سه نسل، یک درد
روایتی از جانبهدوشی بیپایان
اخیرا فرصتی دست داد تا فیلم درخشان «در سرزمین برادر» را تماشا کنم؛ اثری که با وجود ساختاری ساده و بیادعا، تأثیری عمیق و ماندگار بر من گذاشت. این فیلم، روایتی انسانی و چندلایه از سه مقطع زمانی در زندگی یک خانواده مهاجر افغانستانی در ایران است؛ روایتی که نه با احساساتگرایی اغراقآمیز، بلکه با صداقتی تلخ و گاه بیرحمانه، تصویری تازه از مهاجرت، طرد، رنج، مقاومت و سرانجام معاملهای تلخ میان جان و هویت ارائه میدهد.


به گزارش گروه رسانهای شرق،
اخیرا فرصتی دست داد تا فیلم درخشان «در سرزمین برادر» را تماشا کنم؛ اثری که با وجود ساختاری ساده و بیادعا، تأثیری عمیق و ماندگار بر من گذاشت. این فیلم، روایتی انسانی و چندلایه از سه مقطع زمانی در زندگی یک خانواده مهاجر افغانستانی در ایران است؛ روایتی که نه با احساساتگرایی اغراقآمیز، بلکه با صداقتی تلخ و گاه بیرحمانه، تصویری تازه از مهاجرت، طرد، رنج، مقاومت و سرانجام معاملهای تلخ میان جان و هویت ارائه میدهد. «در سرزمین برادر» نهتنها از حیث هنری اثری ارزشمند است، بلکه فرصتی برای تأمل جامعهشناختی نیز فراهم میآورد. تماشای این فیلم را صمیمانه توصیه میکنم؛ هم به دلیل کیفیت هنریاش و هم به دلیل نوری که بر گوشههای تاریک و نادیدهمانده زیست مهاجران میتاباند.
در نخستین فیلم بلند علیرضا قاسمی و رها امیرفضلی، با اثری مواجهیم که هم جسورانه به قلب یکی از حساسترین و مغفولماندهترین موضوعات اجتماعی ایران میزند و هم از نظر فرم و اجرا، نمایشی تحسینبرانگیز از پختگی و دقت فیلمسازانه را ارائه میدهد. فیلم، مهاجرت را نه در قالب تصویرهای کلیشهای قربانیمحور یا شعارزده، بلکه در سیمای انسانی سه شخصیت افغان در سه برهه مختلف از 20 سال اخیر ایران به تصویر میکشد.
این فیلم که نخستین بار در جشنواره ساندنس آمریکا به نمایش درآمد و جایزه بهترین کارگردانی در بخش مسابقه جهانی درام را هم از آن خود کرد، تجربهای متفاوت و جسورانه از بازنمایی زندگی مهاجران افغانستانی در ایران ارائه میدهد. فیلمی که هم در فرم و هم در محتوا میکوشد از کلیشههای رایج فاصله بگیرد و دنیای مهاجران را از زاویهای انسانی و نزدیک ترسیم کند.
فیلم با جملهای توضیحی آغاز میشود که در ایران حدود پنج میلیون مهاجر افغانستانی زندگی میکنند و ایران را خانه برادر میدانند. این جمله هرچند نگاهی مهربانانه دارد، اما فیلم خیلی زود از این تصویر خوشرنگ و لعاب فاصله میگیرد و واقعیتهای تلخ، پیچیده و بعضا فراموششده زندگی مهاجران را پیش چشم مخاطب میگذارد.
سه فصل فیلم به ترتیب به سه شخصیت محوری اختصاص دارد: محمد، لیلا و قاسم. هر فصل در یک بازه زمانی مشخص و در یکی از شهرهای ایران میگذرد. محمد، نوجوانی حساس و ساکت است که با پدرش در حوالی یک گلخانه زندگی میکند. روزی پلیسی او را صدا میزند و از همان لحظه، چرخ تلخ ماجرا به حرکت درمیآید. محمد به عنوان یک «افغان»، هر روز پس از مدرسه مجبور به کار اجباری در اداره پلیس میشود. فصل نخست، دقیقترین و تأثیرگذارترین بخش فیلم است؛ تصویری از رنج خاموش کودکی که در سکوت قانون و بیپناهی، جسم و جانش جریحهدار میشود.
