|

عقب‌ماندگی یعنی عقب‌ماندگی در علم

منابع خبری متمایل به دشمن در ابتدای دفاع 12‌روزه درصد اصابت موشک‌ها را کمتر از 10 و در پایان بیش از 30 درصد برآورد کردند. صرف‌نظر از صحت و سقم این ادعا ارتقای کمی و کیفی نفوذ و اصابت مبین این واقعیت است که ما عده‌ای را داریم که جایی نشسته‌اند، داده‌ها و اطلاعات بازخورد اقدام‌های خود را دریافت می‌کنند،

به گزارش گروه رسانه‌ای شرق،

کورش مرشد: منابع خبری متمایل به دشمن در ابتدای دفاع 12‌روزه درصد اصابت موشک‌ها را کمتر از 10 و در پایان بیش از 30 درصد برآورد کردند. صرف‌نظر از صحت و سقم این ادعا ارتقای کمی و کیفی نفوذ و اصابت مبین این واقعیت است که ما عده‌ای را داریم که جایی نشسته‌اند، داده‌ها و اطلاعات بازخورد اقدام‌های خود را دریافت می‌کنند، 

به طور علمی تجزیه و تحلیل می‌کنند، پردازش و نتیجه‌گیری علمی می‌کنند، در سایه نظریه‌های علمی مسائل را شناسایی و دسته‌بندی و تعریف می‌کنند و برای حل آنها راه‌حل‌های علمی و فن‌شناسانه پیدا و معرفی می‌کنند و اقدام‌های بعدی را طراحی و تدبیر می‌کنند. این فرایند همان چیزی است که در جهان جدید رویکرد علمی و کاربرد علم خوانده می‌شود.

وزیر اسبق صنایع سنگین در جایی زمانی در ملأعام که در رسانه‌ها بازتابید، می‌گفت: ما در شرکت ایران‌خودرو با دفتر فنی متشکل از دوهزار‌و 500 دکتر و فوق‌لیسانس بسیار کوشیدیم که ترمزدستی را که طبق معمول خودروهای انگلیسی در سمت چپ راننده قرار داشت به وسط منتقل کنیم تا با خودروهای دیگر همساز باشد و در صورت حادثه برای راننده، سرنشین بتواند آن را به کار گیرد، اما نشد چراکه توانایی‌های علمی و فنی فراهم نشد.

مقایسه این دو واقعه تاریخی این پرسش عام را منطقی می‌کند که چرا و چگونه کشوری که توانایی علمی و فنی جنگ الکترونیک تمام‌عیار با ائتلافی از عالی‌ترین دارندگان علم جهان را دارد چهل سال پیکانی تولید می‌کند که کیفیت آخرین آن از اولین به‌مراتب نازل‌تر بود و سرانجام تعطیل شد. پاسخ‌های دم‌دستی ضعف‌های مدیریتی، خدمت و خیانت، الگوهای اقتصادی، مطامع مالی و استعماری نمی‌تواند درسی برای آینده بیاموزاند. پاسخ در یک نکته پروبلماتیک و جهان‌شمول نهفته است: در یک کشور عقب‌مانده می‌توان در نقاط محدود و متمرکز فرایند کاربرد علم را فعال کرد، اما تسری و تعمیم به کلیه وجوه و جلوه‌ها و ابعاد حیات ملی کاری صعب و دشوار است و آسان به دست نمی‌آید و با آرزو و حسرت و نیت و هم و غم و نیاز و ضرورت تحقق نمی‌پذیرد.

