|

«مسئله» و برنامه در علم و توسعه ایران

مهدی زارع. استاد پژوهشگاه بین‌المللی زلزله‌شناسی و مهندسی زلزله

کشور ما اساسا تا قبل از تجاوز نظامی امپراتوری روسیه در ابتدای قرن نوزدهم و در زمان پادشاهی فتحعلی‌شاه قاجار و اشغال بخشی از شمال سرزمینمان به‌طور جدی در مواجهه بین قدیم و جدید و لزوم بهره‌برداری از دستاوردهای علم (عمدتا در جهت دفاع) قرار نگرفته بود. در سال‌های 1813-1804 م. جنگ اول روسیه با ایران با امضای عهدنامه گلستان در 24 اکتبر 1813 به جداشدن گرجستان، داغستان و سرزمینی که امروز جمهوری آذربایجان نامیده می‌شود، منجر شد. شاید اولین فرد از نخبگان طبقه حاکمه ایران که احساس کرد ما با مسئله‌ای به نام دنیای مدرن مواجهیم، عباس‌میرزا باشد. او اولین سری محصلان ایرانی را در سال 1811 (در اواخر جنگ اول) برای تحصیل به اروپا (لندن) فرستاد. انگیزه و دلیل اعزام و طبیعتا رشته انتخابی برای تحصیل این افراد هم مشخص بود: علوم نظامی. مدل نوسازی برای عباس‌میرزا نیز اصلاحات «نظام جدید» سلطان سلیم سوم عثمانی بود. مادر سلطان سلیم سوم (ولید سلطان) گرجی بود و زنی درس‌خوانده و پدرش نیز سلطان مصطفی چهارم فردی باسواد و طرفدار ایجاد مدارس نوین بود. در عثمانی نیز سلطان سلیم سوم بر پایه نگرانی از تهدیدات امپراتوری روسیه به اصلاحات «نظام جدید» و ایجاد مدارس نظامی برای نوسازی ارتش امپراتوری عثمانی دست زد. عباس‌میرزا البته پدری خرافاتی و مادری آموزش‌ندیده داشت، ولی او در ایران ابتدای قرن نوزدهم اولین مقام حکومتی است که احساس «مسئله» کرده بود، ولی هم سؤال را خود طرح کرده بود و هم جواب را از اعزام محصل به مدارس نظامی انگلستان جست‌وجو می‌کرد. در میانه جنگ اول ایران و روس، راهبرد ناپلئون برای نزدیکی با ایران برای مقابله با امپراتوری روسیه، موجب شد تا تحولات مختلف و مهمی رخ دهد که از جمله آغاز ارتباط راهبردی ناپلئون با دربار فتحعلی‌شاه قاجار بود. ناپلئون، آمده ژوبر را که دانشمندی شرق‌شناس بود به‌عنوان فرستاده ویژه به دربار فتحعلی‌شاه فرستاد. او در تهران، دو سال پس از آغاز جنگ اول ایران و روس، با هر مقام حکومتی (ازجمله شاه) که ملاقات کرد، با درخواست سلاح و تجهیزات مدرن نظامی مواجه شد. به او توصیه شد تا قبل از ترک ایران به ملاقات با عباس‌میرزا در جبهه جنگ (قره‌چمن) برود، چراکه عباس‌میرزا ولیعهد بوده و در صورت فوت شاه، از آذربایجان به تهران می‌آید و به تخت می‌نشیند. ژوبر در سفرنامه خود می‌نویسد که «برخلاف سایر مقامات ایرانی، عباس‌میرزا را فردی متفاوت یافتم». او به ژوبر گفته بود: «مردم به کارهای من افتخار می‌کنند، ولی از ضعیفی من بی‌خبرند. چه کرده‌ام که قدر و قیمت جنگجویان مغرب‌زمین را داشته باشم؟ چه شهری را تسخیر کرده‌ام و چه انتقامی توانسته‌ام از تاراج ایلات خود بکشم؟ ... نمی‌دانم این قدرتی که شما (اروپایی‌ها) را بر ما مسلط کرده چیست و موجب ضعف ما و ترقی شما چه؟ شما در قشون جنگیدن و فتح‌کردن و به‌کاربردن قوای عقلیه متبحرید و حال آنکه ما در جهل و شغب غوطه‌ور و بندرت آتیه را در نظر می‌گیریم. مگر جمعیت و حاصلخیزی و ثروت مشرق‌زمین از اروپا کمتر است؟ یا آفتاب که قبل از رسیدن به شما به ما می‌تابد تأثیرات مفیدش در سر ما کمتر از شماست؟ یا خدایی که مراحمش بر جمیع ذرات عالم یکسان است خواسته شما را بر ما برتری دهد؟ گمان نمی‌کنم. اجنبی حرف بزن! بگو من چه باید بکنم که ایرانیان را هشیار کنم». ولی همین عباس‌میرزا در مراحل آخر جنگ اول در اوایل سال 1812 برای بازپس‌گیری بخشی از سرزمین‌های اشغال‌شده به منطقه جنوبی قفقاز حمله کرد و همین موضوع به واکنش و حمله نیروهای روس و نبرد اصلاندوز در اواخر همین سال با محاصره سربازان ایرانی در لنکران و قتل‌عام دسته‌‌جمعی (چهار هزار نفر) در 12 اکتبر 1812 منجر شد. علی‌الظاهر عباس‌میرزا نیز تا آن مرحله فقط مسئله را عمدتا کسب دانش فنی مدرن (داشتن افسران تحصیل‌کرده نظامی) می‌دید و نه الزاما علم راهبرد و اطلاعات علمی کافی برای برنامه‌ریزی و تصمیم‌گیری.

