|

نگاهی به کتاب «زنی در حاشیه‌ روزنامه» نوشته شبنم بزرگی

عطش بیداری

ماهان سیارمنش: صد روز بعد از کودتای 28 مرداد 1332، بازار و دانشگاه تهران به صحنه‌ درگیری دانشجویان با عوامل رژیم پهلوی در اعتراض به سفر نیکسون به تهران تبدیل شد و در همان زمان بود که ارتش پهلوی وارد دانشگاه تهران شد و سه نفر از دانشجویان را به شهادت رساند. در همان زمان بود که شاه با از‌سرگیری صدور نفت خام، گرفتن کمک بلاعوض و نظامی از آمریکا، پر‌کردن بازار با کالاهای وارداتی و سرکوب نیروهای مبارز، اوضاع را تثبیت و آرامش ظاهری برقرار کرد. بعدتر بحران اقتصادی بروز کرد و کمبودهای شدیدی به وجود آمد و در نتیجه اعتصابات کارگری و اعتراضات مردمی، پایه‌های ثبات رژیم را سست کرد. یکی از باستان‌شناسان به نام اسماعیل یغمایی دهه 30 را دهه «روزهای سخت مصدق در زندان» و «اعتراضات مردم در بلوای نام دوران حکیم‌الملک» توصیف می‌کند.

پس از سقوط دولت مصدق در 28 مرداد 1332، جامعه ایران و دانشگاه تهران به‌ واسطه حضور دانشجویان، بیش‌از‌پیش نسبت به بیگانه دیدگاهی ضد امپریالیستی به خود گرفت. 16 آذر اگرچه روز دانشجو نام گرفت و این روز نقطه آغاز مبارزات ضد استکباری دانشجویان در نظر گرفته می‌شود؛ اما سرکوب دانشجویان از سوی عوامل رژیم شاهنشاهی موجب شد تا جنبش دانشجویی در ادامه فعالیت چندانی نداشته باشد. در دهه 30، دانشجویان مانند دهه گذشته حضور جدی در عرصه سیاست نداشتند. در آغاز دهه 40 بود که جنبش‌های دانشجویی جان تازه‌ای گرفتند و اقدامات خوبی در مبارزه با دشمن انجام دادند.
با این مقدمه نگاهی می‌کنیم به کتاب «زنی در حاشیه روزنامه» که زندگی خانواده‌ای گیلانی را از دهه 30 تا 40 برای ما تعریف می‌کند. زنی به نام اکرم که نه از آنچه در بالا آمد، باخبر بود و نه از دغدغه توده‌ها برای بازپس‌گیری حق‌شان چیزی می‌دانست؛ زنی که از دریچه روزنامه تمام اتفاقات را می‌دید و همه چیز در جمله‌های منقوش چاپی جلوه‌گر می‌شد. از نظر این زن، توده حقی ندارد که از مالکان پس بگیرد و از این منظر، تحولی با گذشت 10 سال در او صورت نمی‌گیرد. او وقایع را نمی‌بیند، در تظاهرات شرکت نمی‌کند، رنج مردم را لمس نمی‌کند، چون او متعلق به خانواده‌ای سمیعی‌نام است که دخترانش ذره‌ای با سختی‌های زندگی روزمره آشنایی ندارند. حال چه چیز می‌تواند ما را وادارد داستانی را بخوانیم که گویی با تمام حوادث آن دوران بیگانه است و فقط در پیش‌زمینه کتاب رخ می‌نماید؛ در سخنان گاه‌وبی‌گاه آقا نامدار، شوهر اکرم و گویی مانند نوعروس خاندان سمیعی فقط در حروف روزنامه با ما از خود می‌گوید؟ از یک وجه می‌توان این داستان را حائز اهمیت دانست: نه از منظر تاریخی که به آن پشت کرده است؛ بلکه از منظر وجود طبقه مالکانی که به اندازه توده بگیر و ببندهای آن دوران را تجربه نکردند. البته که دانشجویان نقش بسیار بزرگی در اعتراضات داشتند و جزئی از توده بودند که وجه اشتراکی با خرده‌مالکان نداشتند. «حالا نامدار عایدی ملکِ آقاجان من را می‌خورد، پشت‌ سرِ او خنده‌خنده می‌کند که اصلاحات ارضی شده و زمین اربابان را تقسیم کرده‌اند. خیال‌بکن این بدبختی دامن طایفه خودش را نگرفته. حال‌ و روز محترم عمه‌جان از آقاجان هم بدتر است. بدبخت یک‌دانه پیرزن است در آن دهات دست‌تنها، دیگر هیچ‌کس خطش را نمی‌خواند. شنیده‌ام از ساری که رعیت‌های سابقش یاغی شده‌اند».
البته عطش اکرم برای خواندن روزنامه و یافتن روزنه امیدی برای خودشان، یکی از مسائلی است که می‌توان در او سوسوی بیداری را یافت؛ زنی که شوهرش از زندانیان اعتراضات 28 مرداد 32 بود و در اشاره به دوستانش برای نجات او از زندان به رفقا اشاره می‌کند؛ مدام کتاب می‌خواند، «نه گلستان و کیمیای سعادت و قابوسنامه که ملأ محمود خانِ معلم سرخانه از آن مشق می‌دهد، از آنها که آقاجان قدغن کرده بهشان دست بزنیم»؛ همین اشارات گذرای نویسنده به تیپ‌های روشنفکری باعث شده که اسامی افراد در حد تیپ باقی بماند و به شخصیت‌هایی تأثیرگذار تبدیل نشوند. البته می‌توان این را به دلیل پنهان‌بودن کنش شخصیت‌ها دانست؛ شخصیت‌هایی که مبارزه را در اندازه روزنامه و کتاب پی می‌گیرند و به «کراوات سرخ پهن» بسنده می‌کنند. به این دلیل در تمام داستان افراد پیوسته از ما دورتر و دورتر می‌شوند و در نهایت چیزی از آنها نمی‌ماند جز اثر گمی در روزنامه‌ها. البته این موضوع باعث نمی‌شود کتاب را یک‌نفس ادامه ندهیم؛ کتابی که فقط در کنج خانه می‌گذرد و حتی برای ما از محله‌های رشت هم نمی‌گوید. کتابی که زنان با اصالتش در گوشه‌ای خزیده‌اند و کاری نمی‌کنند جز بزرگ‌کردن بچه. زنانی که در حاشیه‌اند و مدام زیر بار طعنه‌های مردان سر خم می‌کنند و مجبورند از تمام خواسته‌های منطقی و غیر‌منطقی خانواده پیروی کنند؛ دخترانی که باید به‌ محض بالغ‌شدن و رسیدن به سن سیزده‌سالگی، به خانه شوهر بشتابند و بچه بزرگ کنند. دخترانی که یا در یَد پدرند یا در یَد شوهری که وظایف کهن زنانگی و مادرانگی را از آنها می‌خواهد.

