان این داستان زبانی ساده است و نشان‌دهنده شناخت هسه از اندیشه‌های هندی و چینی است. پس از انتشار این کتاب هسه، گفته می‌شد که او به آیین بودا درآمده و خود او می‌گوید که این حرف‌ها مایه تفریح او بوده است. هسه به حکمت شرق بسیار علاقه داشت اما تمام عمر پروتستان باقی ماند. در بخشی از این کتاب می‌خوانیم: «در پناه دیوارهای خانه، در آفتاب ساحل رود، کنار زورق‌ها، در سایه سبزینه جنگل زال و زیر درخت انجیر، سیدارتها بزرگ می‌شد، سیدارتها، جره‌باز جوان، که شیرین‌رود بود و فرزند برهمن، با گویندا که رفیقش بود و او نیز برهمن‌زاده. آفتاب شانه‌های سفیدش را می‌سوزاند و رنگ بلوط به آن می‌بخشید، هنگام استحمام و غسل‌های پاک پلیدی‌شو، چنان‌که در وقت نثار قربانی. سایه در چشمان سیاهش جاری می‌شد، هنگام بازی با نوجوانان در درختزار انبه، و با شنیدن آواز مادرش هنگام نثار قربانی، و نیز آن‌گاه که پدرش، برهمن فرزانه، درسش می‌داد و در وقت بحث با دانشوران. سیدارتها دیری بود که در بحث و فحص خردمندان شرکت می‌کرد و با گویندا توان می‌آزمود در فن مناظره و هنر می‌آموخت در مراقبه و در راه مکاشفه».

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها