هرات، پسکرانه پیشتاز خراسان در محاق
دکتر حسن نظری
هرات این روزها گرفتار مدافعان عقلستیز طالبان است، شهر تاریخی با نامدارانی مانند خواجه عبدالله انصاری، جامی، امیر علیشیر نوایی، کمالالدین بهزاد و... که روزگای دنیا مدیون فرهنگ و هنر آنان بود. هرچند سهم نویسندگان و اندیشمندان هرات به نسبت دیگر کانونهای علم و ادب خراسان مانند نیشابور، بلخ، سمرقند، طوس و بخارا و... اندک بود؛ اما این مروارید درخشان که بخشی از هویت همه فارسیزبانان است، نماد یکی از باشکوهترین دورههای فرهنگ و هنر اسلامی در سده میانه است و آنقدر درخشید که در معماری، تذهیب، نقاشی، مینیاتور و خوشنویسی در جهان همتایی نداشت و هرات را فاتح بزرگ بنا نهاد. از پس شورش شاهزادگان باختری بود که اسکندر به این منطقه تاخت و قلعه و شهر را بنیان نهاد. ساتراپ هریوه را کهن میدانند. هردوت و بطلمیوس نیز بر حیات باشکوه آن صحه گذاشتند. به روزگار اشکانیان میراثدار باکتریای یونانیمآب بود و در عصر ساسانی مرزبان شهرهای شرق امپراتوری. اما شکوه هری دیری نپایید که اعراب از راه رسیدند و در سال 31 هجری غنچه رز را چیدند. دانشمندان، نویسندگان و جغرافیدانانی صاحب کتبالمسالک و الممالک مانند اصطخری، مقدسی، یاقوت حموی، ابن خردادبه، ابن حوقل، ابن رسته و... هیچگاه نتوانستند نام هرات را بی بزرگداشت و بیفضیلت ذکر کنند. به طوری که جهانگرد مسلمان ابن بطوطه اهالی هرات را صالح و پاکدامن و مورخ خراسانی حافظ ابرو هرات را قبله احرار و ابرار و کعبه اشراف میدانند. طاهریان نیشابوری، سامانیان سمرقندی، صفاریان سیستانی، محمود و مسعود غزنوی، سلاجقه ماوراءالنهر و... هیچکس نیامد که از این جام ننوشد، عروس ایرانشهر بیشمار هواخواه داشت. نوبت به هجوم سواران دشت گپی رسید. کشتند و دریدند و سوزاندند؛ اما ندانستند که این درخت ریشه در عمق دارد، در اعصار. امیر تیمور آمد، مانند حلقهای در او رمید و در خویش درکشید. نه او و نه اسلافش نه خواستند و نه توانستند که هرات را وانهند. شاهرخ هرات را به اوج رساند و گوهرشاد به اعتلا. گوهر سرخ خراسان در عهد صفوی ولیعهدنشین ایران بود؛ مانند تبریز در عهد قاجار. شاهان را میپروراند، عباس کبیر را. حتی هجوم هوتکیها نیز هرات را از فرهنگ اصیل و درخشانش جدا نکرد. فاتح بزرگ نادر در دوران کوتاه دولت مستعجلش مدعاهای مالکیت اقوام ساکن در خراسان بزرگ را ذیل بیرق خود به محاق برد. این درانیها بودند که این بار هرات را میطلبیدند. در نهایت ضعف قاجارها و دخالت انگلیس، عروس خراسان را از مام میهن جدا کرد. از پس درانیها بارکزایها آمدند و از پس آنها دولت کودتاچی داود خان. هرجومرج افغانستان طرفداران اندیشه مارکس را به صحنه آورد و آنها فرش قرمزی برای رفقای کمونیست خود پهن کردند. تیرهروزی سرنوشت شهر بود. هجوم شاگردان سلف مکتب دئوبند این بنیادگرایان افراطی شاید که هرجومرج مجاهدان شورویستیز را به آرامش تبدیل کرد؛ اما آرامش گورستان. ستاره اقبال طالبها که فرو افتاد، شهر دوباره نفس کشید، جان ایران در کنار ایران. رفتوآمدها بسیار شد و مراودات فزونی یافت تا جایی که مشهد و هرات این اواخر برگ آبی مورد نیاز بخشی از اقتصاد ایران را تأمین میکردند؛ اما در 21 اسد 1400 خورشیدی بازی روزگار به گونهای چرخید که آه از نهاد جانها برآورد. طالبها بازآمدند، بازگرفتند و بازکشتند. شاید این بار نوبنیادگرایان کمتر در طلب خون باشند؛ اما رنج مردم افغانستان را چه کسی پاسخگوست.
