از قاب سینما تا قلب جبهه
شکست اطلاعاتی را جدی بگیریم
سالها از پایان جنگ گذشته، اما جنگ تمام نشده است. شکلش عوض شده، میدانش گسترش یافته و ابزارش پیچیدهتر شده است و ما گاهی هنوز در قابهای قدیمیاش ماندهایم؛ گاهی در تصاویر سینمایی، گاهی در شعارها و گاهی در گزارشهایی که بیشتر خیالپردازانه هستند تا واقعگرایانه. اما دشمن منتظر ما نمانده و زمان هم نه.

به گزارش گروه رسانهای شرق،
فرشید زارعی: سالها از پایان جنگ گذشته، اما جنگ تمام نشده است. شکلش عوض شده، میدانش گسترش یافته و ابزارش پیچیدهتر شده است و ما گاهی هنوز در قابهای قدیمیاش ماندهایم؛ گاهی در تصاویر سینمایی، گاهی در شعارها و گاهی در گزارشهایی که بیشتر خیالپردازانه هستند تا واقعگرایانه. اما دشمن منتظر ما نمانده و زمان هم نه.
قسمت اول: قاب تلویزیون و حقیقتی سادهتر از تحلیلهای پیچیده
یکی، دو سال از پایان جنگ گذشته بود که سینمای دفاع مقدس رونق گرفت. کارگردانهایی مثل حاتمیکیا و صدرعاملی فیلمهایی ساختند که بسیاری از آنها حاصل تجربه مستقیم یا معاشرت صادقانه با جبههرفتهها بود. اما همیشه همهچیز اینقدر صادقانه نبود. مهاجر، دکل، افق، کانیمانگا، بلمی به سوی ساحل و... هرکدام ماهها بر پرده سینما بودند و بینندهها برای دقایقی خودشان را در حال و هوای سالهای جنگ میدیدند.
در این میان، بعضی هم بودند که نه جنگ دیده بودند و نه با جنگاوران دفاع مقدس سلام و علیکی داشتند، اما امکان و شرایط ساخت فیلم را داشتند و میدانستند با سفارش فلانی، فیلم از ممیزی هم بهراحتی عبور میکند و به اکران میرسد. یادم هست در یکی از همین فیلمها، رزمندگان واحد اطلاعات عملیات، روز روشن! برای شناسایی نفرات و تجهیزات دشمن تا پشت خاکریزهای ارتش بعثی جلو رفته بودند. آنجا سنگر گرفته بودند برای دیدبانی و جمعآوری اطلاعات آماری. در آن سوی خاکریز، سربازان عراقی مشغول والیبال بودند و بقیه هم در بیخیالی مطلق، سرگرم کارهای خودشان. از بلندگو هم صدای ترانههای عربی بلند بود. ناگهان توپ بازی از خاکریز عبور کرد و افتاد نزدیک رزمندگان ایرانی. سکوت مطلق همه جا را فرا گرفت. یکی از والیبالیستهای عراقی، آرامآرام به سمت توپ آمد.
همه متحیر مانده بودند؛ اگر لو میرفتند، عملیات از دست میرفت. در همان لحظه، ناگهان یکی از رزمندگان ایرانی تصمیم گرفت توپ را بردارد و به سوی او پرتاب کند! عراقی توپ را گرفت، دو بار گفت «شکرا شکرا» و برگشت؛ انگار نه انگار! ارتش بعث عراق از زبدهترین، تعلیمدیدهترین و مسلحترین ارتشهای خاورمیانه بود و استخبارات آن، آموزشهایی پیچیده و حرفهای دیده بود که به کل ارتش منتقل شده بود. یادم هست یک جانباز جنگ تحمیلی، جایی با طنز گفته بود: اگر ارتش عراق واقعا با چنین سربازانی به جنگ ما آمده بود، لازم نبود هشت سال بجنگیم، هشتروزه تا بغداد میرفتیم و صدام را هم ساقط میکردیم! سالها بعد، در یکی از روزهای دهه ۹۰، رفتم خانه پدرم. ساعت دو بعدازظهر بود و پدر، مثل همیشه، پای اخبار شبکه یک نشسته بود. آن روزها، داعش تازه به اوج قدرت رسیده بود و خبرهای روزانه از «پیروزیهای مقاومت» و «عقبنشینیهای دشمن» پر بود. در سکوت کنارش نشستم. اخبار گفت که نیروهای مقاومت در حمص، حلب، ادلب و جنوب دمشق، داعشیها را چندده کیلومتر عقب راندهاند. اخبار که تمام شد، پدرم با لحنی جدی پرسید: بابا، سوریه خیلی بزرگه؟ گفتم: از لبنان و فلسطین بزرگتر است، ولی نه به اندازه ایران. پدرم گفت: من فکر کردم اندازه روسیه است! خندید و ادامه داد: اینها هر روز میگویند چندده کیلومتر عقب راندن؛ اصلا آنها کی این همه پیشروی کرده بودند؟ اگر اینجوری باشد، باید الان رسیده باشند آمریکا!