ماهان سیارمنش: صد روز بعد از کودتای 28 مرداد 1332، بازار و دانشگاه تهران به صحنه‌ درگیری دانشجویان با عوامل رژیم پهلوی در اعتراض به سفر نیکسون به تهران تبدیل شد و در همان زمان بود که ارتش پهلوی وارد دانشگاه تهران شد و سه نفر از دانشجویان را به شهادت رساند. در همان زمان بود که شاه با از‌سرگیری صدور نفت خام، گرفتن کمک بلاعوض و نظامی از آمریکا، پر‌کردن بازار با کالاهای وارداتی و سرکوب نیروهای مبارز، اوضاع را تثبیت و آرامش ظاهری برقرار کرد. بعدتر بحران اقتصادی بروز کرد و کمبودهای شدیدی به وجود آمد و در نتیجه اعتصابات کارگری و اعتراضات مردمی، پایه‌های ثبات رژیم را سست کرد. یکی از باستان‌شناسان به نام اسماعیل یغمایی دهه 30 را دهه «روزهای سخت مصدق در زندان» و «اعتراضات مردم در بلوای نام دوران حکیم‌الملک» توصیف می‌کند.

پس از سقوط دولت مصدق در 28 مرداد 1332، جامعه ایران و دانشگاه تهران به‌ واسطه حضور دانشجویان، بیش‌از‌پیش نسبت به بیگانه دیدگاهی ضد امپریالیستی به خود گرفت. 16 آذر اگرچه روز دانشجو نام گرفت و این روز نقطه آغاز مبارزات ضد استکباری دانشجویان در نظر گرفته می‌شود؛ اما سرکوب دانشجویان از سوی عوامل رژیم شاهنشاهی موجب شد تا جنبش دانشجویی در ادامه فعالیت چندانی نداشته باشد. در دهه 30، دانشجویان مانند دهه گذشته حضور جدی در عرصه سیاست نداشتند. در آغاز دهه 40 بود که جنبش‌های دانشجویی جان تازه‌ای گرفتند و اقدامات خوبی در مبارزه با دشمن انجام دادند.
با این مقدمه نگاهی می‌کنیم به کتاب «زنی در حاشیه روزنامه» که زندگی خانواده‌ای گیلانی را از دهه 30 تا 40 برای ما تعریف می‌کند. زنی به نام اکرم که نه از آنچه در بالا آمد، باخبر بود و نه از دغدغه توده‌ها برای بازپس‌گیری حق‌شان چیزی می‌دانست؛ زنی که از دریچه روزنامه تمام اتفاقات را می‌دید و همه چیز در جمله‌های منقوش چاپی جلوه‌گر می‌شد. از نظر این زن، توده حقی ندارد که از مالکان پس بگیرد و از این منظر، تحولی با گذشت 10 سال در او صورت نمی‌گیرد. او وقایع را نمی‌بیند، در تظاهرات شرکت نمی‌کند، رنج مردم را لمس نمی‌کند، چون او متعلق به خانواده‌ای سمیعی‌نام است که دخترانش ذره‌ای با سختی‌های زندگی روزمره آشنایی ندارند. حال چه چیز می‌تواند ما را وادارد داستانی را بخوانیم که گویی با تمام حوادث آن دوران بیگانه است و فقط در پیش‌زمینه کتاب رخ می‌نماید؛ در سخنان گاه‌وبی‌گاه آقا نامدار، شوهر اکرم و گویی مانند نوعروس خاندان سمیعی فقط در حروف روزنامه با ما از خود می‌گوید؟ از یک وجه می‌توان این داستان را حائز اهمیت دانست: نه از منظر تاریخی که به آن پشت کرده است؛ بلکه از منظر وجود طبقه مالکانی که به اندازه توده بگیر و ببندهای آن دوران را تجربه نکردند. البته که دانشجویان نقش بسیار بزرگی در اعتراضات داشتند و جزئی از توده بودند که وجه اشتراکی با خرده‌مالکان نداشتند. «حالا نامدار عایدی ملکِ آقاجان من را می‌خورد، پشت‌ سرِ او خنده‌خنده می‌کند که اصلاحات ارضی شده و زمین اربابان را تقسیم کرده‌اند. خیال‌بکن این بدبختی دامن طایفه خودش را نگرفته. حال‌ و روز محترم عمه‌جان از آقاجان هم بدتر است. بدبخت یک‌دانه پیرزن است در آن دهات دست‌تنها، دیگر هیچ‌کس خطش را نمی‌خواند. شنیده‌ام از ساری که رعیت‌های سابقش یاغی شده‌اند».
البته عطش اکرم برای خواندن روزنامه و یافتن روزنه امیدی برای خودشان، یکی از مسائلی است که می‌توان در او سوسوی بیداری را یافت؛ زنی که شوهرش از زندانیان اعتراضات 28 مرداد 32 بود و در اشاره به دوستانش برای نجات او از زندان به رفقا اشاره می‌کند؛ مدام کتاب می‌خواند، «نه گلستان و کیمیای سعادت و قابوسنامه که ملأ محمود خانِ معلم سرخانه از آن مشق می‌دهد، از آنها که آقاجان قدغن کرده بهشان دست بزنیم»؛ همین اشارات گذرای نویسنده به تیپ‌های روشنفکری باعث شده که اسامی افراد در حد تیپ باقی بماند و به شخصیت‌هایی تأثیرگذار تبدیل نشوند. البته می‌توان این را به دلیل پنهان‌بودن کنش شخصیت‌ها دانست؛ شخصیت‌هایی که مبارزه را در اندازه روزنامه و کتاب پی می‌گیرند و به «کراوات سرخ پهن» بسنده می‌کنند. به این دلیل در تمام داستان افراد پیوسته از ما دورتر و دورتر می‌شوند و در نهایت چیزی از آنها نمی‌ماند جز اثر گمی در روزنامه‌ها. البته این موضوع باعث نمی‌شود کتاب را یک‌نفس ادامه ندهیم؛ کتابی که فقط در کنج خانه می‌گذرد و حتی برای ما از محله‌های رشت هم نمی‌گوید. کتابی که زنان با اصالتش در گوشه‌ای خزیده‌اند و کاری نمی‌کنند جز بزرگ‌کردن بچه. زنانی که در حاشیه‌اند و مدام زیر بار طعنه‌های مردان سر خم می‌کنند و مجبورند از تمام خواسته‌های منطقی و غیر‌منطقی خانواده پیروی کنند؛ دخترانی که باید به‌ محض بالغ‌شدن و رسیدن به سن سیزده‌سالگی، به خانه شوهر بشتابند و بچه بزرگ کنند. دخترانی که یا در یَد پدرند یا در یَد شوهری که وظایف کهن زنانگی و مادرانگی را از آنها می‌خواهد.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها