|

مرگ خیال، تولد یک گورستان

راسته کاج‌ها را می‌گیرم و عددها را می‌خوانم تا به قبر «خیال» برسم: قطعه ۱، ردیف ۱، شماره ۱. کارمند ساده شهربانی تا آخرین لحظات عمرش روی تختی در بیمارستان شرکت نفت، خبر نداشت قرار است سالیان سال او را به‌ عنوان یکی از «نخستین»های تاریخ معاصر ایران به یاد بیاورند. مهین‌دخت خیال می‌گوید: «در همان روزها بود که به‌ طور اتفاقی مطلبی در روزنامه کیهان خواندم که افتتاح بهشت زهرای تهران بود.

مرگ خیال، تولد  یک گورستان

به گزارش گروه رسانه‌ای شرق،

فاطمه  چاوشی

 

راسته کاج‌ها را می‌گیرم و عددها را می‌خوانم تا به قبر «خیال» برسم: قطعه ۱، ردیف ۱، شماره ۱. کارمند ساده شهربانی تا آخرین لحظات عمرش روی تختی در بیمارستان شرکت نفت، خبر نداشت قرار است سالیان سال او را به‌ عنوان یکی از «نخستین»های تاریخ معاصر ایران به یاد بیاورند. مهین‌دخت خیال می‌گوید: «در همان روزها بود که به‌ طور اتفاقی مطلبی در روزنامه کیهان خواندم که افتتاح بهشت زهرای تهران بود. نمی‌دانم چرا، ولی روزنامه را نگه داشتم. درست ۲۷ تیر ۱۳۴۹ بود که پدرم از دنیا رفت و آن‌موقع بود که به یاد آن آگهی افتادم و با شماره‌ای که داده بودند، تماس گرفتم تا پدرم را در بهشت زهرا دفن کنیم». حالا درست 55 سال از آن روز می‌گذرد.

در پایان دهه 40 شمسی، شهر تهران با بحرانی ملموس و اساسی درباره مرگ‌ومیر شهروندانش مواجه شده بود. گورستان مسگرآباد که تا آن زمان اصلی‌ترین عرصه تدفینی شهر به حساب می‌آمد، به نقطه اشباع رسیده بود و دیگر جایی برای مردگان تازه نداشت و هم‌زمان بحث‌ها برای ساخت یک گورستان جدید بالا گرفته بود. در ابتدا قطعه‌زمینی در حوالی پالایشگاه نفت تهران خریداری شد، اما به دلیل همجواری با تأسیسات صنعتی، به شرکت نفت واگذار شد.

دست آخر سازمان گورستان‌های پایتخت به ریاست وقت محمد یوسفیان تصمیم نهایی را گرفت: خرید زمینی به وسعت ۳۱۴ هکتار در حاشیه جاده کهریزک. نام اولیه پروژه «گورستان پایتخت» بود. اما به دلیل هم‌زمانی افتتاح آن با ایام شهادت حضرت زهرا و به پیشنهاد آیت‌الله خوانساری، این نام به «بهشت زهرا» تغییر یافت. تأسیس گورستان‌های بهشت معصومه در قم و بهشت رضا در مشهد، به‌ ترتیب در سال‌های ۱۳۵۴ و ۱۳۵۵، نشان می‌دهد که الگوی نوین تدفین که با «بهشت زهرا» در تهران آغاز شده بود، به‌سرعت در حال گسترش بود. این گورستان‌ها نه‌فقط از نظر طراحی متمرکز، امکانات مدرن، مکان‌یابی در حاشیه شهر و مدیریت سازمان‌یافته، بلکه حتی در شیوه نام‌گذاری نیز از الگوی تهران پیروی کردند. ترکیب «بهشت + نام یک شخصیت مقدس»، فرمولی بود که مرگ را از معنای خاموش و سرد خود تهی می‌کرد و هاله‌ای معنوی و تسلی‌بخش دور آن می‌کشید؛ نشانه‌ای از ورود تدفین‌های پراکنده به نظام نوین شهری، جایی میان سیاست، دین و حافظه جمعی.

پیکر محمدتقی خیال، دو روز بعد از افتتاح رسمی بزرگ‌ترین گورستان پایتخت، درحالی‌که در غسالخانه گورستان مسگرآباد غسل داده شده بود، سوار بر بنز مشکی کلاس E به بهشت زهرا منتقل شد تا در نخستین گور آن، خانه کند. سنگ قبر خیال در طول این سال‌ها دست‌کم دو بار تعویض شده است. تصاویر موجود در اینترنت همگی مربوط به سنگ گرانیت سیاه ساده‌ای هستند که به نظر می‌رسد دومین سنگ گور خیال باشد. چراکه با نگاهی به دیگر سنگ قبرهای قطعه، می‌توان گمان برد سازمان بهشت زهرا در سال ۱۳۴۹ برای اولین موج مدفونان خود سنگ قبرهای خاکستری یک‌شکل و یک‌اندازه‌ای را در نظر گرفته بوده است.

در همان قطعه و نزدیکی گور خیال، این سنگ‌ها کمابیش دیده می‌شوند. بعضی‌شان چنان در معرض زوال طبیعی قرار گرفته‌اند که اکنون دیگر حرفی از کلمات نقرشده رویشان قابل خواندن نیست و بسیاری نیز به‌تدریج و با تصمیم بازماندگان جای خود را به سنگ‌های نو داده‌اند. اکنون اما نه از آن سنگ خاکستری نخست نشانی هست و نه از سنگ سیاه مشهور. به نظر می‌رسد سنگ قبر کنونی محمدتقی خیال که از جنس مرمر سفید است، پس از مرگ دخترش، بتول، در سال ۱۳۹۶، روی این گور سه‌طبقه کار گذاشته شده است. هنوز هم این قبر اوکازیون با ویوی ابدی یک طبقه خالی دیگر دارد و یک‌سوم پایینی سنگ قبر را هم به همین منظور خالی گذاشته‌اند تا به وقتش نام سومین ساکن قطعه ۱، ردیف ۱، شماره ۱ را بر آن حکاکی کنند.

•••

در سایه کاج کهنه‌سال گورستان، در این خیالم که آیا او هم قدمتش به همان سال‌ها برمی‌گردد؟ به همان زمان که محمدتقی خیال و همسایگانش در زمین‌های بایر گورستان تازه‌تأسیس پایتخت کاشته شده‌اند؟ دنبال ظرف آب می‌گردم که قبر را بشویم. از میان بوته‌ها در باغچه پایین ‌پای قبر، بطری کهنه‌ای برمی‌دارم و آب می‌کنم. گردوخاک روی سنگ، آب را گِل می‌کند. همان اطراف دنبال دستمال می‌گردم و چیزی پیدا نمی‌کنم. می‌روم سروقت رفتگری که دارد قطعه روبه‌رویی را جارو می‌زند. می‌پرسم آیا فرصت دارد یک توک پا بیاید آنجا؟ می‌گوید آن قطعه نیروی خودش را دارد. می‌پرسم می‌توانم چند لحظه جارویش را قرض بگیرم تا او هم تنی بیاساید؟ دلش انگار به حالم سوخته باشد، می‌گوید برو خودم می‌آیم. قبر را که دستمال و جارو می‌کشد می‌گوید: «از بستگانتان هستند؟». می‌گویم: «نه نسبتی نداریم». بعد اما فکر می‌کنم چرا، من با خیال نسبتی دارم. برای من نه‌فقط بهشت زهرای تهران، هر گورستانی با خیالی آغاز می‌شود.

*برای ارجاعات مستند این یادداشت از اسناد مربوط به تأسیس بهشت زهرا، مصاحبه همشهری سرنخ با مهین‌دخت خیال و گزارش روایی خانم فرزانه ابراهیم‌زاده وام گرفته‌ام.

 

آخرین اخبار روزنامه را از طریق این لینک پیگیری کنید.