|

یادداشتی درباره نقش و کارکرد فضاهای شهری و معماری ساوه در جنگ تحمیلی 12‌روزه

معماری جنگ؛ طنین بلند فضاهای شهری در میانه ازدحام

تمام پدیده‌های پیرامونی با عبور از فیلتر ذهن ما، تفسیر و سپس معنا می‌شوند و اگر بپذیریم که چگونگی این تفسیر و معنادهی در ذهن ما امری ثابت نیست و متناسب با حا‌ل‌وهوای درونی یا شرایط بیرونی تغییر می‌کند، می‌توانیم نتیجه بگیریم که پدیده‌های یکسان در شرایط متفاوت، معانی متفاوتی برای ما داشته و احساسات متفاوتی را در ما زنده می‌کنند.

معماری جنگ؛ طنین بلند فضاهای شهری در میانه ازدحام

به گزارش گروه رسانه‌ای شرق،

یاسمن غلامی-پژوهشگر تاریخ معماری: تمام پدیده‌های پیرامونی با عبور از فیلتر ذهن ما، تفسیر و سپس معنا می‌شوند و اگر بپذیریم که چگونگی این تفسیر و معنادهی در ذهن ما امری ثابت نیست و متناسب با حا‌ل‌وهوای درونی یا شرایط بیرونی تغییر می‌کند، می‌توانیم نتیجه بگیریم که پدیده‌های یکسان در شرایط متفاوت، معانی متفاوتی برای ما داشته و احساسات متفاوتی را در ما زنده می‌کنند. ضربه مهیب جنگ و تجاوز در بیش از یک هفته، جهان پیرامونی ایرانیان را دگرگون کرده بود؛ دگرگونی‌ای همگانی. فرقی نمی‌کرد که شهر محل سکونت‌مان از حمله‌ها در امان بوده یا نه؛ ریتم ثابت زندگی روزمره همه‌ ما‌ در سایه جنگ قرار گرفته بود. در زندگی ما انسان‌ها، فضاهای معماری و شهری در پس‌زمینه نشسته و ظرف رخ‌دادن سناریوهای روزمره‌اند. روزمره به معنی تکرار هرروزه صحنه‌های مشابه. این تکرار و یکنواختی سبب می‌شود تا فضاها به‌مثابه ظرف رخ‌دادن روزمرگی، به تدریج به پس‌زمینه ذهن ما بخزند و خیلی برایمان مهم نباشد که این فضاها چه معانی و احساساتی را در ما خلق می‌کنند. جنگ اما روایت زندگی عادی هرروزه نیست؛ روزمرگی را به آتش می‌کشد و دود می‌کند. در پس چنین آتشی، فضا که در پس‌زمینه ذهنم بود، پررنگ شد، به خودآگاه آمد، به‌عنوان یک سابجکت دیده شد و سپس معانی تازه‌ای گرفت و ذهنم با ادراکات متفاوتی از آن روبه‌رو شد؛ و این‌چنین برای من معماری جنگ زاده شد. معتقدم که آشفتگی ناشی از جنگ، فضاها و بناهایی را که تا پیش از این توجه خودآگاهی به آنها نداشتیم، از سایه و پرده‌نشینی خارج می‌کند و پررنگ‌تر از همیشه در پس نگاه ما می‌گذارد. مرگِ روزمرگی، صدای نفس‌های فضا را بلندتر می‌کند. در به شماره افتادن نفس‌های روزمرگی زیر آتش جنگ، صدای برخی بناها و فضاها بلندتر و به ‌گونه‌ای متفاوت به گوش می‌رسید.

در این جستار در پی بیان این ادراکات جدیدی هستم که ذهن من یا شاید کسانی دیگر، در شرایط جنگ از فضاها لمس کرد و معماری جدیدی در دنیای ما زاده شد که نامش را معماری جنگ می‌گذارم. در میان ادراکات جدیدی که از فضاها به دست آورده بودم، می‌پرسم که چگونه فضاها توانستند با احساسات جدیدی که در این شرایط در ما برانگیخته می‌کنند، تشویش و نگرانی ما از جنگ یا صدمات آن را به آرامش و تسکین تبدیل کنند.

تماشای هم‌وطن در فضاهای عمومی

در ایام سختی که گذشت، در اوقاتی از روز که تشویش و نگرانیِ جنگ سرتاپای وجودمان را فرا گرفته بود، به فضاهای عمومی شهر می‌رفتم. دریاچه تفریحی ساوه برای من مصداقی از چنین فضایی بود. در شب‌های تعطیلی، نظیر پنجشنبه‌شب‌ها، شلوغی دریاچه دریچه‌ای برای خروج از افکار آشفته جنگ و نگرانی‌های آینده بود. دریاچه مملو از جمعیت، خانواده‌های زنبیل‌به‌دست، افراد نشسته بر زیراندازها، بلالی‌ها، کودکان مشغول با وسایل ورزشی بود و حضور آدم‌ها در نقطه‌‌نقطه دریاچه تصویری بود از امتداد شادی و روزمرگی در زمانه‌ای که همه‌ ما‌ می‌دانیم اوضاع عادی و آرام نیست. اگر تا پیش از این میلی به حضور در این دریاچه نداشتم و شلوغی و حضور مردم در آنجا معنای خاصی را برایم به همراه نداشت، در این شرایط هر باری که به این دریاچه می‌رفتم، تماشای مردم معادل با پرت‌شدنم از آشفتگی جنگ به عمق برشی از زندگی عادی مردم شهرم بود.