در دلم خندیدم... اما راست میگفت. در عین نداشتن سواد جغرافیایی، حقیقتی را با سادگی تمام بیان کرده بود. داعش کی مسلح شد؟ کی این همه نیرو جمع کرد؟ کی منطقه به منطقه را گرفت؟ ما کجا بودیم؟
دقیقا همانجا که بعدها ادعا کردیم هر روز چندده کیلومتر عقبشان راندهایم! اینجاست که خطر بزرگ خود را نشان میدهد: اگر واقعیتها را نادیده بگیریم، دروغها را باور میکنیم.
قسمت دوم: تکرار همان خطا، این بار در جنگ ۱۲روزه
حالا دوباره برگشتهایم به همان نقطه. این بار، در جنگ 12روزه اخیر با اسرائیل. دوباره گفتیم: پیروز شدیم. اما فراموش کردیم به خودمان بگوییم: ما هم ضربه خوردیم. واقعیت این است: اسرائیل در این جنگ، ما را اطلاعاتی شکست داد. دشمن، با دقتی مثالزدنی، نقاط حساسی را هدف گرفت که فقط با اشراف اطلاعاتی میشد به آنها رسید. و این یعنی، یا شنود داشته یا نفوذ یا حفرههایی که خودمان در سیستممان گذاشتهایم. اگر دشمن بتواند موقعیتهای کلیدی را شناسایی کند، اگر بتواند ارتباطات ما را شنود کند، اگر جابهجاییها، ساختار فرماندهی و عمق میدان عمل ما برایش شفاف باشد، یعنی ما نه در برابر موشک، بلکه در برابر داده شکست خوردهایم. و این شکست، از هر شکست نظامی خطرناکتر است.
قسمت سوم: بیماری مزمن غرور و خودفریبی
ما هنوز از گفتن «شکست» میترسیم. با غرور بیپشتوانه، خود را پیروز مطلق میدانیم. رسانههای ما هنوز مشغول تولید نوارهای رنگی پیروزیاند، حتی وقتی خون و آتش روی زمین است. و بدتر از همه، دلسوزان را کنار میزنیم؛ چون هشدار میدهند. جنگ فقط در میدان نیست؛ در ذهنها، در باورها و در تصمیمها هم هست. و اگر ندانیم، نمیپذیریم. و اگر نپذیریم، اصلاح نمیکنیم. و اگر اصلاح نکنیم، در آینده، تاوانی بهمراتب سنگینتر خواهیم داد.
قسمت چهارم: راهکارهایی برای رهایی از تکرار خطا
۱. اعتراف آگاهانه به آسیب: اعتراف به ضربه اطلاعاتی، نشانه ضعف نیست بلکه آغازی است برای ترمیم.
۲. بازسازی امنیت اطلاعاتی: رمزها، کانالها، شبکهها و چیدمانهای فرماندهی باید بازبینی کامل شوند. دشمن یا شنیده یا نفوذ کرده یا از بیاحتیاطی ما استفاده کرده است؛ اینها باید شناسایی و رفع شوند.
۳. اصلاح گفتمان رسانهای داخلی: ما به رسانهای نیاز داریم که تحلیلگر باشد، نه فقط تشویقچی. رسانه باید جرئت داشته باشد بپرسد «چه اشتباهی کردیم؟» نه فقط بگوید «چه پیروزیای کسب کردیم».
۴. آموزش فرماندهی نوین: امروز دیگر فقط ژنرال نظامی کافی نیست، باید متخصصان داده، تحلیلگران سایبری، روانشناسان شناختی و استادان جنگ ترکیبی کنار فرماندهان باشند.
۵. رزمایشهای مبتنی بر شکست: ما عادت داریم فقط برای پیروزی تمرین کنیم، اما آنچه نجات میدهد، آمادگی برای شکست است. تمرینهایی لازم است که در آن دشمن بر ما غلبه میکند و ما باید از دلِ شکست، راه بقا پیدا کنیم.
جمعبندی
ما با دشمنی روبهرو هستیم که میبیند، میشنود، میفهمد و صبر میکند.
اگر ما همچنان اسیر غرور باشیم و واقعیت را با شعار پنهان کنیم، دفعه بعد، زخممان عمیقتر خواهد بود و فرصتمان کمتر.
هنوز میتوانیم خود را بازسازی کنیم.
میتوانیم دوباره قوی شویم، به شرط آنکه فروتن باشیم.
و فروتنی یعنی پذیرش واقعیت، هرچند تلخ.
و این واقعیت، بیپرده چنین است: در این جنگ، ما ضربه خوردیم و اگر نجنبیم، دفعه بعد این «ضربه» میتواند «قویتر» باشد.
آخرین اخبار روزنامه را از طریق این لینک پیگیری کنید.