مسئله و برنامه در 70 سال گذشته
زنده‌یاد مهندس علی‌اکبر معین‌فر در مصاحبه‌ای با نگارنده در دی‌ماه 1392 که در مجله نمایه تهران منتشر شد، در مورد سازمان برنامه می‌گوید: «اولین کسی که با سازمان برنامه مخالفت کرد شاه بود. او از دست سازمان برنامه عاصی بود. می‌گفت من می‌گویم این کار را بکنیم، سازمان برنامه مخالفت می‌کند. حساب کنید ببینید چندبار تشکیلات سازمان برنامه تغییر کرده. زمان قوام‌السلطنه، سال 1326 اول سازمان برنامه تشکیل شد. بعد زمان مرحوم دکتر مصدق اصلا پولی نبود که در اختیار سازمان برنامه بگذارند. فلسفه ملی‌شدن صنعت نفت برای این بود که پول را در اختیار سازمان برنامه بگذاریم تا مملکت را توسعه بدهد اما این به دولت دکتر مصدق قد نداد... بعد زمان دولت منصور (1343-1342) گفتند اگر پول دست سازمان برنامه است، بودجه هم باید باشد. شد سازمان برنامه‌وبودجه. سازمان برنامه از زمان ابتهاج
(1337-1333) دفتری داشت برای مشاوران فنی که در آن اغلب کارشناسان خارجی بودند. اینکه می‌گویم حدودا مربوط به سال 1336 است. ابتهاج آن‌موقع مشاوران خارجی را می‌آورد و به‌نوعی کارها را بین چند مشاور از کشورهای آلمان، انگلیس، آمریکا و فرانسه تقسیم می‌کرد. آن‌موقع آقای ابتهاج چاره‌ای جز این نداشت. خیلی از مهندسان ما توسط همین مشاوران تربیت شدند. کارشناسان فرانسوی دیدند ما مقرراتی برای مقاوم‌سازی در برابر زلزله نداریم. البته نه ما که خیلی جاهای دنیا این مقررات را نداشتند. در آمریکا و ژاپن مقرراتی بود، اروپایی‌ها که اصلا مشکل زلزله نداشتند. سال 1341 که زلزله بوئین‌زهرا اتفاق افتاد... آقای مهندس ابوالحسن بهنیا رئیس دفتر فنی سازمان برنامه بود. یونسکو به ایشان مراجعه کردند و گفتند که شما نیاز به مقررات دارید و بعد از آن (از 1342) من مأمور این کار شدم».
آیا به دانشگاه و علم نیاز است؟
بهره‌گیری از علم برای طرح مسئله و حل آن به نفع دنیایی است که روزبه‌روز متلاطم‌تر و ناامنی و بی‌عدالتی در آن (به‌ویژه در منطقه خاورمیانه) بیشتر می‌شود. دانشمندان اگر حداقلی از آزادی عمل و ابراز نظر ببینند، می‌توانند به طرح سؤال‌های درست در مناطق پرمخاطره جهان کمک کنند و جدی‌گرفتن جامعه علمی می‌تواند به یافتن پاسخ‌های درست برای پرسش‌های درست کمک کند. دانشمندان جادوگر نیستند که شبانه مسائل را حل کنند؛ ولی اگر امنیت داشته باشند می‌توانند برای تصمیم‌سازان بررسی کنند که ابتدا سؤال‌های درست چیست و سپس به دنبال جواب سؤال‌ها بر پایه علم، عقل و واقعیت و با استفاده از روش علمی بگردند. البته اگر تصمیم‌سازان، خود، هم سؤالات را می‌شناسند و هم جواب‌ها را بلدند، خبر بد آن است که آینده‌ای ناپایدارتر و ناامن‌تر در انتظارمان خواهد بود.

کشور ما اساسا تا قبل از تجاوز نظامی امپراتوری روسیه در ابتدای قرن نوزدهم و در زمان پادشاهی فتحعلی‌شاه قاجار و اشغال بخشی از شمال سرزمینمان به‌طور جدی در مواجهه بین قدیم و جدید و لزوم بهره‌برداری از دستاوردهای علم (عمدتا در جهت دفاع) قرار نگرفته بود. در سال‌های 1813-1804 م. جنگ اول روسیه با ایران با امضای عهدنامه گلستان در 24 اکتبر 1813 به جداشدن گرجستان، داغستان و سرزمینی که امروز جمهوری آذربایجان نامیده می‌شود، منجر شد. شاید اولین فرد از نخبگان طبقه حاکمه ایران که احساس کرد ما با مسئله‌ای به نام دنیای مدرن مواجهیم، عباس‌میرزا باشد. او اولین سری محصلان ایرانی را در سال 1811 (در اواخر جنگ اول) برای تحصیل به اروپا (لندن) فرستاد. انگیزه و دلیل اعزام و طبیعتا رشته انتخابی برای تحصیل این افراد هم مشخص بود: علوم نظامی. مدل نوسازی برای عباس‌میرزا نیز اصلاحات «نظام جدید» سلطان سلیم سوم عثمانی بود. مادر سلطان سلیم سوم (ولید سلطان) گرجی بود و زنی درس‌خوانده و پدرش نیز سلطان مصطفی چهارم فردی باسواد و طرفدار ایجاد مدارس نوین بود. در عثمانی نیز سلطان سلیم سوم بر پایه نگرانی از تهدیدات امپراتوری روسیه به اصلاحات «نظام جدید» و ایجاد مدارس نظامی برای نوسازی ارتش امپراتوری عثمانی دست زد. عباس‌میرزا البته پدری خرافاتی و مادری آموزش‌ندیده داشت، ولی او در ایران ابتدای قرن نوزدهم اولین مقام حکومتی است که احساس «مسئله» کرده بود، ولی هم سؤال را خود طرح کرده بود و هم جواب را از اعزام محصل به مدارس نظامی انگلستان جست‌وجو می‌کرد. در میانه جنگ اول ایران و روس، راهبرد ناپلئون برای نزدیکی با ایران برای مقابله با امپراتوری روسیه، موجب شد تا تحولات مختلف و مهمی رخ دهد که از جمله آغاز ارتباط راهبردی ناپلئون با دربار فتحعلی‌شاه قاجار بود. ناپلئون، آمده ژوبر را که دانشمندی شرق‌شناس بود به‌عنوان فرستاده ویژه به دربار فتحعلی‌شاه فرستاد. او در تهران، دو سال پس از آغاز جنگ اول ایران و روس، با هر مقام حکومتی (ازجمله شاه) که ملاقات کرد، با درخواست سلاح و تجهیزات مدرن نظامی مواجه شد. به او توصیه شد تا قبل از ترک ایران به ملاقات با عباس‌میرزا در جبهه جنگ (قره‌چمن) برود، چراکه عباس‌میرزا ولیعهد بوده و در صورت فوت شاه، از آذربایجان به تهران می‌آید و به تخت می‌نشیند. ژوبر در سفرنامه خود می‌نویسد که «برخلاف سایر مقامات ایرانی، عباس‌میرزا را فردی متفاوت یافتم». او به ژوبر گفته بود: «مردم به کارهای من افتخار می‌کنند، ولی از ضعیفی من بی‌خبرند. چه کرده‌ام که قدر و قیمت جنگجویان مغرب‌زمین را داشته باشم؟ چه شهری را تسخیر کرده‌ام و چه انتقامی توانسته‌ام از تاراج ایلات خود بکشم؟ ... نمی‌دانم این قدرتی که شما (اروپایی‌ها) را بر ما مسلط کرده چیست و موجب ضعف ما و ترقی شما چه؟ شما در قشون جنگیدن و فتح‌کردن و به‌کاربردن قوای عقلیه متبحرید و حال آنکه ما در جهل و شغب غوطه‌ور و بندرت آتیه را در نظر می‌گیریم. مگر جمعیت و حاصلخیزی و ثروت مشرق‌زمین از اروپا کمتر است؟ یا آفتاب که قبل از رسیدن به شما به ما می‌تابد تأثیرات مفیدش در سر ما کمتر از شماست؟ یا خدایی که مراحمش بر جمیع ذرات عالم یکسان است خواسته شما را بر ما برتری دهد؟ گمان نمی‌کنم. اجنبی حرف بزن! بگو من چه باید بکنم که ایرانیان را هشیار کنم». ولی همین عباس‌میرزا در مراحل آخر جنگ اول در اوایل سال 1812 برای بازپس‌گیری بخشی از سرزمین‌های اشغال‌شده به منطقه جنوبی قفقاز حمله کرد و همین موضوع به واکنش و حمله نیروهای روس و نبرد اصلاندوز در اواخر همین سال با محاصره سربازان ایرانی در لنکران و قتل‌عام دسته‌‌جمعی (چهار هزار نفر) در 12 اکتبر 1812 منجر شد. علی‌الظاهر عباس‌میرزا نیز تا آن مرحله فقط مسئله را عمدتا کسب دانش فنی مدرن (داشتن افسران تحصیل‌کرده نظامی) می‌دید و نه الزاما علم راهبرد و اطلاعات علمی کافی برای برنامه‌ریزی و تصمیم‌گیری.