علم میراث رنسانس اروپاست که خود حاصل هم‌افزایی دستاوردهای تمدن‌های گوناگون چین و هند و ماوراءالنهر و بین‌النهرین و ایران و مسلمان‌ها و اروپاست که در جغرافیای خاصی جوانه زد؛ بدوا در انگلستان و فرانسه و هلند و به ‌تدریج در آلمان و روسیه و دیرتر در نیمه دوم قرن نوزده میلادی در ژاپن نهادینه شد. همه مظاهر جهان جدید به‌ویژه تقسیم جهان به دو بخش توسعه‌یافته و عقب‌مانده نتیجه گسترش علم است. برای توضیح کافی است توجه کنیم که پس از جذب علم در کشور دورافتاده عقب‌مانده ژاپن، غربی‌ها بر آن شدند که دیگر هرگز اجازه پیدایش ژاپن دوم را با انواع ترتیبات سخت؛ جنگ و سرکوب و کودتا و فشارهای حداکثری و ترور و تحریم و نرم؛ تهدید و ارعاب و به‌ویژه تحمیق و مغزشویی و کشاندن مغز‌های عقب‌مانده به بیراهه‌ها ندهند و کشورهای عقب‌مانده را از طی فرایند جذب و نهادینه‌‌کردن علم بازدارند که تاکنون موفق عمل کرده‌اند.

علم به‌عنوان میراث رنسانس که اکنون در فیزیک و شیمی و ریاضی مجسم است، ابدا مدعی هستی‌شناسی ویژه‌ای نبود. علم که به مجموعه عظیم معرفت بشر اضافه شد، روش‌شناسی جدیدی بود که مستقل از روال‌های معمول امکان شناخت و فهم رفتار طبیعت را فقط و فقط برای کاربرد فراهم می‌کرد و هیچ داعیه‌ای به شناخت حقایق ازلی و ابدی نداشت. آنچه به‌عنوان تعرض دین به علم و متقابلا علم به دین ادعا شده، از مجرای شعبات موجود معرفت مانند فلسفه و شاخه‌های آن انسانیات که امروزه علوم انسانی به تعارف نامیده می‌شود بوده است. اصحاب مؤسس علم همگی دین‌دار بودند و هدف خود را از پیگیری روش جدید معرفی عظمت الهی اعلام می‌کردند. کوپرنیک اسقف بود و مقام کلیسایی داشت؛ گالیله تحت حمایت کلیسای فلورانس آزمایش‌های علمی خود را در پشت‌بام کلیسا ترتیب می‌داد؛ فرانسیس بیکن خود را کشیش طبیعت می‌نامید که به‌جای کتاب «عهدین» کتاب طبیعت را به روی مردمان می‌گشاید و دیگران ایضا. آنچه از بی‌دینی و لاکتابی در قرون بعد به آنها بسته شد از مجرای فلسفه و شعبات انسانیات آن شکل گرفت. حتی اصحاب دایره‌المعارف و رهبران انقلاب فرانسه که به مقام عالی پرچم‌دار بی‌دینی ارتقا یافته‌اند، زیباترین کلیسا را به نام «قلب مقدس» در بلندترین نقطه پاریس برپا کردند. به شهادت آلن تورن، فیلسوف و جامعه‌شناس شهیر فرانسه، هرگز تعرضی از علم به دین صورت نگرفته و اگر مواردی فقط در فرانسه دیده شده بر محمل مبارزه با سلطنت بوده است. در اسلام خدا نفوذ در آسمان‌ها را مگر به سلطان ممکن نمی‌دارد و امام علی فرمود «العلم سلطان». نباید نفوذ فلسفه و متافیزیک و برائت اصحاب رنسانس از نحله حاکم ارسطویی آن بر اذهان را با عداوت علم نسبت به دین اشتباه گرفت. اصحاب علم روش تحمیل‌شده ارسطویی به دین را مورد نقد قرار می‌دادند که موجبات تعطیل تفکر واقعی را فراهم آورده بود. آنها روش کهنه و ممانعت‌کننده ارسطویی حاکم را با زشت‌ترین الفاظ همچون ورور پیرزنان و هن‌وهن کهنه نقد می‌کردند و در عین حال دکارت برای اثبات وجود خدا برهانی ریاضی ارائه کرد، اما با نامیدن خود به لقب ارسطوی زمان مواجهه داشت و از روش‌های فلسفی تبری می‌جست.

غرب در برنامه تحمیق و مغزشویی جهانی خود به‌ویژه از نیمه دوم قرن نوزدهم میلادی علم را که بر پایه توسعه جوامع مبدل شده بود، خلاف واقعیات تاریخی برآمده از فلسفه آتن که معجزه‌ای سرزمینی است به‌ صورت یک خرافه به روشنفکری جهان عقب‌مانده تحمیل کرد که آثارش هنوز باقی است. ارنست رنان بود که نخستین بار در نیمه دوم قرن نوزدهم میلادی از معجزه سرزمینی یونان نام برد و در تقابل با سیدجمال‌الدین اسدآبادی امکان توسعه و جذب دانش مسلمین را انکار کرد. در حالی که این متافیزیک یونان بود که با در اختیار گرفتن ذهن بزرگان کلیسا مانند اگوستین مقدس یک هزار سال دین را به محاق برد و هم و غم دین را فهم روح برشمرد که توسط یونانیان القا شده بود. دکارت و اصحاب پایه‌گذار رنسانس بودند که روح را به سیاق دین امری ربانی برشمردند و گفتند علم انسان را نشاید که به ماوراء و متافیزیک دخالت کند و همان‌گونه که دین می‌گفت رسیدن به ماوراء را مشروط و منوط به اتصال از آن سو کردند و در عین حال دکارت برهان ریاضی اثبات خدا را ابتکار کرد و از فلسفه و نحله ارسطویی آن که دین را در چنبره خود گرفته بود تبری می‌جست و بیزاری داشت. البته دخالت فلسفه در علم و نفوذ این خرافه که علم از فلسفه یونان که معجزه‌ای سرزمینی و مختص اروپاست برآمده همچنان می‌پاید و نفوذ ممانعت‌کننده فلسفه در رشد علمی را مثلا در این جمله مشهور اینشتین «خدا طاس نمی‌ریزد» که برگرفته از ارادت وی به اسپینوزا حکیم هلندی بود دیده‌ایم که استعداد و هوش مافوق انسانی وی را سال‌ها صرف مبارزه با پیشرفت علم کرد. این عادت که متافیزیک یونان به اذهان متفکرین همچون یک خرافه بسته به جان تحمیل کرده بود، در این جمله مشهود است که برای خدا تکلیف روشن می‌کرد که بایستی بر اساس عقل بشری خدایی کند، در حالی که علم اکنون معترف است که با توجه به محدودیت‌های مغز بشر که محدود و مشروط به کارکرد تعدادی حس محدود است که برای کار‌ویژه ارتباط با جهان پیرامون و محیط تکامل‌ یافته، علم نمی‌تواند مدعی سر درآوردن از بیش از شش درصد جهان باشد و هنوز 94 درصد هستی جهان از نگاه بشر مکتوم است. خدا همان‌گونه که دین می‌گوید «من یشاء» و «مایشاء» خدایی می‌کند نه آن‌چنان که مثلا متافیزیک می‌گوید در خورشید هیچ لکه نقصی نیافریده که این خرافه اساس درگیری ادعایی کلیسا با گالیله بود، اگر واقعیت تاریخی داشته باشد.

اکنون دیگر در علم که به فیزیک و شیمی و ریاضی محدود می‌شود کسی مدعی ادراک حقایق ازلی و ابدی و مثال‌های مکتوم افلاطونی نیست. هر آنچه علم است صرفا تا وقتی مفید برای کاربرد و تجربه است صادق است و فراتر از آن اگر «داوکینزی» پیدا شود که به دنبال «ساعت‌ساز نابینا» بگردد باید از وی پرسید پس چرا پس از قریب 170 سال گذر از تجربه باشکوه «اولری» ما هنوز از مولکول‌های درشت‌پایه حیات چیزی نمی‌دانیم و اگر «استیون هاوکینگی» بخواهد درخصوص بودن یا نبودن خدا ادعایی بکند باید از وی پرسید که چرا هنوز جهان 94 درصد از خود را به روی معرفت بشری نگشوده است. علم ساحت ورود به مباحث متافیزیک نیست، چراکه مغز انسان نه برای درک حقایق ازلی-‌ابدی بلکه برای کاربرد به منظور حفظ بقا تکامل پیدا کرده و این منطق دین که رسیدن به ماوراء نیازمند اتصال از آن سو است نه نشستن در باغ آکادمی و گل گفتن و گل شنیدن درخصوص حقیقت و زیبایی، به علم نزدیک‌تر است.