هرات این روزها گرفتار مدافعان عقلستیز طالبان است، شهر تاریخی با نامدارانی مانند خواجه عبدالله انصاری، جامی، امیر علیشیر نوایی، کمالالدین بهزاد و... که روزگای دنیا مدیون فرهنگ و هنر آنان بود. هرچند سهم نویسندگان و اندیشمندان هرات به نسبت دیگر کانونهای علم و ادب خراسان مانند نیشابور، بلخ، سمرقند، طوس و بخارا و... اندک بود؛ اما این مروارید درخشان که بخشی از هویت همه فارسیزبانان است، نماد یکی از باشکوهترین دورههای فرهنگ و هنر اسلامی در سده میانه است و آنقدر درخشید که در معماری، تذهیب، نقاشی، مینیاتور و خوشنویسی در جهان همتایی نداشت و هرات را فاتح بزرگ بنا نهاد. از پس شورش شاهزادگان باختری بود که اسکندر به این منطقه تاخت و قلعه و شهر را بنیان نهاد. ساتراپ هریوه را کهن میدانند. هردوت و بطلمیوس نیز بر حیات باشکوه آن صحه گذاشتند. به روزگار اشکانیان میراثدار باکتریای یونانیمآب بود و در عصر ساسانی مرزبان شهرهای شرق امپراتوری. اما شکوه هری دیری نپایید که اعراب از راه رسیدند و در سال 31 هجری غنچه رز را چیدند. دانشمندان، نویسندگان و جغرافیدانانی صاحب کتبالمسالک و الممالک مانند اصطخری، مقدسی، یاقوت حموی، ابن خردادبه، ابن حوقل، ابن رسته و... هیچگاه نتوانستند نام هرات را بی بزرگداشت و بیفضیلت ذکر کنند. به طوری که جهانگرد مسلمان ابن بطوطه اهالی هرات را صالح و پاکدامن و مورخ خراسانی حافظ ابرو هرات را قبله احرار و ابرار و کعبه اشراف میدانند. طاهریان نیشابوری، سامانیان سمرقندی، صفاریان سیستانی، محمود و مسعود غزنوی، سلاجقه ماوراءالنهر و... هیچکس نیامد که از این جام ننوشد، عروس ایرانشهر بیشمار هواخواه داشت. نوبت به هجوم سواران دشت گپی رسید. کشتند و دریدند و سوزاندند؛ اما ندانستند که این درخت ریشه در عمق دارد، در اعصار. امیر تیمور آمد، مانند حلقهای در او رمید و در خویش درکشید. نه او و نه اسلافش نه خواستند و نه توانستند که هرات را وانهند. شاهرخ هرات را به اوج رساند و گوهرشاد به اعتلا. گوهر سرخ خراسان در عهد صفوی ولیعهدنشین ایران بود؛ مانند تبریز در عهد قاجار. شاهان را میپروراند، عباس کبیر را. حتی هجوم هوتکیها نیز هرات را از فرهنگ اصیل و درخشانش جدا نکرد. فاتح بزرگ نادر در دوران کوتاه دولت مستعجلش مدعاهای مالکیت اقوام ساکن در خراسان بزرگ را ذیل بیرق خود به محاق برد. این درانیها بودند که این بار هرات را میطلبیدند. در نهایت ضعف قاجارها و دخالت انگلیس، عروس خراسان را از مام میهن جدا کرد. از پس درانیها بارکزایها آمدند و از پس آنها دولت کودتاچی داود خان. هرجومرج افغانستان طرفداران اندیشه مارکس را به صحنه آورد و آنها فرش قرمزی برای رفقای کمونیست خود پهن کردند. تیرهروزی سرنوشت شهر بود. هجوم شاگردان سلف مکتب دئوبند این بنیادگرایان افراطی شاید که هرجومرج مجاهدان شورویستیز را به آرامش تبدیل کرد؛ اما آرامش گورستان. ستاره اقبال طالبها که فرو افتاد، شهر دوباره نفس کشید، جان ایران در کنار ایران. رفتوآمدها بسیار شد و مراودات فزونی یافت تا جایی که مشهد و هرات این اواخر برگ آبی مورد نیاز بخشی از اقتصاد ایران را تأمین میکردند؛ اما در 21 اسد 1400 خورشیدی بازی روزگار به گونهای چرخید که آه از نهاد جانها برآورد. طالبها بازآمدند، بازگرفتند و بازکشتند. شاید این بار نوبنیادگرایان کمتر در طلب خون باشند؛ اما رنج مردم افغانستان را چه کسی پاسخگوست.