مسئله و برنامه در 70 سال گذشته
زنده‌یاد مهندس علی‌اکبر معین‌فر در مصاحبه‌ای با نگارنده در دی‌ماه 1392 که در مجله نمایه تهران منتشر شد، در مورد سازمان برنامه می‌گوید: «اولین کسی که با سازمان برنامه مخالفت کرد شاه بود. او از دست سازمان برنامه عاصی بود. می‌گفت من می‌گویم این کار را بکنیم، سازمان برنامه مخالفت می‌کند. حساب کنید ببینید چندبار تشکیلات سازمان برنامه تغییر کرده. زمان قوام‌السلطنه، سال 1326 اول سازمان برنامه تشکیل شد. بعد زمان مرحوم دکتر مصدق اصلا پولی نبود که در اختیار سازمان برنامه بگذارند. فلسفه ملی‌شدن صنعت نفت برای این بود که پول را در اختیار سازمان برنامه بگذاریم تا مملکت را توسعه بدهد اما این به دولت دکتر مصدق قد نداد... بعد زمان دولت منصور (1343-1342) گفتند اگر پول دست سازمان برنامه است، بودجه هم باید باشد. شد سازمان برنامه‌وبودجه. سازمان برنامه از زمان ابتهاج
(1337-1333) دفتری داشت برای مشاوران فنی که در آن اغلب کارشناسان خارجی بودند. اینکه می‌گویم حدودا مربوط به سال 1336 است. ابتهاج آن‌موقع مشاوران خارجی را می‌آورد و به‌نوعی کارها را بین چند مشاور از کشورهای آلمان، انگلیس، آمریکا و فرانسه تقسیم می‌کرد. آن‌موقع آقای ابتهاج چاره‌ای جز این نداشت. خیلی از مهندسان ما توسط همین مشاوران تربیت شدند. کارشناسان فرانسوی دیدند ما مقرراتی برای مقاوم‌سازی در برابر زلزله نداریم. البته نه ما که خیلی جاهای دنیا این مقررات را نداشتند. در آمریکا و ژاپن مقرراتی بود، اروپایی‌ها که اصلا مشکل زلزله نداشتند. سال 1341 که زلزله بوئین‌زهرا اتفاق افتاد... آقای مهندس ابوالحسن بهنیا رئیس دفتر فنی سازمان برنامه بود. یونسکو به ایشان مراجعه کردند و گفتند که شما نیاز به مقررات دارید و بعد از آن (از 1342) من مأمور این کار شدم».
آیا به دانشگاه و علم نیاز است؟
بهره‌گیری از علم برای طرح مسئله و حل آن به نفع دنیایی است که روزبه‌روز متلاطم‌تر و ناامنی و بی‌عدالتی در آن (به‌ویژه در منطقه خاورمیانه) بیشتر می‌شود. دانشمندان اگر حداقلی از آزادی عمل و ابراز نظر ببینند، می‌توانند به طرح سؤال‌های درست در مناطق پرمخاطره جهان کمک کنند و جدی‌گرفتن جامعه علمی می‌تواند به یافتن پاسخ‌های درست برای پرسش‌های درست کمک کند. دانشمندان جادوگر نیستند که شبانه مسائل را حل کنند؛ ولی اگر امنیت داشته باشند می‌توانند برای تصمیم‌سازان بررسی کنند که ابتدا سؤال‌های درست چیست و سپس به دنبال جواب سؤال‌ها بر پایه علم، عقل و واقعیت و با استفاده از روش علمی بگردند. البته اگر تصمیم‌سازان، خود، هم سؤالات را می‌شناسند و هم جواب‌ها را بلدند، خبر بد آن است که آینده‌ای ناپایدارتر و ناامن‌تر در انتظارمان خواهد بود.

آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.