به هر حال علم از میانه قرن نوزدهم با نفوذ به تولید و خلق ثروت موتور محرکه توسعه جهان شد. برخی تصفیه فولاد به کمک کک را در انگلستان و برخی تولید کودهای شیمیایی در دانشگاه‌های آلمان را منشأ این پدیده تاریخ‌ساز می‌دانند، اما به هر حال هر دو از روی مداد و کاغذ و نه در نتیجه سعی و خطای تجربی پدید آمدند. از آن پس هیچ تولیدی و خدماتی نیست که بدون اتکا به علم بتواند در مقیاس جهانی ارزش و سود تولید کند و اگر اقتصاد‌سنجی واقعی و علمی صورت پذیرد در هیچ فعالیت تولیدی یا خدماتی، چه در صنعت چه در کشاورزی و چه در خدمات، بدون تزریق علم تولید ارزش افزوده و سود و لذا افزایش «G‌D‌P‌» میسر نیست. هیچ شگرد اقتصادی-‌اجتماعی ولو در لفافه‌های مدعای علمی نمی‌تواند غیاب علم را که در واقع در فیزیک و شیمی و ریاضی و لاغیر تعریف می‌شود، جبران کند. هر شگرد اقتصادی و اجتماعی هم که داشته باشیم، تولید ثروت واقعی در دنیای پس از نیمه دوم قرن نوزده میلادی جز با تزریق علم به فعالیت‌های انسانی ممکن و متصور نیست، به‌خصوص در دوره‌های اخیر پس از فشارهای جهانی‌سازی و احداث دهکده جهانی، اکنون دیگر کشوری نمی‌تواند مدعی رشد و توسعه باشد و برای خود نرخ رشدهای توهمی و خیال‌پردازانه تعریف کند مگر آنکه خود را به حلیت علم بیاراید، علم غرب را جذب و نهاد علم را مستقر کند و مسائل نهادهای دیگر را در سایه نهاد علم حل کند، چنان‌که ژاپن کرد.

و اما ما چه کردیم. نخستین ‌بار که برنامه توسعه عمرانی را طراحی و پیاده کردیم در برنامه‌های اول و دوم با محوریت رسیدگی به روستاها و تولیدات کشاورزی روستا‌ها را د.د.ت‌ زدیم که هنوز هم آثار آن بر ویرانه‌ها هویداست که «د.د.ت‌ زده شد»، کودهایی به روستاییان دادیم، کچلی‌هایی را با کمک پرتودرمانی درمان کردیم و... . و البته همه را با لطف «اصل چهار ترومن» و با هدایت آنها صورت دادیم. اما هرگز به کشاورزان یاد ندادیم که جدول بکشند، داده‌ها و ستانده‌های سالانه خود را یادداشت کنند و در پایان سال ببینند چه کرده‌اند. این رویه علمی نه خیال کنیم که دوردست و دست‌نیافتنی بود. ارنست مندل، کشیش اتریشی دهه‌های قبل همین رویه ساده را در گوشه‌ای از کلیسا پیاده کرده بود و به مرتبه واضع علم ژنتیک ارتقا یافته بود، اما ما مفهوم گفتمانی توسعه را اشتباه گرفته بودیم و هنوز هم می‌گیریم و لذاست که با زمین مجانی، آب رایگان، بذر یارانه‌ای، نیروی انسانی مورد حمایت و عملا بی‌هزینه، کود یارانه‌ای، تراکتور و ماشین‌های حمایتی و انرژی و سوخت مجانی و از همه مهم‌تر با بازار تضمین‌شده پیش‌خرید از زمین‌هایمان برداشت گندمی داریم که اگر اقتصادسنجی واقعی بر اساس قیمت‌های متوسط دهکده جهانی صورت گیرد ثمری جز تولید زیان و انباشته‌شدن زیان‌های ملی ندارد.

