|

در حاشیه رمان «مرگ من» لیزا تاتل

هویت، قدرت و روایتگری

«تمام راه چشم‌انداز را تماشا می‌کردم، دریاچه‌ها و دامنه‌های کوه‌ها و درخت‌های همچنان برهنه از سرمای زمستان را که زیر آسمان گرفته و خاکستری جا خوش کرده بودند، و در همین حین با انگشت روی پاهایم طرحی از شاخه‌ها می‌زدم و شیب و شیارهای تیز کوه را هموارتر می‌کردم». این آغاز رمان «مرگ من» نوشته لیزا تاتل است که اخیرا با ترجمه آرش افراسیابی در نشر بیدگل منتشر شده است.

هویت، قدرت و روایتگری

به گزارش گروه رسانه‌ای شرق،

شرق: «تمام راه چشم‌انداز را تماشا می‌کردم، دریاچه‌ها و دامنه‌های کوه‌ها و درخت‌های همچنان برهنه از سرمای زمستان را که زیر آسمان گرفته و خاکستری جا خوش کرده بودند، و در همین حین با انگشت روی پاهایم طرحی از شاخه‌ها می‌زدم و شیب و شیارهای تیز کوه را هموارتر می‌کردم». این آغاز رمان «مرگ من» نوشته لیزا تاتل است که اخیرا با ترجمه آرش افراسیابی در نشر بیدگل منتشر شده است.

لیزا تاتل، نویسنده و پژوهشگر بریتانیایی-آمریکایی است که بیش از چهار دهه فعالیت ادبی خود را در ژانرهای  علمی‌‌-‌تخیلی، وحشت و ادبیات فمینیستی متمرکز کرده است. او در هیوستون، تگزاس، متولد شد و در دهه 1980 به بریتانیا مهاجرت کرد. آثار او به دلیل پرداخت دقیق و ظریف به موضوعاتی همچون هویت زنان، روان‌شناسی شخصیت‌ها، مناسبات قدرت و پیچیدگی‌های جنسیتی شناخته می‌شوند. تاتل جوایز متعددی را در طول دوران نویسندگی‌اش کسب کرده و آثارش بارها مورد توجه منتقدان و مخاطبان قرار گرفته‌اند. او علاوه‌ بر نویسندگی، در حوزه آموزش نویسندگی و پژوهش‌های جنسیتی نیز فعال بوده و چندین مقاله و نقد ادبی منتشر کرده است. تاتل علاوه ‌بر تأثیرگذاری در ژانر علمی‌‌-‌تخیلی و وحشت، به‌عنوان یکی از صدای‌های مهم ادبیات فمینیستی شناخته می‌شود. او با نوشته‌هایش توانسته مرزهای جنسیتی را بشکند و بحث‌های نوینی درباره هویت، قدرت و روایتگری در ادبیات معاصر مطرح کند. او نویسنده کتاب «دانشنامه فمینیسم» است و اکنون ستونی در روزنامه «گاردین» دارد و هر ماه نقدهایی در ژانر علمی‌-‌تخیلی چاپ می‌کند.

در پایان ترجمه فارسی کتاب «مرگ من»، مقاله‌ای از امی گنتری درباره این رمان آمده است. گنتری با رمان‌های «از دست رفته»، «آخرین زن مبارز» و کتاب اخیرش «عادت‌های بد» شناخته می‌شود. مقالات، نقدها و شرح‌حال‌نویسی‌های او در نشریاتی همچون «شیکاگو تریبون»، «سالون» و «پاریس ریویو» منتشر شده‌اند. او دکترای زبان انگلیسی خود را از دانشگاه شیکاگو دریافت کرده است. او در بخشی از مقاله‌اش درباره رمان «مرگ من» نوشته که از آغاز داستان این‌طور برمی‌آید که با داستانی آرام و دلنشین و نوعی کارآگاه‌بازی ساده و سرراست مواجهیم. راوی داستان که در طول رمان نامش را فاش نمی‌کند، رمان‌نویسی است که به‌تازگی همسرش را از دست داده و در سواحل ناهموار غربی اسکاتلند روزگار می‌گذراند؛ نویسنده‌ای که به ‌واسطه فقدانی که دچارش شده، چشمه خلاقیت ادبی‌اش خشکیده شده.

