|

جنگ روایت‌ها:

مانیفست هنری از دل آب

در قلبِ موزه هنرهای معاصر اصفهان، حوضی نه به مثابه آب‌نما، که چونان رحم نخستینِ هستی گسترده است. این آب، گذرگاهی است نمادین: از رازِ زادن تا رمزِ مردن. بر فراز این آینه روان، موشکی عظیم با بدنه‌ای آیینه‌گون قد برافراشته است. بر پیکرِ فولادینِ آن، مصراعِ جاودانِ مولانا نقش بسته: «تو مگو همه به جنگ‌اند و زصلح من چه آید/ تو یکی نه‌ای هزاری، تو چراغ خود برافروز».

مانیفست هنری از دل آب

به گزارش گروه رسانه‌ای شرق،

محمد سواری. منتقد

 

در قلبِ موزه هنرهای معاصر اصفهان، حوضی نه به مثابه آب‌نما، که چونان رحم نخستینِ هستی گسترده است. این آب، گذرگاهی است نمادین: از رازِ زادن تا رمزِ مردن. بر فراز این آینه روان، موشکی عظیم با بدنه‌ای آیینه‌گون قد برافراشته است. بر پیکرِ فولادینِ آن، مصراعِ جاودانِ مولانا نقش بسته: «تو مگو همه به جنگ‌اند و زصلح من چه آید/ تو یکی نه‌ای هزاری، تو چراغ خود برافروز».در لایه اول، این موشک، بیش از سلاح، نفسِ آدمی را می‌نمایاند: سطحی درخشان که در آن، چهره هر تماشاگر، در تقابلی ابدی میان نورِ خواهشِ حقیقت و سایه وسوسه خاموشی، منعکس می‌گردد. اینجا، مخاطب در لحظه‌ای مکاشفه، با وجدانِ خویش روبه‌رو می‌شود. مردی سفیدپوش، در ژرفای آب نشسته، دستی به نشانه بیعت به سوی گذرندگان دراز کرده است. ورود به حوض، گام‌نهادن در مراسمی کهن است. گرفتن یا نگرفتنِ آن دست، انتخابی است در دلِ آیینی نمادین، همپایِ تولدی دوباره در رحمِ این آبِ تطهیرگر. این لایه نخست است: «جنگِ نفس». نبردی بی‌پایان در ژرفنای وجود هر انسان، جایی که فردِ نورطلب، با افروختن چراغِ خردِ خویش، راه را در تاریکی‌های سرکشِ درون می‌جوید. آبِ حوض، هم آبِ زادن است در شکمِ گیتی، هم آبِ شست‌وشو در غسالخانه تقدیر.

اما این آبِ نمادین، اشک‌های خشکیده زاینده‌رود نیز هست. این لایه دوم، فریادِ زمینِ تشنه و فرهنگی در معرضِ خشکی است. کاسه‌های کوچکِ شناور بر سطحِ آب، خالی‌اند. بحرانِ آب در اصفهان، فاجعه‌ای صرفاً زیست‌بومی نیست؛ تراژدیِ هویتی است. گنبدهای فیروزه‌ایِ مسجدِ شیخ لطف‌الله، طاق‌های شکوهمندِ سی‌وسه‌پل، و عمارت‌های تاریخیِ چهارباغ، زیرِ بارِ فرونشستِ زمین و بی‌مهریِ زمانه، ناله می‌کشند. تهدیدِ دشمن به نابودیِ این میراث، تکرارِ همان خشکاندنِ ریشه‌هاست، این بار در پوششی از خشم. آب در این صحنه، به خونِ تمدن بدل می‌شود و خشکیِ آن، زخمی است گشوده بر پیکرِ تاریخِ زنده.

موشکِ آینه‌ایِ مزین به شعرِ مولانا، ناگزیر ما را به لایه سوم می‌کشاند: عرصه جنگِ روایت‌ها در عصرِ هیبرید. جنگ دوازده روزه ایران و رژیمِ صهیونیستی، صرفاً تبادلِ آتش نبود؛ نبردی ژرف‌تر، کارزاری بر سرِ حافظه و هویت بود. از یک سو، تمدنی کهن، متکی بر ستون‌هایِ استوارِ شعرِ حافظ و سعدی، بر حکمتِ اشراق، بر پیچ‌وخم‌هایِ اسلیمیِ معماری، و بر اسطوره‌هایی ریشه‌دار در ژرفایِ زمان. از سوی دیگر، موجودیتی نوپا، بر شالوده‌ای از روایت‌سازی‌هایِ شتاب‌زده.

مولانا بر پیکرِ این موشکِ پارادوکسیکال، فریادِ هویت سر می‌دهد: این موشکِ فرهنگ است! سلاحی که دشمن را نه با انفجارِ ویرانگر، که با نورِ سوزانِ حقیقتِ تاریخی و تابشِ میراثِ معنویِ ده‌هزارساله، خلع‌سلاح می‌کند. ادعاهای پوچِ وجودِ تأسیساتِ نظامی در زیرِ گنجینه‌هایِ تاریخیِ اصفهان، خود سندی است بر هراسِ عمیقِ دشمن از این قدرتِ نرمِ بی‌همتا: توانِ بی‌کرانِ روایت‌گریِ هنر و اصالت. موزه در این نبرد، به سنگر بدل می‌شود و این چیدمان، توپخانه‌ای از نمادهاست. حوض، به خلیجِ فارسِ نمادین مبدل می‌گردد؛ آبی که هم عرصه نبردِ واقعی است، هم صحنه تقابلِ روایت‌هایِ متخاصم. موشکِ مچاله‌شده بر فرازِ آب، استعاره‌ای گویا از شکستِ ادعاهای توخالی و ناتوانیِ روایت‌سازی‌هایِ دروغین در برابرِ صلابتِ تاریخِ راستین است.

لایه چهارم، آبِ حوض را به آب‌هایِ ممنوعه فراتِ کربلا پیوند می‌زند. اجراگرِ سفیدپوش، در مرکزِ این دریایِ نمادین، حاملِ دو اسطوره جاودانگی است: هم یادآورِ سقایِ دشتِ نینوا است با کاسه‌هایِ بی‌پریشانِ تشنه‌کامان. در اینجا، آب مرزِ تعهد است. گام‌نهادن در حوض، ورود به عرصه انتخابِ سرنوشت‌ساز است. گرفتنِ دستِ سفیدپوش، بیعتی است نمادین با آرمانِ «حق» در برابرِ سیلابِ «باطل»، فراسویِ زمان و مکان. این صحنه، ریتوالِ کهنِ محرم را در قالبِ هنرِ معاصر بازمی‌آفریند: بیعت در کنارِ آب، پژواکی از غدیر و نینوا. حتی آن که دست را نمی‌گیرد و تنها از آب می‌گذرد و جامه‌اش خیس می‌شود، ناگزیر در این کارزارِ معنوی شریک شده است. خیسیِ لباس، نشانی از تعهدی ناخواسته اما انکارناپذیر به جبهه حقیقت، و گریزناپذیریِ انتخاب در «جنگ روایت‌ها» است. چراغ‌هایِ شناور، که می‌توانند توسطِ تماشاگران افروخته شوند، تنها عنصری بصری نیستند؛ زنده‌کننده سنتِ شامِ غریبان و نمادِ توسلِ جمعی به نورِ امید در تاریکی‌هایِ زمانه‌اند. اینجا، آب صرفاً نماد نیست؛ میدانِ آزمونِ ایمان و عطشِ سیراب‌ناشدنیِ حقیقت است.

پایانِ سفر

«جنگ روایت‌ها» در نهایت، سفرِ پالایشِ انسان در آب‌هایِ نمادینِ هستی است. این حوضِ موزه، گذرگاهی چهاربُعدی است: از رحمِ آغازین تا خاکِ پایان؛ از زاینده‌رودِ خاموش تا فراتِ محروم؛ از نبردِ درون‌ذاتیِ نفس تا رویاروییِ کلانِ تمدن‌ها؛ از هویتِ ریشه‌دار تا کارزارِ روایت‌هایِ معاصر. کاسه‌هایِ خالی، فریادِ تشنگیِ ابدیِ روحِ حقیقت‌جو را بر پهنه زمان حک می‌کنند. موشکِ آینه‌ای، مسئولیتِ فردی در روشن‌نگه‌داشتنِ شعله‌هایِ هویت و پاسداری از روایتِ راستین را یادآور می‌شود: «چراغِ خود برافروز!». اجراگرِ سفیدپوش، کهن‌الگویِ بیعتِ انسانی با ارزش‌هایی فراتر از فردیتِ محدود است. آب در این اثر، حافظه جمعیِ بشر را در خود می‌شوید و بازمی‌زاید؛ حافظه‌ای آکنده از زادن‌ها و مردن‌ها، از تشنگی‌هایِ جسم و جان، از نبردهایِ درونی و بیرونیِ بی‌فرجام، و از لحظاتِ خطیرِ انتخاب. در این نبردِ سهمگین بر سرِ معنا و حافظه، هنرِ، سنگرِ نهاییِ حقیقت است؛ سنگری که آینه‌هایش، هم سلاح‌اند برایِ بازتابِ راستی، هم مشعلی‌اند برایِ افروختنِ راه در تاریکیِ تحریف، در عصرِ جنگ‌هایِ روایت، هنرمند رزمنده‌ای است با سلاحِ زیبایی و اندیشه، و هنر، دژِ نفوذناپذیرِ حقیقت در برابرِ یورشِ تاریکی.

 

آخرین اخبار روزنامه را از طریق این لینک پیگیری کنید.