از برنامه سوم توسعه عمرانی در سال‌های اول 1340 تغییر جهت دادیم و توسعه را با محوریت صنعت اعلام کردیم. در واقع درآمدهای تنها مزیت ملی خود یعنی نفت خام را صرف سرمایه‌گذاری‌های وافر صنعتی و احداث واحدهای متعدد و صنعتی کردیم و پس از انقلاب عینا ادامه دادیم. اما یقینا اگر اقتصادسنجی واقعی و علمی 

بر اساس قیمت‌های جهانی صورت بگیرد بدون تعارف همه صنایع گسترده ما کاری جز افزایش زیان انباشته ندارند و جز با تزریق درآمدهای نفتی نمی‌توانند به حیات خود ادامه دهند. به‌عنوان نمونه پتروشیمی‌های گسترده ما که با ادعای مزیت ملی احداث شدند، درحالی‌که مزیت ما گاز خام بود نه پتروشیمی، هم‌اکنون اگر هزینه واقعی سرمایه‌گذاری‌های ثابت آنها و سرمایه‌های جاری مانند هزینه گاز خام را به قیمت‌های واقعی رقابتی جهانی حساب کنیم، به کاری جز ایجاد اشتغال نسبی در ازای تزریق درآمد نفت مشغول نیستند، درست به همان‌گونه که وضع پالایشگاه‌های ما نیز چنین است. این عبارت که اگر ما نفت خام را بفروشیم و فراورده وارد کنیم سودده‌تر از ادامه فعالیت‌های پالایشگاهی است، سخن مهجوری حتی درون پالایشگاه‌ها نیست. مثلا پالایشگاه آبادان با آن سابقه طولانی کار، قبل از انقلاب سودده بود، چون 20 فراورده با ارزش دانش‌بر و کم‌حجم در کنار تولیدات کم‌ارزش و پرحجم تولید می‌کرد که پس از انقلاب تولید آنها به‌کلی متروک شد و پالایشگاه زیان‌ده شده است. نمونه دیگری واحد فولاد آلیاژی ماست که در یزد با بیش از یک میلیارد یورو هزینه ثابت احداث کرده‌ایم، اما دارد روزگار خود را با سختی بسیار با تولید میلگرد ساختمانی که کار واحدهای کوچک کم‌سرمایه است می‌گذراند و فراوان نمونه‌های دیگر. پس چه باید کرد. آیا باید ناامید باشیم.

بیایید کمی رؤیاپردازی کنیم:

تصور کنیم روزهایی را که به‌جای 15 میلیون تن گندم یارانه‌ای 45 تا 60 میلیون تن گندم بدون یارانه و سودده اما با همان هزینه‌های ثابت و جاری تولید کنیم. تصور کنیم برای خود روزی را که فولاد آلیاژی ما به‌جای فولاد کیلویی نیم دلار فولادهای ضدزنگ چند دلاری و حتی فولادهای مخصوص چندده دلاری تولید کند. تصور کنیم روزهایی را که به‌جای آسفالت‌های یک سال مصرف، آسفالتی بریزیم که چندین سال متوالی دوام آورد و روکش هم نخواهد. تصور کنیم ترافیکی را که به‌جای اتلاف وقت و انرژی مردمان روان باشد. تصور کنیم روزهایی را که پتروشیمی‌های ما به‌جای مصرف گاز ارزان و تولید مواد کم‌ارزش، پول واقعی گاز را بدهند و محصولات باارزش اضافی چند برابر تولید کنند. و تصور کنیم روزهایی را که دانش‌آموختگان رشته‌های نفت ما همین پالایشگاه‌های موجود را که جز عملیات حرارتی ساده کاری ندارند آنالیز کنند و دوباره‌سازی کنند و بودجه سرمایه‌ای پالایشگاه‌ها را به کمتر از یک‌صدم تعدیل کنند و تصور کنیم روزهایی را که مهندسان ساختمان ما ساختمان‌هایی طراحی کنند که مصرف مصالح به کمتر از 50 درصد معمول برسد، مانند ساختمان‌هایی که پنجاه و چند سال است خارجی‌ها در کنار فرودگاه مهرآباد ساخته‌اند و مهندسان بسیاری روزانه از کنارشان می‌گذرند. و در خیال آوریم روزهایی را که دیگر دیگران باهوش‌ترین جوانان ما را که کنکور استعمار نهاده غربال و در مجموعه‌هایی متمرکز می‌کند نبرند و در جامعه علمی خودمان بمانند و به تقویت آن کمک کنند و به‌جای گمارده‌شدن به کار بی‌ربط در آنجاها، اینجا بمانند و در فرایند تشخیص و حل علمی مسائل ملی مشارکت کنند. تصور کنیم روزهایی را که به یمن قلب تپنده نظام آموزش رسمی جامعه‌ای علمی برپا کنیم تا بتواند همه مسائل مستحدث و مزمن خود را در سایه نهاد علم تعریف و حل کند. تحقق این رؤیاها و بسیاری دیگر دور از دسترس نیست، اگر و فقط اگر مفهوم گفتمانی رایج توسعه را دچار تحول انقلابی و شایسته استقلال موجود کنیم. آری می‌توانیم گندم را در تراز جهانی تولید کنیم و درختان گردو همه‌ساله در تراز جهانی بار بدهند، اگر و فقط اگر کشاورز ما به‌جای رقابت در دریافت یارانه‌ها رویه مندل را پیشه خود سازد، عملکرد سالانه خود را ثبت کند، ارزیابی کند و به اقدامات سال بعد باز بخوراند. فولاد آلیاژی ما می‌تواند محصولات با ارزش افزوده چند‌ برابری تولید کند، اگر به کمک خیل عظیم مهندس‌های متالورژی گوشه‌ای از معلومات علمی را به فرایندهای تولید تزریق کند. اینها همه شدنی است، اگر و فقط اگر مفهوم گفتمانی عقب‌مانده توسعه اصلاح انقلابی شود و به‌جای آرزوی ورود سرمایه خارجی، جذب و نهادینه‌سازی علم و فن‌شناسی افق راه باشد. آری شدنی است و نومید نباید بود چراکه نمونه آن در روند استقلال‌خواهی تجربه و محقق شده است. نومید نباید بود چراکه نمونه ژاپن را داریم که در آغاز هیچ‌یک از سخت‌افزارها و سرمایه‌گذاری‌های سنگین ما را نداشته است. باید علم را جذب و نهاد علم و جامعه علمی خود را تأسیس و نهادینه کنیم و راهنمای حل مسائل دیگر نهادها حتی قدرت و سیاست قرار دهیم. باید این نمونه روشن جهانی را همواره چراغ راه بدانیم. در جریان قحطی عظیم بنگال غربی خانم ایندیرا گاندی، دانشمند برجسته هندی صاحب جایزه نوبل را دعوت کرد و مأموریت داد که سامانه‌ای طراحی کند که پس از پنج سال هرگز قحطی مهلک دیگری در هندوستان رخ ندهد. نتیجه این اعتماد به دانش و دانشگر معجزه انقلاب سبز بود که هندوستان را در جرگه صادرکنندگان مواد غذایی قرار داد. معجزه علمی‌شدن سخت است اما غیرممکن نیست. علمی‌شدن آنگاه آغاز می‌شود که دانش‌آموز پس از خواندن فتوسنتز در کلاس بیرون بیاید و از آن پس به برگ درختان سبز همچون ماشینی بنگرد که انرژی آفتاب را می‌گیرد و با مواد معدنی زمین پروتئین گیاهی را که اجرپایه حیات است تولید می‌کند و از سایه درختان علاوه بر لذت پدرانش لذت دانستن را هم ببرد. علمی‌شدن آنگاه آغاز می‌شود که تصمیم‌گیران ما در یکی از مقاطع سخت سیل و توفان مثلا در سیستان دانشمند حرفه‌ای برجسته‌ای را دعوت کنند و از وی بخواهند که ظرف مدت معینی نگذارد فاجعه تکرار شود.