فضاهای عمومی تفریحی در چنین شرایطی فریادی از آزادی، جریان عادی روزمره و شادی به گوش می‌رسانند. در مقابل اما برخی دیگر از فضاهای عمومی نظیر فروشگاه‌های مواد غذایی که شاید شلوغ‌تر و پرازدحام‌تر از روزهای پیش از جنگ بود، فریاد عادی‌نبودن سر می‌دادند. فروشگاهی در ساوه که بعد از نیم‌ساعت انتظار در صف پرداخت، وقتی از صندوق‌دار پرسیدم که شلوغی طبیعی است یا نه؟ پاسخش اشاره به افزایش جمعیت میهمانان تهرانی در ساوه بود.

میزبانی در شهر و خانه

در ایامی که گذشت، شهر زیبای من به واسطه نزدیکی به تهران از یک سو و در امان بودنش از حمله‌ها از سوی دیگر، به صحنه وسیعی از میزبانی دوستان تهرانی تبدیل شده بود؛ پیام خوشامدگویی در سردر شهر کتاب شهرم به زیبایی گویای چنین میزبانی‌ای بود: «قدم بچه‌های تهران روی چشم ماست‌».

بسیاری از ما در شهرها و خانه‌های خود،‌ پذیرای هم‌وطنان و عزیزان‌مان از شهرهای مختلف بوده و به این ترتیب، در سایه جنگ،‌ در قامت میزبان‌هایی درآمده بودیم که سعی داشتیم تسلا‌بخش غم و نگرانی هم‌وطنان‌مان از دوری خانه‌ها و شهرهای‌شان باشیم. به عقیده من، پذیرایی از میهمان همواره توأم با حسی از وحدت، محبت و عشق‌ورزی است؛ ورود هر میهمان، فارغ از هر نسبت و رابطه‌ای که با او داریم، به خانه‌مان، حسی از عشق و محبت را در ما رقم می‌زند که سعی کنیم حداکثر راحتی و اوقات خوش را برای او در خانه خود فراهم کنیم. چنین تجربه‌ای‌ می‌تواند غم‌ها و نگرانی‌ها و حال‌های ناخوش‌مان را موقتا کنار بزند.

‌میهمان‌نوازی خصیصه دیرینه ایرانیان بود که در سایه تهدید ملی، در سرتاسر کشور بیدار شده بود؛ نوشته سردر ساختمان شهر کتاب، فروشگاهی که از حضور میهمانان شهر شلوغ‌تر و پویاتر از همیشه شده بود، برخورد با غریبه‌ای در محله که آدرس نانوایی سنگک را می‌پرسد، پلاک‌های غریبه که در خیابان‌ها از بومیان شهر آدرس می‌پرسند و... تمام این نشانه‌ها در این شرایط ترسناک و پرتشویش جنگ،‌ آرامش‌بخش بود. نشان از گستردگی سرزمینم داشت که چگونه شهرهای امن‌تر، مأمن و میزبان ساکنین شهرهای دیگر شده بودند؛ که از معجزات این سرزمین پهناور است که شهرهایش در دل یک سیاهی ملی و همگانی، می‌توانند نویدبخش و روشنایی‌بخش باشند.

در روستاهای پیرامون شهرم ساوه نیز روح میزبانی و تلاش برای نوازش میهمان دمیده شده بود؛ عضو شورای یکی از روستاها از ساکنین خواسته بود تا آبیاری زمین‌ها و باغ‌های‌شان را کاهش دهند تا آب به جمعیت تازه‌ای که به روستا آمده بودند، برسد، خانه‌های ییلاقی که به رایگان یا با هزینه‌ای اندک در اختیار میهمانان گذاشته شده بود و... .

به این ترتیب، در آشفتگی جنگ، فضاهای شهری صدای میزبانی و اتحاد سر دادند. قلب‌های ساکنین خود را تسلا دادند، به امید اینکه شاید توانسته‌اند کمی از تشویش میهمانان خود را تسکین دهند. امیدوارم که حقیقتا چنین بوده باشد و شهرهای ما توانسته باشند قلب‌های میهمانان‌مان را که از دوری خانه‌های‌شان سرد و غم‌زده بوده، کمی گرم کرده باشند.