فصل دوم به لیلا، دوست نوجوانی محمد میپردازد که حالا در بندر انزلی، برای خانوادهای ایرانی کار میکند. پس از بازگشت به خانه، با پیکر بیجان همسرش روبهرو میشود. ترس از رد مرز شدن، او را وادار میکند که مرگ شوهرش را از صاحبخانه پنهان کند. در این میان، فرزند خردسالش نقش مهمی در همراهی او ایفا میکند. بازی حمیده جعفری در نقش لیلا، بهویژه در مواجهه با وضعیت بغرنج زندگی، متعادل و حسی است. لیلا با ترفند، دروغ و محافظهکاری، میکوشد خود و فرزندش را از دید قانون پنهان نگه دارد. فصل سوم به قاسم، برادر لیلا اختصاص دارد؛ شخصیتی که بار مسئولیت و امید را توأمان به دوش میکشد.
او به اداره اتباع مراجعه میکند تا روند دریافت تابعیت ایرانی برای خانوادهاش را پیگیری کند. اما در همین روند، متوجه میشود فرزندش که گمان میرفت در ترکیه مشغول کار است، در واقع در جنگ سوریه به شهادت رسیده و همین شهادت، اکنون برای خانوادهاش تابعیت ایرانی به ارمغان آورده است. این گرهگشایی تلخ، پرسشهایی جدی درباره نسبت بین هویت، وطن، جان و امتیاز قانونی در ایران امروز برمیانگیزد. این پایانبندی، اگرچه با رویکردی ملودراماتیک همراه است، اما واقعگرایانهترین بخش فیلم نیز هست.
از منظر جامعهشناختی، فیلم بهخوبی موفق میشود برخی الگوهای تبعیض ساختاری، بیثباتی حقوقی و زیستن در سایه هراس و ناامنی را به تصویر بکشد. «در سرزمین برادر» برخلاف بسیاری از آثار داخلی که مهاجران را یا قربانی صرف یا شخصیتهایی کلیشهای نشان میدهند، میکوشد آنان را همچون انسانهایی چندبُعدی و پیچیده به تصویر بکشد. محمد برای رهایی از تعرض، دست به خودزنی میزند؛ لیلا از ناگزیری، به دروغ متوسل میشود تا بقای خود را تضمین کند و پسر قاسم، با رفتن به جنگ، ناخواسته درگیر معاملهای سهمگین میشود.
از نظر زیباییشناختی، فیلم با دوربین ایستا و لانگشاتهایی که اغلب محیط را بر انسان غالب میکنند، حس بیپناهی و انزوا را منتقل میکند. طراحی صحنههای شهری و رسمی -از ساختمانهای پلیس گرفته تا حیاط خانهها- در خدمت تقویت حس طردشدگی شخصیتهاست. همین توجه به جزئیات بصری، فیلم را از خطر غرقشدن در نثر خشک و خطابهای نجات داده است.
البته فیلم از برخی کاستیها نیز خالی نیست. روند پیرشدن شخصیتها با گریمهایی همراه است که در مواردی باورپذیر به نظر نمیرسد و ممکن است از تأثیرگذاری برخی صحنهها بکاهد. همچنین گاه این احساس به مخاطب دست میدهد که فیلمنامه بیش از آنکه مستند به تجربهای زیسته باشد، دغدغه ارائه تصویری همدلانه برای مخاطب غربی را در پسزمینه دارد. این نگاه، بهویژه در صحنه پایانی نمود بیشتری مییابد؛ جایی که دریافت تابعیت ایرانی به عنوان پاداش حضور در جنگ نمایش داده میشود. اگرچه این سکانس به واقعیتی تلخ اشاره دارد، اما خطر آن وجود دارد که به عنوان یک پایانبندی سیاسی و هدفگذاریشده تلقی شود.
با این حال، «در سرزمین برادر» را میتوان تلاشی شجاعانه و آگاهانه در بازنمایی تجربه زیسته مهاجران افغانستانی در ایران دانست؛ روایتی که فراتر از یک داستان فردی، به نوعی کنش فرهنگی بدل میشود. فیلم میکوشد صدایی را بازتاب دهد که در ساختارهای رسمی، رسانهای و حتی هنری ایران غالبا به حاشیه رانده شده است؛ صدای مهاجری که نهفقط در جغرافیای زندگی، بلکه در روایت رسمی جامعه نیز جایی ندارد. اهمیت این فیلم فقط در وجه هنریاش نیست، بلکه در ظرفیتی است که برای بازکردن باب گفتوگو درباره مناسبات قدرت، طرد، مرزهای تعلق و معنای «برادری» در ایران معاصر فراهم میآورد. این اثر ما را به تأمل وامیدارد که چگونه میتوان از مرزهای ملی و هویتی عبور کرد، بیآنکه به ورطه سادهسازی یا سانتیمانتالیسم افتاد.
آخرین اخبار روزنامه را از طریق این لینک پیگیری کنید.