خوشبختانه علمی‌شدن نیازمند جذب سرمایه خارجی نیست و تأمین سرمایه کلان برای واردات سخت‌افزار سنگین نمی‌خواهد، چنان‌که تجربه استقلال دفاعی ثابت کرده است. ما باید گفتمان توسعه‌ای خود را که میراث و سرنوشت مقدر استعماری پذیرش مزیت‌های تعیین‌شده و هزینه‌کرد درآمد آن مزیت‌ها برای درجازدن و ثابت‌ماندن است به‌مانند تجربه استقلال‌طالبانه خود به کنار بگذاریم و امکان داخلی خودمان را بدون پیش‌نیاز سرمایه‌گذاری‌های سنگین بسیج کنیم و راه و رسم آموزش فیزیک، شیمی و ریاضی را در مقاطع کودکی و نوجوانی نوآوران عوض کنیم و ذهن آنها را معطوف به جهان بیرون و طبیعت کنیم تا سیناپس‌هایی که فقط در کودکی می‌تواند شکل بگیرد در مغز آنها تشکیل شود و مناسب دریافت علم و معلومات علمی شود. این مهم را نباید به دانشگاه سپرد، چراکه ذهنی که در کودکی و نوجوانی سیم‌کشی علمی پیدا نکند نه‌فقط آماده جذب علم دانشگاهی نیست بلکه مانعی بر سر راه علمی‌شدن جامعه است. نباید ذهنیات خرافی تلقینی غرب مانند لزوم برآوردن پیش‌نیازهایی مانند سکولاریسم و اومانیسم و نهیلیسم و... را که جز برای به ‌انحراف‌ بردن اذهان مطرح نمی‌شود، مانع راه خود قرار دهیم. علم همچون دوچرخه‌سواری نیازی به هیچ پیش‌نیاز حِکَمی و فلسفی و انسانیاتی ندارد. همان‌طور که دوچرخه‌سوار نیازی ندارد، اصلاح‌گرای مذهبی یا تندروی فلسفی باشد بلکه فقط و فقط باید حفظ تعادل دوچرخه خود را یاد بگیرد، به همان شکل علم‌آموز نیز نیازی به هیچ مقدمه پیش‌ساخته ندارد. او فقط و فقط باید علم را همچون دوچرخه‌سواری به‌مانند یک روش یاد بگیرد. لذا بخش پرورش به‌جای تمرکز بر تهذیب و تربیت ذهن نوآموزان به سوی موهومات باید حس‌ها و هیجان‌های مفید برای آموختن علم را مانند کنجکاوی علمی و علت‌یابی و نشاط دانستن و فهمیدن تقویت کند و نه بیشتر. آموزش و پرورش ما نمی‌تواند تکالیف نهادهای دین و رسانه و خانواده و اجتماع را یک‌تنه بر دوش بگیرد. آموزش و پرورش همان‌قدر که بتواند مفهوم گفتمانی توسعه را به جذب علم معطر کند، وظیفه تاریخی خود نسبت به استقلال ملی ایران را صورت داده است، همان‌طور که شیرآهن‌کوه مردان نظامی در دستاورد استقلال چنین کرده‌اند. درست در همین مقاطع نوآموزی است که می‌توان مهم‌ترین وظایف انسانی زندگی مدرن مانند ضرورت حفظ محیط زیست را به نوآموزان بیاموزیم. ذهن علمی‌شده بسیار بهتر از ذهن عامی توان درک ضرورت حفظ محیط زیست را داراست و بهتر می‌تواند مسئولیت بسیاری از تخریب‌ها را به سوداگران نسبت دهد. ذهن علمی بهتر می‌فهمد مسئولیت ساخت مواد مخدر صنعتی نه با علم شیمی بلکه با سوداگرانی است که از اوان تاریخ از مواد مخدر به‌عنوان وسیله گردآوری ثروت سوءاستفاده می‌کردند. ذهن علمی‌شده آسان‌تر می‌فهمد که تخریب طبیعت و محیط زیست اثراتی دارد که قبل از هر چیز به خود مخربین برمی‌گردد و ذهن علمی می‌تواند این قدرت تخریب را به عوامل تخریب اذهان با پخش اطلاعات و معلومات کذب و غیرمعتبر تعمیم دهد.