راوی هنگام بازدید از نگارخانه ملی ادینبرو با پرتره‌ای از هلن رالستون، نقاش و نویسنده‌ای خیالی از اوایل قرن بیستم، مواجه می‌شود. اهمیت آثار رالستون سال‌هاست که تحت ‌تأثیر رابطه پرشور و جنجالی‌اش با ویلی لوگان، نویسنده نامدار و به‌مراتب از خودش معروف‌تر، قرار گرفته و رنگ باخته است. راوی که در جوانی عمیقا متأثر از آثار رالستون بوده، تصمیم می‌گیرد زندگی‌نامه او را بنویسد. او قصد دارد جایگاه هلن رالستون را از الهه الهام‌بخش به «مدرنیستی از یاد رفته» ارتقا بدهد و در ضمن، همان‌طور که تلویحا در متن آمده، چشمه خشکیده خلاقیت ادبی خودش را نیز دوباره جوشان کند. تحقیقات به‌خوبی آغاز می‌شود. هلن رالستون در 96‌سالگی نه‌تنها زنده که سرحال و قبراق است و ذهن شفافی هم دارد و در ضمن دوروبرش از وراث مزاحمی که موی دماغ تحقیقات راوی بشوند هم خبری نیست و با شوق و علاقه زیاد مجموعه‌ای از نامه‌ها و نوشته‌هایش را در اختیار او قرار می‌دهد. با این حال زمانی که راوی به یکی از نقاشی‌های گمنام و نادر رالستون دست پیدا می‌کند، حسی از ناامنی و اضطراب آرام‌آرام وارد متن می‌شود.

واقعیت در اطراف این اثر هنری دچار اعوجاج می‌شود، راوی به کارگزار ادبی مورد اعتمادش، همان کسی که او را با مالک اثر آشنا کرده، نگاهی می‌اندازد و در آن لحظه تنها چیزی که حس می‌کند «چنگ انداختن ترس» است، چرا که «زنی بود که تنها راه خروجش را دو مرد بسته بودند». به نظر می‌رسد چیزی وارد متن شده و آن را از دستان راوی بیرون کشیده؛ چیزی از جنس تفاوت‌های بین مرد و زن، سایه‌ای موهوم از بدویتی مردانه. این لحظه می‌گذرد، ولی واقعیت آن‌طور که باید و شاید و به‌طور کامل آشکار نمی‌شود. هرچه زندگی‌نامه‌نویس به سوژه خودش نزدیک‌تر می‌شود، حس رازآلودگی همچون عطری در هوا باقی می‌ماند. وقایع و رؤیاها رنگ‌و‌بویی شوم به خود می‌گیرند. هر زندگی‌نامه‌ای در نهایت به مرگ ختم می‌شود و اینجاست که عنوان کتاب، عنوانی که به لحاظ منطقی ناممکن می‌نماید، دایره‌وار و همچون کلافی سردرگم، رفته‌رفته به داستان نفوذ می‌کند.

دامی که تنها وقتی به وجودش پی می‌بریم که دیگر خیلی دیر شده، ما در تله نویسنده گرفتار آمده‌ایم و رهایی از آن ممکن نیست. گنتری همچنین نوشته که رمان «مرگ من»، به نظریه‌های پیچیده و اسرارآمیز لورا رایدینگ درباره روابط زن و مرد یا خشم و نفرتی که به ‌واسطه سرقت ادبی آثار و ایده‌هایش از گریوز بر دل داشت، نمی‌پردازد. ولی موضوع به‌حاشیه‌راندن و پاک‌کردن هویت زنان نویسنده توسط مردان را به شکلی وسواس‌گونه واکاوی می‌کند. «مرگ من» در کنار دو کتاب دیگر نویسنده یعنی «هم‌بستر» و «کتابی که به سراغت می‌آید» سه‌گانه‌ای را تشکیل می‌دهند درباره تجربه زن‌بودن در دنیای مردانه ادبیات و نویسندگی. ولی صرف‌نظر از تمام اینها، می‌توان «مرگ من» را بازتابی از دوگانگی احساسات تاتل درباره روابط نزدیکش با نویسنگان هم‌‌سبک‌و‌سیاقی چون جورج آر.آر مارتین و کریستوفر پریست دانست.

گستره ادبیات علمی‌-‌تخیلی، جایی که استعداد تاتل را پرورش داد و از او حمایت کرد، به‌رغم حضور و تأثیر زنان نویسنده، پیوسته جولانگاه مردان بوده است. در رمان «مرگ من»، لیزا تاتل با نثری بی‌تکلف و در عین ‌حال مملو از ظرافت، داستانی غریب و دلهره‌آور را نقل می‌کند که با خواندنش قدم به مرز میان واقعیت و خیال می‌گذاریم؛ به فضای مبهمی که حائل خود و دیگری است. همان‌طور که اشاره شد، راوی نویسنده‌ای است که در پی پرده‌برداشتن از زندگی و مرگ مرموز مؤلفی اسکاتلندی، کاوشی را آغاز می‌کند و از خلال آن، در کنار آثار به‌جامانده از زندگی او، با کنج‌های تاریک و ابعاد پنهان وجود خودش هم رویارو می‌شود. به این ترتیب، معمای اصلی این حکایت وهم‌انگیز، هویت راوی است؛ هویتی آسیب‌پذیر و تکه‌‌تکه که حدومرزهای آن پیوسته عوض می‌شود. اینجا در هزارتوی ذهن و خاطره، کشف هر حقیقت تازه‌ای تنها به ابهام و عدم قطعیت دامن می‌زند و حس غریب و مرموزی را در ما برمی‌انگیزد؛ حسی که به ما می‌گوید شاید چیزها آن‌طور که به نظر می‌رسند، نباشند.

 

آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.