کوچک‌ترین مقیاس این میزبانی پس از شهر و روستاها، در خانه‌های ما‌ بود؛ به گمانم کسانی که عزیزانی از شهرهای تحت حمله را در خانه‌های خود میزبانی می‌کردند، مفاهیمی جدید از خانه را لمس کردند. خانه‌های‌ ما‌ به وسعت نگرانی جنگ، وسیع شد تا فراتر از یک مکان میهمانی، تبدیل به سرپناه موقتی شود که نمی‌دانستیم این موقتی‌بودن کی به اتمام می‌رسد. لازم بود تا برخی اتاق‌ها خالی‌، وسیله‌ها جابه‌جا و نقاطی روی کابینت‌های آشپزخانه یا کمد توالت خالی شوند تا وسایل زندگی روزمره میهمانان مستقر شوند. لازم بود تا میهمان ما در چنین شرایطی، به میزبان و به‌مثابه یکی از ساکنین خانه تبدیل شود تا بتواند زندگی عادی خود را در خانه دیگری به جریان اندازد. خانه‌های ما‌‌ وسیع شد، چندخانواری شد، روشن‌تر و پرمهرتر شد؛ و حالا با خاموشی جنگ و رفتن ساکنین موقت، برای ما دلتنگی باقی ماند و حس شدید خالی‌بودن جای آنها در اتاق‌ها و فضاهایی که برایشان خالی کرده بودیم.

تسکین کابوس ویرانی پایتخت با خرابه‌های برجای‌مانده از دوران‌های دور

در شرایطی که گذراندیم، شاید در میان تمام مفاهیم مرتبط به شهر و معماری، «پایتخت» بیش از همه دستخوش دگرگونی شد. به کابوس تبدیل شده بود، نه‌تنها برای ساکنانش بلکه برای همه ما. پایتخت با مفهوم و معنای ملی که درون خود دارد،‌ به قلب نگرانی‌های ما تبدیل شده بود؛ نگرانی از تخریب‌هایش، تخریب‌های بخش‌های مسکونی در سوز بی‌خانمانی و مرگ هم‌وطنان،‌ نگرانی از تخریب یا حتی آسیب جزئی نمادهای ملی نظیر آزادی، میلاد، درخت‌های ولیعصر و...، بهت حمله به ساختمان صداوسیما به‌عنوان بنایی ملی و پراهمیت و سپس مطرح‌شدن ارزش معماری این بنا و نام معمار معروفش،‌ عبدالعزیز فرمانفرماییان و در نهایت بزرگ‌ترین تغییر پایتخت: خیابان‌ها و بزرگراه‌های خلوت‌شده که برای همه‌ ما‌ تا پیش از این شرایط، سمبل ترافیک و شلوغی و حیات شبانه‌روزی پایتخت بود. به این ترتیب تهران با صداها و لحن‌های گوناگونی‌ غم، نگرانی،‌ ترحم، ترس و حس‌های تاریک بسیاری را در ما بیدار می‌کرد. آنچه توانست غم پایتخت را در من آرام کند، «تاریخ معماری» بود؛ مرور‌ باقی‌مانده پرابهت معماری و شهرهای گذشته این سرزمین با فیلم‌ها و عکس‌ها، فضاهای بازمانده از دل تاریخ‌ که نماد ابهت و ماندگاری این سرزمین پرماجرا در گذر هزاره‌ها و قرن‌هاست. «تاریخ معماری» مهر محکم اطمینان در قلبم بود که بدانم این سرزمین از دل چه تاریخ‌ها و غم‌هایی، مجدد سر برآورده است. تاریخ معماری ایران در دل جنگ، صدایی را به گوشم رساند که شاید تا پیش از آن نشنیده بودم؛ صدای ماندگاری؛ که هر چقدر ‌سرزمینم سختی کشیده، باز هم ایستاده و در همه زمان‌ها، زیبایی‌هایش را به رخ دیگر سرزمین‌ها کشیده است. ‌با رسیدن چنین صدایی به گوشم، اطمینان می‌یافتم که این جنگ نیز‌ ایران ما را شاید زخمی کند، اما نمی‌میراند و پس از آن، سرزمینم زیباتر از همیشه برخواهد خاست.

برگزاری کنسرت سمفونیک میدان آزادی در تاریخ ۴/۴/۱۴۰۴، تأییدی بر این اطمینان بود؛ پخش سرود «نام جاوید وطن» در پای بنایی که سمبل پایتخت است و یکی از نگرانی‌های همه‌مان در طول جنگ که نکند ذره‌ای از آتش‌ها به پر قبای این برج برسد و زخمی کوچک بر آن بنشاند.

کلام آخر

جنگ مملو از ترس و نگرانی است؛ ترس از جان خود و عزیزان، ترس از خانه‌هایمان، نگرانی درد هم‌وطنان‌ و در والاترین سطح، غم میهن که هیچ‌کدام‌مان نمی‌خواهیم ذره‌ای از آن تحت تجاوز بیگانه باشد. فضاها همواره با ما آدمیان سخن می‌گویند. گرچه در اغلب موارد به خاطر تکرار و روزمرگی‌ گوش‌مان به صدای فضاها عادت کرده و دیگر آنها را نمی‌شنویم،‌ اما در دوران‌های تشویش و نگرانی بهترین زمان است تا به فضاها گوش بسپاریم و از آنان یاری بگیریم که چگونه قرار را به دل‌هایمان باز‌گردانیم. فضاها را در آغوش بگیریم و در آنها و در نوای‌شان ذوب شویم.

 

آخرین اخبار روزنامه را از طریق این لینک پیگیری کنید.