علمی‌شدن ذهن نوآموزان ما از زاویه دید پرورشی به تعدیل ناترازی‌های بسیار ما هم می‌تواند کمک کند. مثلا اگر در اوان آشنایی نوآموز با آب یک بار همه را به دستشویی ببریم و از دو دانش‌آموز بخواهیم دست‌های خود را کثیف کنند و یکی با شیر کاملا باز و دیگری با یک نخ آب دست خود را بشوید، آنگاه همه خواهند دید که اثر تمیزکننده هر دو یکسان است. این تجربه در ذهن دانش‌آموز ضبط بلکه حک می‌شود و آنگاه او می‌تواند یاور تصمیم‌گیران در خانه خود باشد. این هم فن مهجوری نیست. در آمریکا معضل دیرپا و همه‌گیر سیگارکشیدن را و در روسیه عادت سنتی نوشیدن دائم ودکا را به همین شیوه حل کردند. و طلیعه علمی‌شدن جامعه ما از آنجا برمی‌خیزد که تصمیم‌گیران ما باور کنند حل بسیاری از مسائل و ناترازی‌ها نه در گرو معاملات مرسوم بلکه در گرو علمی‌شدن نظام آموزش رسمی و بیرون‌آمدن از معلوماتی‌بودن است. انباشتن ذهن دانش‌آموزان از معلومات علم نیست، قدرت تجزیه و تحلیل و به‌کارگرفتن در حل مسائل علم است.

در همه حال این گفته دکتر عبدالسلام، دانشمند دارای نوبل پاکستانی را باید به گوش جان پذیرفت که عقب‌ماندگی یعنی عقب‌ماندگی علمی. رفع این معضل از نوع نرم‌افزاری و وابسته به نهاد آموزش رسمی است. اگر مفهوم توسعه را منوط به اصلاح نظام آموزش رسمی دریافتیم آنگاه دستیابی به روش‌های آموزشی و متدولوژی‌های پداگوژی چندان دور از دسترس نیست، چراکه ما از سالیان دور دانشکده‌های تعلیم و تربیت تأسیس کرده و محققانی را تربیت کرده‌ایم که می‌توانند در صورت ایمان به گزاره دکتر عبدالسلام به کمک آیند. امکانات سخت‌افزاری و ابزارهای کمک آموزشی البته مفید و مؤثر است، اما شرط لازم نیست چرا‌که نه ملل علمی غربی و نه ژاپن این امکانات را در بدو امر نداشته‌اند اما علم را نهادینه کرده‌اند.

نهادینه‌کردن علم و آموزش علم‌اندیشی نیازمند تمرکز بر نظام آموزش رسمی ابتدایی و راهنمایی است، چراکه مغز جوان آماده ایجاد سیم‌کشی علمی است و در این راه مهم‌ترین قدم القای عادت توجه به بیرون و طبیعت است که بیش از آنکه ابزار و آزمایشگاه بخواهد نیازمند مثال‌های طبیعی و گرداندن توجه به امور واقع طبیعی است. در این مسیر چه‌بسا که بتوان از نیروهای خارج از ایران که بسیاری شیفته استقلال هستند کمک گرفت. توجه کوتاهی به متون درسی دوره ابتدایی کشورهای علمی نشان می‌دهد تا چه حد توجه به بیرون و طبیعت جدی است و معلوماتی انتقال نمی‌یابد، مگر آنکه به واقعیات بیرون از ذهن ارجاع داده شود و واقعیاتی مربوط به مبحث به‌عنوان نمونه ارائه شود.

 

آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.